دو غول قرمز و آبی در جنگلی کنار دریا زندگی کنند. در ساحل دریا قلوه سنگ های زیادی وجود دارد ولی از آنجایی که آن ها خیلی تنبل هستند از برداشتن سنگ ها را هر بار به روز دیگری موکول می کنند. تا اینکه روزی غول زرد رنگی با یک قایق به آنجا می آید و دو غول قرمز و آبی در ازای اجازه اسکان، از او می خواهند که سنگ ها را جابه جا کند.
غول زرنگ و باهوشی است و بطور تصادفی گفتگوی آن دو را با هم شنیده بود، ابتدا سنگ ها را می برد و سپس از آنان می خواهد تا برای هموار شدن زمین کمی از خاک و گیاهان جنگل را نیز با خود ببرد و آن دو می پذیرند. پس از مدتی دو غول قرمز و آبی متوجه جزیره ای سرسبز در میان دریا می شوند که غول زرد درست کرده است. آن دو از غول زرد می خواهند تا به آن ها اجازه دهد به جزیره او بروند و او به شرطی که آن ها هم به او اجازه دهند به جزیره شان برود می پذیرد. غول زرد با به کار بردن هوشیاری محلی برای زندگی خود دست و پا می کند و صاحب یک جزیره سبز و آباد می شود.
کودکان هم با همذات پنداری قادر خواهند بود با به کار بستن تدبیر و هوشیار بودن، شرایط خوبی برای خود فراهم کنند.