کتاب «یک دقیقه صبر کن» که براساس یک قصه فلکلور مکزیکی توسط یویی مورالز نوشته شده است، کتابی چند وجهی و چند لایه است. متن خلاق و طنزآمیز این کتاب به همراه تصاویری احساسبرانگیز و شاد، فضا و لحظههای لذتبخشی را برای مخاطبان فراهم میکند. در متن کتاب تنها به آمدن مهمانی بسیار لاغر اشاره میشود، اما در تصویر است که خواننده با یک اسکلت که در مکزیک نمادی از مرگ است، آشنا میشود. مرگ آمده است تا مادربزرگ را با خود ببرد، اما مادربزرگ به این سادگیها تن به رفتن نمیدهد و با زیرکی تمام او را در انتظار میگذارد و تا میتواند رفتن خود را به عقب میاندازد. او آنقدر این کار را با مهارت انجام میدهد که سرانجام مرگ نیز با او هم داستان شده و میرود تا سال آینده بازگشته و تولد مادر بزرگ را به همراه نوههایش جشن بگیرد. در این میان نویسنده اعداد یک تا ده (در ترجمه به دو زبان فارسی و انگلیسی) را نیز به کودکان به شکلی غیر مستقیم آموزش میدهد. کتاب «یک دقیقه صبر کن» قابلیت بلندخوانی و تبدیل شدن به نمایشی خلاق را دارد.
یکی از سفیران «با من بخوان» در نشست بلندخوانی این کتاب، افزون بر آموزش غیر مستقیم اعداد، از فرصت استفاده کرده است تا با کودکان به گفتوگو بنشیند. کودکان با شخصیتهای داستان همذاتپنداری میکنند و در گفتوگوهای پس از بلندخوانی مسائل و دغدغههای خود را بروز میدهند. سهیم شدن کتاب و گفتوگو با کودکان سبب میشود وقت بیشتری را با کودک بگذرانید و این زمانی است که با تمام وجود با آنها همراه هستید. به این ترتیب، میتوانید به مرور ارتباط عاطفی نزدیکتری با کودکان برقرار کنید.
تجربه این آموزگار را در ادامه بخوانید:
- نام منطقه: سیستان و بلوچستان - زابل - بنجار - روستای حسینآباد جر
- تعداد کودکان: 9 نفر
- آموزگار: محمدآذریان
- نام کتاب: یک دقیقه صبرکن
ابتدا تصویر روی جلد را به کودکان نشان دادم و خواستم هرچه میبینند را بیان کنند، گفتند یک اسکلت، یک زن و چند بچه را میبینند. سپس اسم کتاب، نویسنده و تصویرگر را خواندم و پس از آن شروع به بلندخوانی کردم.هنگام بلندخوانی تصویرهای کتاب را به آنها نشان میدادم و از آنها میخواستم تا تعداد اشیایی را که در هر صفحه میبینند بشمارند. کودکان تصویرهای زیبای کتاب را به دقت نگاه میکردند و اشیای هر صفحه را با اشاره دست میشمردند.
پس از بلندخوانی کتاب «یک دقیقه صبر کن» یکی از پسربچهها گفت: «آقا، مادربزرگ بیتل چقدر مهربان بود مثل مادربزرگ ما!» گفتوگو دربارهی ویژگیهای مادربزرگ مهربان بهانهای شد تا پسرک از زندگی سابقشان در شهر تهران، مهاجرتشان از شهر به روستا، اقامت نزد مادربزرگشان و بیماری پدرش و... بگوید. پس از بلندخوانی به همراه پسرک و خواهرهایاش به عیادت پدر او رفتم.