پیش از مطالعه، بخش نخست را بخوانید:
بررسی کتاب «مهمان مامان» از دریچه سه فیلم، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب (بخش نخست)
«مهمان مامان» داستان یک مهمانی ساده اما پردردسر در یک خانهی مستأجری است، خانهای که در هر کدام از اتاقهای دورتادور حیاطاش آدمهایی زندگی میکنند که سهمشان از خانه تنها یک اتاق است. یکی دستفروش است، یکی کارگر کارخانه و دیگری دانشجو. «مهمان مامان» داستان مادری است که پسرخواهر تازهداماد شدهاش قرار است همراه عروساش به خانهی او بیاید و این خاله نه چیزی دارد تا برایشان شام درست کند و نه میوه و شیرینیای تا کامشان را شیرین کنند. از مهمانی آن روز، تنها یک هندوانه و پیالهای تخمه قرار است اسباب پذیرایی باشد. داستان با صدای درِ خانه آغاز میشود. مادر مضطرب است که مهمانها پیش از آمدن شوهرش بیایند و مرتب کردن اتاق هم تمام نشده باشد، خانهای که حیاط آن مشترک است و راضی کردن همسایهها به اینکه حیاط را تمیز نگه دارند سخت است. اگر یکی مرغ و خروس هم داشته باشد که کار را سختتر میکند. داستان به ما میگوید که مادر از همسایهها خواسته تا در اتاقهایشان بمانند و مزاحمتی برای مهمانها نداشته باشند. پس راضی کردن آنها هم یکی از دردسرهای مامان است.
کتاب «مهمان مامان» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی
اتاق یکی از همسایهها نزدیک در است، زنِ بارداری که همیشه او در را به روی همه باز میکند؛ اما او هم باید امروز به حرف مامان گوش بدهد و اجازه دهد که مادر خودش در را برای مهمانهایش باز کند. مرادی کرمانی ،نویسندهی کتاب، تمامی دلهرههای مادر را قدم به قدم و لحظه به لحظه نشان میدهد تا ببینیم زنان و مادرانی که روزانه کارهای خانه را انجام میدهند چه تشویش و اضطرابی را برای ادارهی خانه و مراقبت از آن دارند. نخستین کسی که درِ خانه را میزند یکی از همسایههای کوچه است که برای گرفتن گلاب آمده. در این محلهها آدمها دور و نزدیک با هم همسایهاند و آشنا. دومین کسی که در میزند، پدر است که فقط با هندوانهای، بدون شیرینی میآید و بالاخره صدای ژیان در کوچه میپیچد و مهمانها میرسند. مادر هول کرده است، چنانکه آوردن منقل کوچک و اسپند را فراموش میکند و مهمانها را در حیاط نگه میدارد تا منقل را بیاورد. دمپاییاش پاره است و لبهی دمپایی به موزاییکهای حیاط گیر میکند هر کار کوچکی برای او گرفتاریای بزرگ است. مرادی کرمانی نشان میدهد وقتی زندگی درگیر فقر باشد هر چیز کوچکی تبدیل به مسئله شود. مادر تازه از بیمارستان به خانه آمده و در کنار همه این نگرانیها و دلشورهی مدام، بیماری هم کار را برایش سختتر کرده است. بهاره دختر خانواده دوازده ساله است و امیر پانزده ساله. هر دو قرار است به مامان کمک کنند اما خودشان میشوند بخشی از دردسر و مشکل در این مهمانی و مامان باید مراقب آنها باشد. مهمانی دارد به گفتوگفتهای ساده میگذرد اما پدر خانواده با گفتن خاطرات فقرشان برای مهمانها، البته خاطرات زمانی که فقیرتر بودند چون فقر همسایهی دایمی ساکنان این خانه است، نگرانی تازهای به دلشورههای مادر میافزاید تا اینکه یکی از همسایهها خبر میدهد که باید ژیان را در کوچه جابهجا کنند چون راه را بر کامیونی بسته است. پسر خانواده سوئیچ را میگیرد و همین میشود مسئله و دردسری دیگر برای مادر. تا آمدن پسر به خانه، مادر فشار روانی بسیاری را تحمل کند. دردسر دیگر تعارف و اصرار شوهرش به مهمانها ست که شام بمانند آن هم در خانهای که یخچالاش خالی است. اینبار همسایهها به کمک میآیند، یکی برنج میآورد و دیگری گوشت و سبزی و مامان غذای سادهای درست میکند. همسایهای که مرغ و خروس دارد نمیپذیرد تا یکی را سر ببرند چون پرندهها مانند بچههایش هستند. آن شب دردسرها ادامه دارد از قهر دختر خانواده، تا انداختن ژیان در جوی که پسر خانواده مسبب آن است و قهر یکی از همسایهها که برای مهمانها کتلت و ترشی آورده و کسی لب نزده و در نهایت بدحال شدن مادر و بردنش به بیمارستان. شب بالاخره تمام میشود و مادری که خودش بیمار است، نگران حال دختر نوجوانش است که با او قهر کرده و داستان با دادن بستنی به دختر و دلجویی مادر از او تمام میشود.
عفت با بازی گلاب آدینه در فیلم سینمایی «مهمان مامان»
کتاب «مهمان مامان» دلهرهها، تشویش ها و دشواریهای زندگی زنی خانهدار گرفتار در فقر را نشان میدهد که همیشه حواساش به همهچیز است و با اینکه بیمار و دردمند است اما غمخوار همه است. خودش نیاز به مراقبت دارد اما مراقب حال همه است. حتماٌ نباید ساکن یکی از این محله ها باشیم یا این محلهها را دیده باشیم، کتاب به آرامی نشانمان میدهد که زیستن در این خانهها بر چه محوری میگردد و چهقدر چیزهای ساده که شاید در زندگی روزمره به چشممان نیاید و درگیرمان نکند، ممکن است برای این ساکنان این محله دردسرساز و مسئلهساز باشد؛ مانند گیر کردن لبهی پارهی دمپایی مامان به لبههای موزاییک فرسودهی حیاط.
از «مهمان مامان» اقتباسی سینمایی با همین نام در سال 1383 ساخته شده است. فیلم، خط به خط، مانند داستان پیش میرود و با تمیز کردن اتاق و زنگ در خانه آغاز میشود. تقریبا همه چیز مانند رخدادهای کتاب است اما کارگردان برخی از شخصیتها را از حاشیه به مرکز داستان آورده و به آنها پر و بال و پیشینه داده و برخی رخدادها را پررنگ کرده است و همهی اینها مرکز داستان را از مادر به مهمانی یا شاید بتوان گفت به سفرهی رنگارنگ تغییر داده است.
فیلم سینمایی «مهمان مامان»، ساخته داریوش مهرجویی
کتاب دربارهی دغدغهها و نگرانیهای زنی خانهدار است. در کتاب، مادر مرکز داستان است و نه فقط مهمانی و سفره. همدلی همسایهها بخش مهمی از داستان است اما تمرکز داستان بر شخصیت مادر است و رابطهی او با دیگران. در فیلم مهمانی و تدارک سفره مرکز داستان است و کارگردان شخصیتهای خاکستری داستان را به صحنه آورده است تا نقششان را در این مهمانی و پر کردن سفره ایفا کنند. هر کدام قرار است خوراکی را برای این سفره جور کنند و سفره را به درازا بکشانند و دور آن جمع شوند. در کتاب، ما نمیدانیم همسر صدیقه، زن باردار همسایه، چه کسی است یا دانشجوی مستاجر، که تنها با همین عنوان(دکتر) در فیلم حضور دارد، در اتاقش چه میکند. ما در کتاب به درون اتاق مستاجران سرک نمیکشیم. پدرخانواده در فیلم آپارتچی سینما است تا فیلمساز بتواند از این دریچه به مشکلات تعطیلی سینماها و تاثیرش بر زندگی مردم بپردازد. در فیلم شوهر صدیقه مردی جوان و خوشسیما برگزیده شده که خانوادهای ثروتمند دارد اما گرفتار اعتیاد است و با پدر و مادرش قهر کرده و در اتاقی اجارهای با زن باردارش زندگی میکند و با فروش مغز گردو روزگار میگذراند. بهارهی فیلم، بزرگتر از امیر است تا کارگردان بتواند احساس او به پسر دانشجوی همسایه را بهتر نشان دهد و زنجیرهی عشق را دوتادور همسایهها محکم کند. در کتاب اما امیر بزرگتر است و راندن ماشین، جوشهای بلوغ و سرکشیاش بخشی از روایت داستان و گرفتاری مامان است. در فیلم، امیر کودکی بازیگوش و دردساز است و در کتاب، نوجوانی است که میخواهد نقش بزرگترها را بر عهده بگیرد.
یوسف با بازی پارسا پیروزفر، فیلم سینمایی «مهمان مامان»
فیلم، گفتوگوهای شوخطبعانه داستان را هم پررنگ کرده است و از داستان یک کمدی درام ساخته است. در کتاب می بینیم که دستمزد کارگر کارخانه نمیتواند یخچال را با میوه و شیرینی و گوشت و برنج پر کند. حتی با داشتن دو فرزند هم زندگی برای آنها بسیار سخت میگذرد اما فیلم برای توجیه خالی بودن خانه از خوراک، مرد را درماندهای بیکار نشان میدهد و گویا فقر تنها از بیکاری میزاید.
در کتاب، ما تنها یک غذا بر سفره میبینیم و در فیلم غذاهای رنگارنگ بسیاری که مرغ و گوشت و میگویاش هر کدام با ترفندی از شیطنت امیر و دستبرد از مغازهی مرغفروشی پدر دوستاش گرفته تا یخچال خانه خانوادهی مرفه شوهر صدیقه به دست آمده است. شخصیتهای فیلم هر کدام قرار است بخشی از سفره را پر کنند و آن را به درازا بکشانند. سفرهی مهمانی مامان یا بهتر است بگوییم سفرهی همسایهها و مامان نه تنها شام همسایههای همان خانه را که شام خانههای اطراف و کارگران ساختمانسازی را فراهم میکند. کارگرانی که در کتاب از بالای خانه، تیرآهنها را جابهجا میکنند در فیلم نقش میگیرند و مرئی میشوند. کارگرانی که در داستان تیرها را جابهجا میکنند بخشی از واقعیت روزمرهی عادیشده هستند و همانقدر نادیدنی که همسایهها و زندگی روزانهشان. این پنهان شدن چون غبار بخشی از واقعگرایی داستان است و این اغراق در نمایش و پررنگ کردن همهکس و همهچیز در فیلم ناشی از کمسویی لنز فیلمساز. باید همهچیز را بزرگتر کرد یا با با نورافکن ساختمان کناری بر آن نور تاباند تا دیدنی بشود. فقر را هم باید بزک کرد با پیشنهسازی غریب برای شخصیتها و خندیدن به همهکس و همهچیز. از نگاه فیلم، به هر دردی میتوان با لبخند نگاه کرد و رنجها به سادگی میتوانند به خنده برسند. اما کتاب نشان میدهد که هر مسئلهی کوچکی برای انسانهایی که وضعیت باثباتی در زندگی ندارند میتواند دردسری پیچیده باشد.
فیلم سینمایی «مهمان مامان»
در کتاب، مراحل پخت غذا سریع و ساده اتفاق میافتد اما بیش از نیمی از زمان فیلم، به تهیه و تدارک غذاهای این سفره میگذرد. بخش بزرگ کمدی فیلم هم در فراهم کردن این غذاها و رقص و آوازهای پیش و پس از خوردن غذا شکل میگیرد.
در داستان، عشقِ میان مادر و پدر و پسرخانه و عروساش، ساده و دستیافتنی است، دوست داشتنی که برای آدمهایی ویژه نیست. حتی دوست داشتن مرغ و خروسها هم عجیب نیستند اما در فیلم عشق نه تنها پررنگ شده که ویژه هم شده است. از عشق عجیب میان صدیقه و شوهرش که با کتک زدن و دعوا همراه است تا عشق میان دختر نوجوان خانواده و دانشجو تا دلبستگی همین دختر به ماهی قرمز حوض تا عشق پدر خانواده به سینما. ما عشق را در همهی چیزها و آدمهای خانه میبینیم انگار در کافهای نشسته باشیم و بر در و دیوار و میز و صندلی طرح قلب کنده شده باشد. در فیلم زنجیر عشق دور چیزها و کسان خانه تنیده شده تا همدلیشان با مامان برای بیننده باورپذیر باشد. آدمهایی درمانده و گرفتار اما سخت عاشق. عشق هم مانند سفرهی مهمانی پررنگ و شلوغ شده است.
عشق، کمدی و درام، سه عنصری است که در فیلم رنگ گرفته است. ما در فیلم به شوهر صدیقه و رفتار و واکنشهایش میخندیم، به دردهای پدر خانواده و رقص و آواز خواندنش، به زندگی ساده دانشجو و سوار شدن و جاشدن همهشان در ماشین ژیان و موتور و حتی به بیماری مامان. ما در فیلم به فقر و گرفتاریهایش میخندیم. اما مرادی کرمانی یک داستان از شخصیتهایی میگوید که با همه دردهایشان کنار هم اند.
از نگاه مرادی کرمانی، زندگی خود یک روایت است و برای بازگوییاش لازم نیست به چیزها رنگ بیشتری بدهیم و بزرگشان بکنیم. لحظههای روزمره در زندگی مردمانی که درآمد کمی دارند، به سختی میتواند سپری شود. مرادی کرمانی روایتگر انسان است و فقر برای او دستآویزی برای ساخت یک کمدی نیست.
سکانسهای پایانی فیلم سینمایی «مهمان مامان»
غذایی که بر سفرهی کتاب میبینم و همدلی و همیاری همسایهها، چیزی نیست که نشود هفته بعد و ماه بعد دوباره تکرارش کرد اما غذایی که بر سفرهی فیلم میبینیم فقط یک بار میتواند امکان وقوع داشته باشد. بزرگنمایی و اغراق در عشق و غذا و خنده، آن را تکرارناشدنی کرده است. فراهم کردن دوبارهی این سفره کاری طاقتفرسا و نشدنی است. چطور می شود زنجیرهی اتفاقات را دوباره به هم وصل کرد؟ تدارک سفرهی کتاب به چند همسایهی همدل دردآشنا نیاز دارد و تدارک سفرهی فیلم به بیرون کشیدن همهی داشتههای همسایهها. باید رسشان را کشید و اگر در حال بیچیزاند به گذشته دستبرد زد، مانند ماجرای خانوادهی یوسف، تا بشود سفره را پر کرد. آیا میشود برای ناهار ظهر بعد که دلشورهی دیگر مامان در فیلم است به یاری مرد مرغفروش و دست برد از خانهی یوسف امید بست؟ آیا در یخچال کوچک صدیقه دیگر چیزی برای بخشش مانده است؟ آیا همسایه ها میتوانند بار یک مهانی دیگر را به دوش بکشند؟ اما در نگاه مرادی کرمانی این مهربانی و همدلی را دوباره و چندباره میتوان تکرار کرد. او میخواهد انسان را دوباره و هرباره برایمان تکرار کند.
کتاب «مهمان مامان» داستانی ساده و انسانی از آدمهایی است که آنقدر اطرافمان زیادند و آنقدر نمونههایشان را دیدهایم که برایمان مسئله نشدهاند. اما شخصیتهای فیلم «مهمان مامان» آنقدر ویژه و تکرارنشدنیاند که نمیتوان نادیدهشان گرفت؛ مانند کارگران نامرئی ساختمانسازی که با چهری مرکزی یک بازیگر ، رامین پرچمی، مرئی میشوند یا یوسف و صدیقه با پیشنه و سرگذشت غریبشان. فیلم میگوید اگر نزدیکتر بشویم اگر درون پنجره سرک بکشیم و خوب بکاویم این آدمهای نادیدنی عادی زندگی روزمره هرکدام ماجرایی دارند تماشایی! فقر و دستمزد ناچیز یک کارگر کارخانه (شخصیت شوهر مامان در کتاب) به خودی خود نه دیدنی است و نه چشمگیر اما آپارتچی سابق سینما و رقصیدن و ترانهخوانیاش (شخصیت شوهر مامان در فیلم) حتما توجه بیننده را جلب میکند.
زیبایی کتاب «مهمان مامان» در سادگی است و زیبایی فیلم، در پرداخت پیچیدهی کمدی درام آن. کتاب درون آدمها را با نگاهی به زندگیشان میکاود و فیلم با افزودن شخصیتها و تغییر مرکز داستان، نمیتواند درون پرآشوب مادر و شخصیتهای دیگر را بکاود و به همین دلیل نگرانیهایشان را در کنشهای بیرونی و دعواها و درگیریها و گفتوگوهایش با همسایهها به تصویر میکشد. در پایان کتاب، این مادر است که با همه رنجی که برده، نگران و مراقب دیگران است و در پایان فیلم، همه نگران و مراقب مادر هستند.
سکانسهای پایانی فیلم سینمایی «مهمان مامان»
آدمهای فیلم را نمیتوان به سادگی تکرار کرد و آنها را در یک خانه دور هم جمع کرد. آنها هر کدام زینت سفره شدهاند اما آدمهای داستان مرادی کرمانی را میتوان در کوچههای محلههای هر شهری پیدا کرد.
برای همین است که مرادی کرمانی یک انساننویس است. برای او انسان خوب، انسانی ویژه نیست بلکه انسانی است که با دردی که دارد دیگری را در کنار خود میبیند و با او همدل است.