از دریچه سه فیلم
«کیسه برنج[1]» داستان پیرزنی به نام معصومه خانم، است که میخواهد برنج کوپنی بگیرد تا بتواند با آن نذرش را ادا کند. فیلمنامه فیلم را محمدعلی طالبی، کارگردان فیلم، با همراهی «هوشنگ مرادی کرمانی» نوشته است. به آسانی میتوانیم ردپای اندیشه و نگاه مرادی کرمانی را در فیلم بینیم، نگاهی ساده، انسانی، شفاف و بدون قضاوت. برای من «کیسهی برنج» داستان جیران است، دختربچهای که همراه پیرزن میشود در این راه، و فیلم تلاش میکند دور و نزدیک به هر دو، گاهی از نگاه این و گاهی از نگاه آن یکی، رخدادها را ببیند. جیران شیرینزبان و بانمک است و با همین شیرین زبانی است که پدر و مادر و معصومه خانم را با همه دردسرهایی که برایشان پیش میآورد، وادار میکند که به خواستههایش گوش بدهند: «معصومه خانم بریم پارک. خوبه خودت هم کوچولو بودی معصومه خانمتون تو رو نمیبرد پارک؟ معصومه خانم من تو رو خیلی دوست دارم دستت رو بوس میکنم. هر کی من رو نبره پارک، توی آتیش جهنم میسوزه. آگه بریم پارک خوشحال میشی. تو هم خوشحال میشی برنج گرفتی. پارک خیلی قشنگه. معصومه خانم دلات برای من نمی سوزه این قدر قلبات از سنگه...» و تکرار میکند و گریه میکند تا بالاخره خودش مقابل موتوری را میگیرد و راننده موتور که از قضا هم آموزگار است، میپذیرد کیسه برنج و جیران را بر موتور سوار کند و به همراهی معصومه خانم به پارک بروند.
دختربچهی فیلم سینمایی «کیسهی برنج»
کودک «کیسه برنج» دختربچهای پنج ساله است با همان شیطنتها و بیقراریها کودکانه. شاد است و پر از هیجان و همه چیز برایاش تازگی دارد. دنیای جیران در بازیهایش خلاصه میشود. از او انتظار نداریم به معصومه خانم کمکی بکند که در سن او نیست یا بیاندیشد و تصمیمهای عاقلانه بگیرد و یا خیلی آرام باشد. ما جیران را میپذیریم و با او میخندیم و از همراهی او با معصومه خانم لذت میبریم. نگاه جیران به رخدادها، زندگی را برای ما سبک میکند، در لحظاتی که به تماشای فیلم نشستهایم. این نگاه، معصومه خانم را هم به شوق میآورد. فضای زندگی جیران، کوچهها و محلهها، پاییز و کوپن و اتوبوس... برای ما آشناست. «کیسه برنج» فیلمی زیبا درباره کودکان است و نه برای کودکان. کودک بیننده این فیلم در دهه هفتاد، رخدادهای جاری زندگی خودش را در آن میدید و برایش جیران و شیطنتهایش آشنا بود. برای کودکان امروز هم «کیسه برنج» داستان کودکی است مانند خودشان اما نه شبیه خودشان. در «کیسه برنج» کسانی که به معصومه خانم کمک میکنند، همه بزرگسال هستند، از زنانِ در اتوبوس، تا آموزگار و خانواده جیران. فقط در یک صحنه است که گروهی از پسرها کیسههای پلاستیکی برنج را برای او میآورند. این گروه کودکان نام یا مشخصهای ندارند که آنها را از دیگران متفاوت کند. گروهی از کودکان، گروهی یاری دهنده است و یاری آنها را نمیتوان کنشی متفاوتی از کودک دانست. آنها کنش فردی ندارند و نیرویی از بیرون آنها را به کمک فرامیخواند. «کیسه برنج» فیلمی آشنازدا برای کودکان نیست اما فیلمی دلنشین و زیبا برای بزرگسالان است.
معصومه خانم در فیلم سینمایی «کیسهی برنج»
اما احمد «خانه دوست کجاست؟[2]» متفاوت است. «خانه دوست کجاست؟» هم فیلمی درباره کودکان است اما هم در زمان خودش و هم در هر زمان دیگری برای کودکان آشنازداست.
فیلم با وارد شدن آموزگار به کلاس و تنبیههای کلامیاش آغاز میشود. آموزگار از کودکان میخواهد دفتر مشقشان را روی میز بگذارند و ما شاهد اضطراب و دلهره کودکان در نگاه و رفتارشان هستیم. آموزگار رفتار تندی با کودکی «محمدرضا نعمتزاده» دارد که مشقاش را به جای دفتر، روی برگه کاغذی نوشته است. تندخویی آموزگار، محمدرضا را به گریه میاندازد و پس از آن آموزگار تلاش میکند که او را آرام کند و پس از آرام شدن محمدرضا تهدید میکند که اگر بار دیگر دفترش را جا بگذارد از مدرسه اخراج خواهد شد.
فیلم «خانه دوست کجاست؟» ساخته عباس کیارستمی
در کنار محمدرضا، احمد نشسته است. کودکی که آرام است و مشقهایش را هم به خوبی مینویسد و تنها اوست که حواساش به محمدرضا است. در حیاط مدرسه وقتی محمدرضا زمین میخورد، احمد شلوار او را تمیز میکند و حتی به پایش نگاه میکند که زخمی نشده باشد. این رفتار همدلانه احمد را در خانه هم از او میبینیم. وقتی به خانه میرسد، مادر مدام از او میخواهد که این کار و آن کار را برایاش انجام دهد. احمد برادر بزرگتری هم دارد اما احمد تنها کسی است که انگار باید مسئول خانه باشد و مدام هم از سوی مادر و مادربزرگاش سرزنش میشود. تا اینجای فیلم، کیارستمی موفق شده که ما را با احمد همراه کند و همدلی ما را نسبت به او برانگیزد. گره داستان آنجا شکل میگیرد که وقتی احمد دفترش را از کیفاش درمیآورد، میبیند که دو دفتر در کیفاش دارد و یکی برای محمدرضا است. لازم نیست کسی برایمان بگوید که اگر محمدرضا فردا هم بدون دفترش به مدرسه برود چه سرنوشتی در انتظار اوست.
احمد در فیلم «خانه دوست کجاست؟»
ارزش رفتار احمد، برای رساندن دفتر به محمدرضا، زمانی برای ما بیشتر حس میشود که او در پاسخ بچهها که میخواهند برای بازی برود، نه میگوید، به سرزنشها و توجیه مادرش اهمیتی نمیدهد که میگوید محمدرضا حقاش است که دفترش را گم کرده یا به تهدیدهایش که میگوید اگر بیرون بیرود به پدرش خواهد گفت. احمد کاری را که فکر میکند درست است، بدون هیچ درخواست پاداشی انجام میدهد و برای اینکار هم هر بهایی که لازم است میپردازد.
راه خانه محمدرضا پشت تپهای بلند است، و احمد نمیداند که محمدرضا در کدام محله آن سوی تپه پشته، زندگی میکند. از همه میپرسد، نشانهها را میبیند، با تردید و نگرانی همه چیز را دنبال میکند و ما به خوبی با تمامی حسهای احمد همراه میشویم. پدربزرگاش مانند بزرگسالان دیگر احمد را سرزنش میکند و برای پیرمرد دیگری که کنارش نشسته از اهمیت تنبیه و کتک زدن کودک میگوید: «ما میخوایم بچه تحویل اجتماع درست دربیاد. در موقعی را که من بچه بودم، پدر من هر هفتهای ده شاهی به من میداد، هر پونزدهای هم یک کتکی به من میزد، اگر چنانچه در هفته اون ده شاهی قطع میشد اما در پونزده اون کتک قطع نمیشد برای اینکه من تعلیم تحویل اجتماع بیام.»
فیلم سینمایی «خانه دوست کجاست؟» ساخته عباس کیارستمی
سرانجام شب میشود و احمد در این کار ناکام میماند. تنها بزرگسالی که احمد را در این مسیر همراهی میکند، پیرمرد نجار هنرمندی است که تمامی در و پنجرههای چوبی زیبای ده را ساخته است. او هم مانند احمد تنهاست و همصحبتی ندارد. گوشی نیست که او را بشنود و چشمی نیست که او را ببیند و ارزش کارش را درک کند. صبح، احمد دیرتر به مدرسه میرسد و وقتی آموزگار از کودکان میخواهد تا دفترهایشان را روی میز بگذارند، محمدرضا را میبینیم که دوباره مشقاش را در برگهای نوشته. ما هم چون محمدرضا دلهره و ترس آموزگار را حس میکنیم. اما احمد چون نجاتدهندهای از راه میرسد و دفتر محمدرضا را به او میدهد و میگوید که مشقاش را نوشته است.
نجات جادویی برای محمدرضا در فیلم «خانه دوست کجاست؟»
در صحنهای از فیلم وقتی شبهنگام احمد توی اتاق نشسته است تا مشقاش را بنویسد، باد میوزد و پنجره را باز میکند. مادر احمد در حیاط لباسها را به زحمت در میانهی باد شدید جمع میکند. بعضی از لباسها روی زمین میافتد. ما از خودمان میپرسیم احمد که همیشه به مادرش کمک میکند چرا اینبار سرجایاش نشسته است؟ احمد که ظهر تا شب را برای رساندن دفتر دوستاش تلاش کرده چرا فقط مادر را تماشا میکند؟ پاسخ در اولین صحنهی مواجههی احمد و مادرش است. وقتی احمد از مدرسه به خانه میرسد و مادر مدام به او دستور میدهد. احمد مانند سربازی است که از پشت آن پنجره آماده به خدمت نشسته است اما مادر او را صدا نمیزند. احمد با دلهره به مادرش نگاه میکند اما اینبار برخلاف رساندن دفتر، نه یک نیروی درونی که یک نیروی بیرونی باید او را به یاری فرابخواند. رساندن دفتر یک کنش شخصی و درونی است و جمع کردن لباسها در باد یک کنش بیرونی است. گروه پسرهای «کیسه برنج» را نه یک نیروی درونی که یک درخواست بیرونی به یاری فرامیخواند.
«خانه دوست کجاست؟» فیلمی دربارهی کودکان و برای کودکان است. برای ما بزرگسالان، فیلم پر از نکته و زیبایی است بدون قضاوت کسی یا نگاه تلخی به دیگری. فیلم شیرین و پر از شوخطبعی است و برای کودکان، داستان یکی مانند آنهاست اما آشنازداست. «خانه دوست کجاست» حس شیرین و دلپذیر دوستی است در کام کودکان و برای ما حس ارزشمند و عمیق همدلی است.
سانداری فیلم «دو روز و یک شب[3]» هم به همدلی کسانی چون خودش نیاز دارد. ساندرا، هم بار خودش را بر دوش دارد و هم میخواهد باری بر دوش دیگران نگذارد و پر از تردید و ترس و ناامیدی است. او چند ماهی به دلیل بیماری مرخصی بوده است و اکنون که میخواهد به کار بازگردد، کارفرما تصمیم برای بازگشت او را به عهده کارگران دیگر گذاشته است. آنها باید رأی بدهند که یا ساندرا به کار بازگردد یا هر کدام هزار یورو پاداش بگیرند. پاداشی که چند برابر حقوقشان است. کارفرما مسئولیت کار خودش را به دوش کارگران میگذارد. آنها را رودرروی یکدیگر قرار داده و رنج این ستم را میان آنها تقسیم کرده است تا از قضاوت در امان باشد. ابتدا همه رأی به پاداش میدهند اما با پافشاری کارگری که دوست ساندراست کارفرما تصمیم میگیرد که دو روز بعد دوباره رأیگیری انجام شود. ساندرا دو روز فرصت دارد که نظر کارگران دیگر را تغییر بدهد.
فیلم سینمایی «دو روز و یک شب»
ساندرا روزانه چندین قرص آرامبخش میخورد و رفتن و حتی تلفن کردن به هر کدام از کارگران دیگر برای او سخت است. او نگران پاسخهایشان است و به آنها حق میدهد که نخواهند از پاداش دست بکشند. کارگران پاسخهای متفاوتی به ساندرا میدهند و رفتار متفاوتی هم با او دارند. به او پرخاش میکنند، با او همدردی دارند به دور از همدلی، او را درک میکنند و بالاخره ساندرا با تلاش بسیار میتواند هشت نفر از آنها را با خود همراه کند. یکی از این کارگران صد و پنجاه یورو در ماه حقوق میگیرد اما با همه ترسی که از سرکارگر دارد، به ساندرا میگوید که کار درست را انجام میدهد و به ماندن او رأی خواهد داد. نیرویی درونی او را به همدلی و همیاری میخواند با همه فشار و ترسی که از کارفرما و سرکارگر دارد.
ساندرا و همسرش در فیلم سینمایی «دو روز و یک شب»
دراین راه، همسر ساندرا هم به او کمک میکند و حتی یکبار ساندرا که بسیار ناامید شده است تصمیم به خودکشی میگیرد. در پایان ساندرا نمیتواند به کار بازگردد اما در پاسخ به کارفرما که از او میخواهد صبر کند تا قرارداد کارگر دیگری را تمدید نکند تا او به کار بازگردد، میگوید که نمیتواند با اخراج یکی دیگر کارش را به دست آورد. کارفرما به ساندرا میگوید او کس دیگری را اخراج نمیکند، فقط قراردادش را تمدید نمیکند و ما میبینیم که کارفرما چه بزدلانه ستم خود را بر کارگران توجیه میکند. در مقابل رفتار ساندرا حتی با کسانی که با او بدرفتاری دارند، انسانی است. در صحنهی پایانی فیلم، ساندرا به همسرش تلفن میزند و میگوید که خوشحال است، که مبارزه خوبی داشتهاند. «دو روز و یک شب» نشانمان میدهد تنها راه به زانو درآوردن ستم، به زانودرنیامدن خودمان است و مبارزه و همدلی، رنج بیعدالتی را تسکین میدهد.
ساندرا در فیلم سینمایی «دو روز و یک شب»
«خانه دوست کجاست؟» و «دو روز و یک شب» هر دو درباره مبارزه و همدلی است، مبارزه با اندیشه نادرست و ستم دیگران و تلاش برای همدلی با انسانی دیگر. «کیسه برنج» هم داستانی درباره انسان است. کسی که به یاری میآید، معصومه خانم است نه جیران. کسی که همدلی و همراهی میکند پیرزنی است که پسرش همدل و همراه او نیست. در «خانه دوست کجاست؟» و «دو روز و یک شب» نیروی درونی سبب همدلی میشود تا راه درست را انتخاب کنند که برای خوبی مبارزه کنند که ناامید نباشند و تسلیم نشوند.
ادبیات و هنر به نگاه همدلانه و به درک دیگری نیاز دارد و «مهمان مامان» داستان یک روز و یک شب در خانهای است که همه مستاجراناش انسانهایی درمانده و تهیدست هستند اما سرشار از حس زیبایی همدلیاند. چون نویسندهی این کتاب، هوشنگ مرادی کرمانی، یک انساننویس است...