خفاش وارونه

خفاش میوه خوار بچه‌ای بدنیا می‌آورد و اسم او را استلالونا می‌گذارد. روزی جغد به لانه آنان حمله می‌کند و مادر فرار می‌کند و او هم به پائین پرت می‌شود و در لانه پرنده‌ای می افتد. او بنا به طبیعت خود ابتدا از مزه ملخ و کرم خوشش نمی‌آید ولی در لانه پرنده چیز دیگری پیدا نمی‌شود.

او اوایل وارونه می‌خوابید و پس از اینکه پرنده مادر متوجه می‌شود که بچه‌هایش هم از او تقلید کرده و وارونه می‌خوابند او را دعوا می‌کند و او ناچار می‌شود وارونه خوابیدن را فراموش کند و حتی دیگر شب‌ها هم می‌خوابد. او بزرگ می‌شود، با زندگی پرندگان خو می‌گیرد و با آنان به پرواز در می‌آید. استلالونا در این پروازها با سایر خفاش‌ها از جمله مادرش روبرو می‌شود و می‌فهمد که آنان به کارهای دیگری مانند پرواز و توانایی دیدن در شب، خوردن میوه و گیاه و وارونه خوابیدن عادت دارند. از آن پس او به زندگی اصلی خود برمی گردد ولی دوستان خود را فراموش نمی‌کند و به آنان کمک می‌کند تا در شب گم نشوند و به جایی نخورند. او به آنان یادآوری می‌کند چیزی که با این همه تفاوت آن‌ها را به هم نزدیک کرده، دوستی است.

آشنایی با ویژگی‌های زیستی خفاش‌ها و ارزش گذاردن به دوستی با وجود تفاوت‌های جسمی و رفتاری از نکات بارز کتاب است.

گزیده‌هایی از کتاب

 خفاش‌های بیشتری جمع شدند تا خفاش جوان عجیبی را که مثل پرنده‌ها رفتار می‌کرد، ببینند. استلالونا ماجرایش را برای آن‌ها تعریف کرد.

یکی مِن مِن کنان گفت: «یعنی تو راستی راستی حشره می‌خوردی؟»

یکی با صدای گرفته گفت:«تو شب‌ها می‌خوابیدی؟»

وهمه با هم زمزمه کردند: «خیلی عجیب است!»

اما یک خفاش بقیه را کنار زد: «صبر کنید! صبر کنید!» وپرهای استلالونا را بو کرد: «تو استلالونایی! تو کوچولوی من هستی!»

برگردان
آتوسا صالحی
تهیه کننده
فاطمه مرتضایی فرد
سال نشر
۱۳۹۰
نویسنده
Jannell Cannon, جانل کنن
پدیدآورندگان
Submitted by editor3 on