کتاب «ادوینا دایناسوری که خبر نداشت منقرض شده» دربارهی دایناسوری است که همهی مردم شهر او را میشناسند و دوستاش دارند. او با بچهها بازی و به همه کمک میکند و برای بچهها کلوچه درست میکند. همه ادوینا را دوست دارند جز یک پسر به نام رجینالد ون هوبی دوبی. او همه چیز میداند و دوست دارد همه به او گوش بدهند. او میخواهد به همه ثابت کند که دایناسورها منقرض شدهاند. پس برای تکلیف کلاساش، یک گزارش از انقراض دایناسورها میدهد. اما بچهها اهمیتی نمیدهند و از کلاس بیرون میروند تا ادوینا را ببینند و کلوچههایاش را بخورند. رجینالد که ناراحت است با خودش فکر میکند تا ادوینا وجود دارد هیچکس او را نمیبیند. رجینالد همه کار میکند تا به همه ثابت کند ادوینا منقرض شده. اعلامیه پخش میکند، تظاهرات راه میاندازد، طبل میزند و سر و صدا میکند اما هیچکس به او گوش نمیدهد. تا اینکه رجینالد خود ادوینا را به کلاس میبرد و از دلیلهای انقراضاش میگوید. ادوینا بهتزده است و متوجه میشود که منقرض شده و رجینالد راست میگوید. اما برای ادوینا مهم نیست و دوباره شاد برمیگردد به میان مردم. اینبار دیگر برای رجینالد هم مهم نیست و او هم با ادوینا دوست میشود.
همهی ما در لحظههایی از زندگیمان جای ادوینا یا رجینالد بودیم. گاهی پر از مهر بودیم و گاهی حس کردیم حذف دیگری جای بیشتری برای ما باز میکند. این انتخاب ماست که راه پیش رویمان را روشن میکند. برای کودکان درک این مفاهیم مهم است. باید بدانند که دیگری جایشان را نگرفته. حذف یا نابودی دیگری، انتخاب نادرستی است و ناراحتی دیگران به خودشان بازمیگردد. همهی کودکان گاهی گرفتار حسادت یا عصبانیت میشوند. این کتاب به زیبایی در هماهنگی میان تصویرها و متن خود، ماجرایی شگفتانگیز از یک دایناسور را نشان میدهد که حتی انقراض خود را نمیپذیرد و به جایاش شادی و زندگی را انتخاب میکند بدون حس ناراحتی یا تنفر.