دیو دیگ به سر، یا، این جوری بود که اون جور شد

در روستایی که مردمان خیلی ساده و ترسویی زندگی می کردند، چوپانی بود بنام سمندر که پسری بنام دلاور داشت. آن ها چهل بره و یک بز داشتند. چهل بره یک طرف و بز هم یکطرف! بزی شیطان و بازیگوش! روزی از روزها بزبزک از گله جا می ماند. او راه روستا را بلد است، او آنقدر می آید تا به چشمه می رسد. چند زن کنار چشمه نشسته و مشغول شستن ظرف و لباس هستند.

دیگ سیاهی هم آنجا است که داخل آن سبزی های آش چسبیده است. بزبزک سرش را توی دیگ می کند ولی دیگر نمی تواند سرش را از دیگ بیرون بیاورد و از همین جا دردسرها شروع می شود! زنان کنار چشمه با دیدن او خیال می کنند دیو سیاه دیگ به سر آمده است، و این تازه شروع ماجرا است. بزبزک در سر راه برگشتن به روستا ماجراهای عجیب و غریبی برایش پیش می آید و داستانی خنده دار و طنز آمیز را می سازد.

داستان زبان ویژه ای دارد که مناسب مخاطب گروه سنی پیش دبستان و دبستان است و او را درگیر می کند. داستانی که هم خنده دار، هم ماجراجویانه است در ضمن کودکان به کمک این کتاب بازی می کنند و سرگرم می‌شوند.

تهیه کننده
فاطمه مرتضایی فرد
سال نشر
۱۳۸۸
نویسنده
فرهاد حسن زاده
Submitted by editor3 on