گرگی از خوردن غذاهای همیشگی خسته شده و خیال دارد سراغ انسانها برود. او با دختر چاق و تپلی روبرو می شود و هوس می کند او را بخورد. دختر با ترفند او را به مزرعه مادربزرگ می برد و او را تشویق می کند سبزیجات بخورد.
گرگ در مزرعه کار می کند و سبزیجات می خورد ولی پس از چند روز دیگر طاقت نمی آورد. او نخست سراغ خرگوشهای مادربزرگ و سپس مرغ و خروسهای همسایه و چوپان و بزش میرود و آنها را می خورد. دختر در اعتراض همسایهها به شدت از گرگ دفاع میکند و او را نجیب ترین و مهربان ترین گرگ دنیا معرفی می کند. سرانجام روزی می رسد که گرگ سراغ دختر می رود. اما دختر به گرگ کلک می زند و تکهای گوشت میان رختخوابش میگذارد و خود پنهان میشود. گرگ که رازش فاش شده پا به فرار میگذارد و تا مدتی حیوانات از دست او راحت میشوند ولی هنوز نمیشود به او اعتماد کرد چون ممکن است برای دسر هوس کند گوشت بخورد.
داستان طنزی است که هم ضرب المثل توبه گرگ مرگ است را بیاد میآورد و هم کودک یاد میگیرد که هوشیار باشد و به هرکس اعتماد نکند.