گاهی که گنجشکان نمیخوانند
وقتی پرستوهای زیبا در سفر هستند
وقتی کبوتر نیست
وقتی همه از حال آنها بیخبر هستند
انگار آنجا پشت شیشه آسمان خالی است
خورشید بیرنگ است
شکلی خیالی است
حس میکنم
جایی برایم نیست
جایی برای «دوستم دارند.»
جایی برای خندههایم نیست
دیگر پرستویی نمیآید
گنجشکها از شاخه میافتند
حس میکنم
دنیا پر از سنگ است