بررسی سه کتاب از باب گراهام، «همدلی در کتاب‌های کودکان»

«هیچ چیز به اندازه‌ای که خورشید طلوع می‌کند قابل پیش‌بینی نیست. وقتی این کتاب را می‌نوشتم، می‌دانستم تنها چیزی که بی‌شک دستِ آخر اتفاق می‌افتد این است که خورشید از پنجره اتاق کوکو داخل می‌شود و روزش را روشن می‌کند.» باب گراهام از کتاب «خورشید چطور به خانه کوکو رسید»

همه ما روزمان را با تابیدن خورشید به زمین شروع می‌کنیم. بیدار می‌شویم و حس‌های‌مان راه می‌افتند. حس شنیدن، حس دیدن دو حسی هستند که ما را به دنیای دورتر از خودمان وصل می‌کنند. خبرهایی که به ما می‌رسد، یا می‌شنویم، یا می‌خوانیم یا می‌بینیم. همه این‌ها از راه حس بینایی و شنوایی انجام می‌شود. ما نمی‌توانیم خودمان را از آن‌چه در دور و نزدیک‌مان اتفاق می‌افتد جدا کنیم. خبرهای هولناک، مانند زلزله، سیل، جنگ، اگر چه هزاران کیلومتر دورتر از خانه و شهر ما اتفاق افتاده باشند، باز حسی از همدلی در ما ایجاد می‌کنند. همه خبرها و اتفاق‌ها این‌گونه نیست. یک شاتل به فضا پرتاب شده است، کوهنوردی قله‌ای را فتح کرده و دانشمندی به کشف یک دارو برای درمان یک بیماری نزدیک شده است. گاهی خبرها یا اتفاق‌ها کوچک‌تر از این هم می‌شود.  چیزهایی که هر روزه در پیرامون ما رخ می‌دهد چیزهایی که بر زندگی محدوده کوچک‌تری از انسان‌ها تأثیر می‌گذارد. زمانی که من این‌جا نشسته‌ام، کودکی به دنیا آمده، معشوقی به عاشقی پاسخ داده است، مادری با شوق، تلفن خانه را برمی‌دارد و صدای فرزندش، اشک به چشم‌اش می‌آورد، پدری درِ خانه را به روی فرزندش که از سفری دور آمده، باز می‌کند، روی صفحه اینترنت پاسخ قبولی یک آزمون می‌آید و یا بیماری پاسخ منفی یک آزمایش را می‌گیرد. در لحظه‌ای که من این‌جا نشسته‌ام، هزاران اتفاق خوب و بد در در نزدیکی من در جریان است. رخدادهایی که با چشم می‌توان دید و یا صدای‌شان را شنید و رخدادهایی که از چشم ما پنهان است. پریدن یک پرنده، باریدن باران، حتی دانه بردن مورچه‌ها به لانه‌شان. پیرامون ما پر از رخ‌دادهای کوچک و بزرگ است، رخ‌ادهایی که اهمیت‌شان از نظر هر یک از ما متفاوت با دیگری است. برای یکی پرواز شاتل مهم است برای دیگری انتظار به دنیا آمدن یک کودک و برای مادری تلفن فرزندش مهم‌ترین رخ‌داد دنیاست.

هر چه دید ما به زندگی و پیرامون‌مان وسیع‌تر باشد، هرچه بیش‌تر به انسان‌ها و طبیعت اهمیت بدهیم، هرچه بیشتر توان دیدن و همراهی با دردهای آدم‌های بیش‌تری را داشته باشیم که با ما آشنا نیستند، توان همدلی در ما بالاتر است.

آیا کودکان هم همدلی را تجربه می‌کنند؟ همدلی در کودکان چگونه است؟ چه‌طور باید این مهارت را به آن‌ها آموزش دهیم؟ کتاب‌های کودکان کلید این پاسخ هستند. اما چگونه کتاب‌هایی؟

همدلی یک مهارت است و باید آموزش داده شود و کودکان باید توان همدلی با دیگران را در خود پرورش بدهند.

همراه شوید تا به تماشای سه کتاب از باب گراهام بنشینیم، سه کتاب عجیب و شگفت و متفاوت در دیدن و حس کردن لحظه‌هایی هم‌زمان در زندگی. زنجیره‌ای از اتفاقاتی که در یک زمان رخ می‌دهند و ارتباط‌شان با هم فقط در زمان است، در لحظه رخ‌ دادن‌شان.

بیایید یک تمرین انجام دهیم، یک بازی! از دوستان و آشنایان‌مان بخواهیم که در یک روز و یک ساعت و یک دقیقه‌ی مشخص، هر اتفاقی که می‌افتد، یادداشت کنند. به آن‌ها بگوییم لازم نیست که این اتفاق ویژه باشد دیدن یک پرنده، نوشیدن چای، افتادن یک پر، عبور یک قاصدک، زنگ تلفن، صدای جیر جیر یک جانور و هر رخ‌داد کوچک و بزرگ دیگری. هر اتفاقی که در همان لحظه رخ می‌دهد، یادداشت کنند. اگر دوستان‌مان در شهرها و حتی کشورهای متفاوتی باشند این زنجیره برای‌مان جالب‌تر خواهد بود؛ در ساعت هفت و ده دقیقه روز یکشنبه غارغار یک کلاغ را شنیدم... آن‌وقت این رخدادها را با هم به اشتراک بگذاریم و ببینیم که زندگی در یک لحظه، برای ما می‌تواند چه‌قدر نزدیک و چه‌قدر دور و بزرگ و چه‌قدر مهم باشد

کتاب «دکمه‌ها‌ی نقره‌ای» داستان این رخدادهای هم‌زمان است. داستان دیدن چیزها و کسانی که روزانه به آن‌ها توجه نمی‌کنیم. داستان دیدن چیزها و کسانی است که از ما دور هستند و نمی‌توانیم آن‌ها را ببینیم اما در همین لحظه که شما این نوشته را می‌خوانید، شبیه همه رخدادهای این کتاب در پیرامون‌مان در جریان است.

در لحظه‌ای که جودی آخرین دکمه نقره‌ای را روی چکمه‌های اردک می‌کشد، برادرش، جاناتان، اولین قدم را برای راه رفتن برمی‌دارد. در همین لحظه، مادر در اتاق کناری با سوت حلبی‌اش یک آهنگ می‌نوازد، کبوتری در بیرون خانه زیر بام لانه کرده، یک پر از جلوی پنجره می‌گذرد. نمای تصویرها بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و از پیرامون خانه، به کوچه و خیابان‌ها می‌رود و همه جا را نشان می‌دهد. خرید یک نان، بستن بند کفش، عبور یک آمبولانس، توکایی که یک کرم پیدا می کند، عبور کشتی نفت‌کش، تولد کودکی در بیمارستان و... باب گراهام هرچه روی زمین و هرچه در آسمان است می‌بیند. او لحظه را به بزرگی‌ای که هست می‌بینند. لحظه برای او وسعت‌اش از زمین به آسمان تا خلیج است؛ در خانه، در بیرون از خانه، کنار خانه، نزدیک به خانه، دور و دور و بسیار دورتر از خانه در آسمان و زمین زندگی در جریان است. دوربین آرام و آرام، نما را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند تا ببینیم یک لحظه‌ی ساده و حتی تکراری برای ما برای دیگری چه‌قدر می‌تواند باارزش باشد. باب گراهام نشان می‌دهد که زندگی زنجیره‌ای از رخدادهای در زمان است. در کتاب او، فقط جودی و جاناتان نیستند که زندگی‌شان مهم است. زندگی همه کسانی که باب گراهام در آن لحظه آن‌ها را می‌بیند مهم و باارزش است. وقتی جاناتان اولین قدم را برمی‌دارد و جودی آخرین دکمه را می‌کشد، ساعت آشپزخانه، ساعت ده را نشان می‌دهد و نور خورشید از پنجره به درون خانه می‌تابد و کتاب تمام می‌شود.

       

بازی باب گراهام با نور خورشید شگفت‌انگیز است. او در کتاب «خورشید چطور به خانه کوکو رسید» داستان را ادامه می‌دهد. طلوع خورشید را بهانه‌ای برای نشان دادن رخدادهایی در سراسر دنیا قرار می‌دهد. این کتاب، می‌تواند ادامه کتاب «دکمه‌های نقره‌ای» باشد. در یکی از صفحه‌های کتاب، به دیوار خانه‌ی کوکو، دختر داستان، نقاشی‌اش از جودی و جاناتان را می‌بینیم.

در این کتاب، رخدادها هم بزرگ هستند و هم روزمره. «باید از جایی شروع می‌کرد» خورشید را می‌گوید که وقتی کوکو، دختر داستان، خواب است، آرام آرام از پشت تپه‌ها بالا می‌آمد. تپه‌ای که در سرزمینی یخی و برفی است و خرس سفید بزرگی با توله‌های‌اش در آن می‌دود. خورشید با کمک باد، کلاه ماهیگیری از سر برمی‌دارد، نورش به زیر آب و چشم نهنگی هم می‌رسد، از ساحلی شرقی رد می‌شود، از کنار بال هواپیمایی و به خاطر پسربچه‌ای لحظه‌ای درنگ می‌کند، از وسط شهر و خیابان رد می‌شود، پشت پنجره اتاق پیرزنی منتظر می‌ماند،

      

از بالای صحرا و دشت عبور می‌کند و روباه و خرگوش و خرس و پلنگ برفی را می‌بیند، به کشوری دیگر در شرق می‌رسد، از بالای کویر رد می‌شود و شترها را می‌بیند، خورشید به دنبال شب از همه سرزمین‌ها می‌گذرد تا این‌که از پنجره اتاق کوکو داخل می‌شود و این‌جاست که ما از فاصله‌ای نزدیک‌تر رخدادهای خانه آن‌ها را می‌بینیم. خانه‌ای که اتاق کودک‌اش زیباست و پر از جزئیات و فضای کودکانه. خورشید به اتاق‌های دیگر خانه هم می‌رود و کوکو و خانواده‌اش هم‌بازی می‌شود. داستان به بهانه‌ی نشان دادن زندگی کوکو، زمین و وسعت رخ‌دادها و انسان‌ها و زندگی‌های متفاوت‌شان را نشان می‌دهد.خورشید نزدیک و نزدیک می‌شود و دوباره در انتهای کتاب، نمای تصویرها بزرگ و بالاتر می‌رود.

        

کتاب «تا خانه در باران» داستانی دیگر از این رخدادهای هم‌زمان است، هم رخدادهای هم‌زمان هم رخدادهایی که در دور و نزدیک به چشم ما نمی‌آید. این کتاب هم مانند کتاب قبلی نشان می‌دهد که دنیای پیرامون ما می‌تواند چه‌قدر بزرگ و شگفت باشد اگر بتوانیم دیگران را هم بینیم.

در کتاب «تا خانه در باران» این‌بار رخدادهای یک شب بارانی را از فاصله‌های نزدیک و دور نمایش داده شده است. مادری با فرزندش در راه خانه است سوار بر ماشین. در این شب بارانی که جاده‌ها شلوغ و لغزنده است، کودک شاهد رخ‌دادهای عجیب و ساده‌ای است. ما از نماهای دور و نزدیک مانند یک فیلم، نظاره‌گر این داستان نمایشی هستیم. از خرگوش‌ها و موش‌ها و ماهی‌ها و اردک‌ها تا حتی حلزون. از وسایل و جزئیات لباس و ماشین‌ها، تا خیابان و آسمان و بزرگراه. همه چیز در این کتاب دیدنی است و خواندنی.

       

 باب گراهام درست می‌گوید: «هیچ چیز به اندازه‌ای که خورشید طلوع می‌کند قابل پیش‌بینی نیست...» و سرانجام خورشید از پنجره اتاق کوکو به داخل می‌رود. اما چه چیزی در فاصله طلوع خورشید تا رسیدن نور آفتاب به اتاق کوکو رخ می‌دهد؟ کتاب‌های باب گراهام تمرین دیدن است، تمرین توجه به جزئیات و جدی گرفتن روزمرگی. دیدن، لمس کردن، شنیدن و شاد بودن با رخدادهایی که هر روزه در زندگی ما و پیرامون‌مان رخ می‌دهد و برای‌مان جالب نیستند. اما وقتی از نمایی دیگر، از نمایی بالاتر به همه چیز نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم که چه‌قدر این رخدادهای هم‌زمان، عجیب و ساده هستند و می‌توانند ما را به شوق آورند. با خودمان می‌گوییم من هم بخشی از این زندگی هستم.

باب گراهام یادآوری می‌کند که هیچ چیز به اندازه‌ای که خورشید طلوع می‌کند قابل پیش‌بینی نیست اما در کنار این لحظه‌های پیش‌بینی پذیر، رخدادهایی در زندگی در جریان است که می‌تواند لحظه‌ها را برای‌مان تغییر دهد.

مانند رخدادهای هولناکی که می‌تواند لحظه‌ها را تغییر دهند. این اتفاق‌ها هم زنجیره‌ای از رخدادهای هم‌زمان را ایجاد می‌کند که بر زندگی انسان‌های بسیاری برای همیشه تأثیر می‌گذارد و تلخی‌اش کام ما را فرسنگ‌ها دورتر هم تلخ می‌کند. شاید اگر نیرویی قادر بود آن رخدادها را هدایت کند هرگز به انسان اجازه نمی داد که برای کشتن همنوع خودش در خیابان بمب بگذارد یا آن‌ها را با گلوله از پای دربیاورد. اگر انسانی که از حس همدلی خالی شده است و دست به کارهای هولناک می‌زند، می‌توانست نتیجه کار خودش را از جایی بالاتر ببیند و پیامدهای آن را دنبال کند، دست به چنین کاری نمی‌زد. چون آن نیروی هدایت‌گر در زندگی انسان وجود ندارد، انسان امروزه دست به فجیع‌ترین کارها برای نابودی همنوعان خود می‌زند، پس بهترین روش برای دور کردن انسان‌ها از این وضعیت تربیت و پرورش است.

به کودکان‌مان یاد بدهیم که همدلی را در خود پرورش بدهند. زیرا همدلی یک مهارت است. به کودکان‌مان یاد دهیم که اولین قدم‌های او، رنگ کردن دکمه‌ی چکمه‌ی یک اردک، بلند شدن از خواب و خیلی چیزهای ساده زندگی لذت‌بخش هستند. به کودکان‌مان یاد دهیم که بیرون از خانه، بالای بام، آدم‌های پیرامون و کوچه‌ها و خیابان‌ها را ببینند، یادشان دهیم خورشیدی که از اتاق آن‌ها داخل می‌آید از سرزمین‌های بسیاری می‌گذرد تا به خانه‌شان برسد، یادشان دهیم که زندگی هر کدام از انسان‌ها و جانوران در جای جای این جهان مهم است، مهم نیست روی زمین باشند یا در آسمان، در کویر باشند یا در خلیج، زمانی که آن‌ها بیسکویتی می‌خورند، نقاشی می‌کشد، بازی می‌کنند و می‌خندند، زندگی در همه جا در جریان است. به آن ها یاد دهیم حق زیستن را برای همه پاس بدارند. برای کودکان‌مان کتاب بخوانیم، برای‌شان کتاب‌هایی بخوانیم که دیدشان را وسیع کند و به آن‌ها همدلی بیاموزیم.

به رویدادهای هولناک فکر کنیم. گاهی سیل نتیجه رفتارهای فردی تک تک آدم هایی است که محیط زیست را ویران می کنند. گاهی ویران‌گری زلزله نتیجه رفتارهای آن مهندس و معمار یا بنایی است که به درستی کارش را در ساختن خانه و ساختمان انجام نداده است. تنها راهی که می تواند جهت نگاه انسان را عوض کند، پرورش حس همدلی است، کاری که داستان‌های کودکان می‌توانند به بهترین شکل انجام دهند. کتاب‌های کودکان رخ‌دادهای پیش‌بینی پذیر را برای‌مان شگفت می‌کنند تا روزمرگی زیبا شود.

کتاب‌های باب گراهام: 

خرید کتاب دکمه‌های نقره‌ای

خرید کتاب تا خانه در باران

خرید کتاب خورشید چطور به خانه‌ی کوکو رسید 

نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on