مریم حاجیزاده، در نخستین همایش دوسالانهی «با من بخوان» به عنوان یکی از ده مربی برتر این برنامهی ترویج کتابخوانی برگزیده شد و تندیس جبار باغچهبان را از آن خود کرد.
مریم حاجیزاده از سال ۱۳۹۲ با شرکت در کارگاههای «با من بخوان» در استان خراسان جنوبی به این برنامه پیوست. او از جمله مربیانی است که در طول این مدت توانسته است با موفقیت اصول و فعالیتهای برنامهی «با من بخوان» را با دانشآموزان خود اجرا کند و در چارچوب این برنامه، گامهای بلند و موثری را در راستای ترویج کتابخوانی در میان کودکان خود بردارد.
در همایش «با من بخوان» که ۲۰ و ۲۱ آبان ۱۳۹۵ برگزار شد، جایزهی «جبار باغچهبان، همزاد سیمرغ» که از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان با پشتیبانی شرکت عمران آذرستان به تازگی پایهگذاری شده است، برای نخستین بار به ده آموزگار-مروج خلاق از مناطق دوردست ایران اهدا شد.
در ادامه مصاحبهی کتابک را با مریم حاجیزاده، مربی برتر شهر قائن از استان خراسان جنوبی میخوانید:
ـ خودتان را معرفی کنید:
ـ مریم حاجیزاده هستم. ۳۳ سال سن دارم از روستای حاجیآباد خراسان جنوبی. مدرک تحصیلیام هم لیسانس علوم تربیتی است.
ـ اگر قرار باشد منطقهای که زیستگاهتان هست و در حال حاضر در آن زندگی میکنید را توصیف کنید چه میگویید؟
ـ در مورد زیستگاهم باید بگویم روستای کوچکی است در شرق کشور در بیستوپنج کیلومتری شهر قائن که حدود هزار نفر جمعیت دارد. آبوهوای سرد و خشکی دارد که برای کشت زعفران و زرشک مناسب است. مردم ما ساده هستند و اصلا اهل تجملات نیستند. در حد مقداری که داشته باشند تا بخورند، بخوابند و بپوشند برایشان کافی است. برای نمونه روستاهای اطراف ما که تعدادشان زیاد هم است، بیشتر مردمش خیلی اهل تجملات هستند ولی مردم روستای ما سادهاند. این را اضافه کنم که بیکاری در روستا زیاد است و خشکسالیهای اخیر هم باعث شده مردم بیشتر مهاجرت کنند.
ـ خودتان را به عنوان فردی مسئول، چگونه در این زیستگاه توصیف میکنید؟
ـ ازآنجاکه با بچهها کار میکنم، در مدرسه بیشتر خود را یک فعال فرهنگی میدانم. من به کودکانم، اقوامم، دوستانم و به بچههای کلاسم آگاهی میدهم؛ برای مثال در زمینهی مسائل محیط زیستی. خودم هم فردی هستم که آرزو دارم در روستایم تفکیک زباله انجام شود؛ یعنی همین که زبالههای تر و خشک را از هم جدا کنند چراکه در اینجا، زبالهها را یکجا جمع میکنند و هفتهای یکبار همهی آنها به صورت کلی جمعآوری میشود. دوست دارم که تفکیک زباله انجام شود. به بچهها هم آموزش میدهم. برخی از بچهها کیسههای زباله دستشان میگیرند و زبالههای پلاستیکی را از اطراف جمع میکنند و برای خودشان به ماشینهایی که میآیند اینجا میفروشند. البته پدر و مادرهای بعضی از آنها از این کار منعشان میکنند چراکه این کار را کسر شان میدانند ولی من به این کار تشویقشان میکنم چون منجر به جمع شدن زبالهها میشود. من به آنها میگویم در کشورهای پیشرفته هم این کار را انجام میدهند. من فقط آگاهی میدهم؛ برای مثال در مدرسهی ما معلمها از این روش توصیفی که هست ناراضی هستند و بر این عقیدهاند که همان متدهای قبلی خوب بود. از روش توصیفیای که در حال حاضر هست و نمرهدهی همانند سالهای پیش نیست ناراضیاند ولی من از این روش حمایت میکنم چراکه میگویم بچهها باید با فکری باز درس بخوانند. در زمان قدیم شاگرد اول و دوم داشتیم ولی الان همه فکر میکنند که شاگرد خوبی هستند و این به نظر من بسیار مهم است چون بدون دغدغه کار میکنند. خودم را یک فعال فرهنگی میدانم و دیگران را هم به این رویه تشویق میکنم.
ـ از چه زمانی با برنامهی «با من بخوان» آشنا شدید و همکاریتان را آغاز کردید؟
ـ از سال ۱۳۹۲ به برنامه پیوستم. دقیق خاطرم نیست شهریور بود یا مهر؛ اولین سالی که خانم اخگری (مسئول و آموزشگر «با من بخوان» در خراسان جنوبی) و خانم قایینی (سرپرست برنامه) آمدند قائن و یک جلسه گذاشتند که همه معلمها در آن شرکت کردند. ما از همان موقع با طرح با من بخوان آشنا شدیم.
ـ چه چیزی در «با من بخوان» شما رو بیشتر به سمت برنامه جلب کرده است؟
ـ راستش را بگویم بیشترین چیزی که من را به این برنامه علاقهمند کرده است، خانم اخگری، آموزشگر برنامه در خراسان جنوبی بوده است؛ یعنی خانم اخگری واقعا در ایجاد علاقه در ما موثر بوده است. اول که خانم اخگری را دیدم، فکر کردم مانند سایر خیرها هستند که یک سال میآیند و بعد هم میروند و رهایمان میکنند. ولی همین که رهایمان نکردند به امید خودمان از ایشان سپاسگزارم. همچنین وقتی تلاش و صداقتشان را دیدم، جذب برنامه شدم. با خودم گفتم اینها از آن سر دنیا آمدهاند اینجا برای بچههای ما کار میکنند؛ چرا خودمان کار نکنیم؟ چرا من آستین بالا نزنم؟ من که نزدیک این کودکان هستم. البته دلیل دیگری هم که من را جذب «با من بخوان» کرد این بود که هر چیزی که در بچگی آرزویش را داشتم در «با من بخوان» وجود دارد. چون من در دوران کودکیام تمام کتابهای کتابخانهی کلاسمان و کتابخانه مدرسهمان را خوانده بودم. در آن زمان ما کاردستی نداشتیم. معلمی نبود که برای مثال به ما بگوید با این کتاب چه جور فعالیتی انجام دهیم. اینها همه آرزوهای کودکی من بود که الان در «با من بخوان» برآورده شده است. حالا که برای بچهها این کارها را انجام میدهم، احساس میکنم آرزوهای خود را دنبال کردهام. در ضمن این را هم اضافه کنم که یکی از عادتهایی که ما ایرانیها داریم این است که اگر یکی بالای سرمان نباشد، کار نمیکنیم. همین که خانم اخگری تماس میگیرد و پیگیر کارهای ما میشود، روحیه میگیرم که ادامه دهم و بر فعالیتهایم بیفزایم و البته خوشحال میشوم که در فاصلهای دورتر از ما به فکر ما هستند. وقتی آنها پیگیر هستند، چرا من کار نکنم؟
ـ میتوانید تفاوت کودکانی را که با آنها کار میکنید، پیش از برنامهی «با من بخوان» و پس از آن را توضیح بدهید؟
ـ پیش از «با من بخوان» بچهها به راحتی حرفشان رو نمیزدند. ما در «با من بخوان» نمایش اجرا میکنیم. بچهها یک چیز کوچکی را میبینند صد چیز دیگر به خاطرشان میآید. در هنگام نمایشها وقتی میبینند مثلا مادری پسرش را تنبیه کرده و برده در اتاق، تنبیه مادرشان را به خاطر میآورند و بعد حرفهای دلشان را میزنند. از لحاظ گفتاری و کلامی، بچهها پیشرفت کردهاند. پیش از اجرای «با من بخوان»، همه چیز در دلشان میماند. هیچی نمیگفتند، گوشهگیرتر بودند و اعتمادبهنفسشان کمتر بود. جدا از بچهها، کلاس هم کمی بیبرنامه بود. ما وقتی آمدیم سر کلاس، اصلا آموزش ندیده بودیم. من هشت سال پیش آمدم سر کلاس درحالیکه آن موقع دیپلم داشتم و آموزش ندیده بودم. فقط یک مجوز به ما دادند و گفتند بروید کار کنید. فقط هر چند سال یکبار، یک آموزش نمادین به ما میدادند که از این قبیل آموزشها، خودمان هم بلد بودیم. راستش من وقتی سر کلاس آمدم، دیدم نمیتوانم کاری انجام دهم. برای همین درسم را در رشته علوم تربیتی پیشدبستانی ادامه دادم که سر کلاس سرگردان نباشم. سپس در همان زمان که درسم را ادامه میدادم، به با من بخوان پیوستم. پس از اجرای برنامه، کلاسم برنامه داشت، بچهها شادتر بودند، پرتلاشتر و خلاقتر شدند و گنجینهی لغاتشان افزایش یافت. گروه «با من بخوان» به ما آموخت سر کلاس چه کنیم.
ـ چه چیزی را در خودتان دیدید که توانستید این برنامه را به بهترین شکل در کلاس درس اجرا کنید؟ چراکه به عقیدهی همکاران «با من بخوان»، شما توانستهاید این برنامه را بسیار مسئولانه و موفق در منطقهی خودتان با شاگردانتان اجرا کنید. به نظرتان چه خصلت و خصوصیت اخلاقی بوده که توانستهاید این برنامه را به خوبی به اجرا برسانید؟
ـ من خودم را مدیون «با من بخوان» میدانم. خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم. اگر چند درصدی هم مسئولانه اجرا کردم، به خاطر ادای دینم نسبت به مسئولان این برنامه بود چراکه واقعا چیزهای خوبی به من یاد دادند. همچنین علاقهی شدید من به این فعالیت و برنامه نقش مهمی داشت. همانطور که گفتم از دوران کودکی به کتاب و کاردستی علاقهمند بودم. هیچوقت کاردستی درست نکرده بودم ولی به انجام آن علاقهمند بودم. افکار من با طرح «با من بخوان» و چیزهایی که این برنامه میخواهد، یکسو است. برای نمونه، من با افکار محیط زیستی، کتاب خواندن، شادی بچهها و لذت بردن از کاری که در حال انجام آن هستیم، موافقم و «با من بخوان» همه اینها را دارد. من تشنه این هستم که چیزی را یاد بگیرم. به خصوص در حوزهی کاری خودم مربوط به پیشدبستانی، دلم میخواهد هر روز چیز جدیدی یاد بگیرم. وقتی دانشگاهم تمام شد از آنجا که دسترسی به شهر نداشتم، نگران بودم که آموزشهای بیشتر را از چه مجرایی دریافت کنم تا اینکه «با من بخوان» در منطقه اجرا شد و برایم مانند یک دانشگاه دیگر شد. روشهای «با من بخوان» بدون دغدغهی امتحان بود. البته تعریف از خود برداشت نکنید، من حس مسئولیتپذیریم بالا است و اگر کسی مسئولیتی بر دوشم بگذارد، آن را حتما انجام میدهم. آدمی وقتشناس و مسئولیتپذیر هستم.
ـ چه آرزویی برای کودکان سرزمینمان دارید؟
ـ من برای تمامی کودکان دنیا چه در ایران و چه در یمن، عراق، سوریه یا افریقا، آرزوی سلامتی و صلح دارم. برای کودکان ایرانی هم همینطور. خصوصا برای بچههای خراسان جنوبی، کودکان محروم و همینطور برای بچههای روستای خودم. افزون بر اینکه آرزو دارم یک محیط آموزشی مناسب داشته باشند. آرزو دارم که بچهها به خاطر شهریه از مدرسه محروم نشوند، در زمستان آب گرم داشته باشند تا دستهایشان رو بشویند و ترکهای پشت دستشان را من نبینم. همچنین آرزو دارم شان و شخصیت بچهها حفظ شوند و بچهها تنبیه بدنی نشوند.
ـ نقش آموزشگرها را در این برنامه چگونه میبینید؟
ـ آموزشگرها همگیشان عالی و زحمتکش بودند. خیلی برای ما زحمت کشیدند. من همیشه از ایشان راضی بودهام. واقعا نقششان خیلی مؤثر بود. خب اگر آنها درست یادمان نمیدادند که ما چیزی بلد نبودیم انجام بدهیم.
ـ تاثیر این برنامه بر خود شما چگونه بوده است؟
ـ فعالیتهای «با من بخوان» من را در خودش غرق میکند. من وقتی خسته از کار، از سر کلاس میروم خانه، باز هم میآیم مینشینم پیش این کاغذها، مقواها و کتابها. بچههای من کتابخوانتر شدهاند.
- آیا چشماندازی برای گسترش و جلب مربیان، آموزگاران و خانوادهها به کتابخوانی و برنامهی «با من بخوان» دارید؟
ـ بله! به نظر من بهترین گزینه برای ترویج «با من بخوان» مدارس هستند؛ بهخصوص سالهای پایه یعنی سالهای اول، دوم، سوم و چهارم. ببینید مربیهایی را که آموزش دیدهاند را میتوانیم بفرستیم به مدارس که حداقل در هفته، یکبار کار «با من بخوان» انجام دهند. آرزو داشتم مدارس یک زنگ «با من بخوان» یا کتابخوانی داشته باشند که بچهها با این فعالیتها آشنا شوند. در مدرسه خود ما، زنگ تفریح که میخورد، بچههای کلاسهای دیگر به کلاس ما میآیند چون علاقه دارند ببینند ما چه کاری انجام دادهایم. فعالیتهای ما را خیلی دوست دارند و من چون به مدیریت کردن کلاس نمیرسم مجبورم همه را بیرون کنم. بهتر است هفتهای یک ساعت تعیین کنند یا آموزشوپرورش قانونی بگذارد که هفتهای یک ساعت زنگ «با من بخوان» را داشته باشند. یک مربی هم باشد که این فعالیتها را انجام دهد. مسابقهی کتابخوانی در مدارس در سطح شهر یا روستا برگزار کنند که سرانهی کتابخوانی بالا برود.
ـ خودتان فکر میکنید چه کار میتوانید کنید که سایر مربیان، آموزگاران و حتی خانوادهی بچههایی که با آنها کار میکنید هم به کتابخوانی و این برنامه روی بیاورند و علاقهمند شوند؟
ـ برای همهی بچههای مدرسه، کتابخانه کلاسی مانند کتابخانهی کلاسی برنامهی با من بخوان ایجاد شود. خب والدینم تشویق میشوند وقتی میبینند که بچهها، قصهها را میدانند و کتاب را خانه میبرند و باعلاقه میخوانند. من همین جا که دارم کار میکنم خیلی دوست دارم این کار را انجام بدهم ولی زمان کافی ندارم.
ـ خانم حاجی زاده تا به حال بازخورد خاصی از سوی والدین بچهها داشتهاید؟
ـ بله بازخوردهای مختلفی داشتیم. پارسال کتابهای بسیاری را میدادم بچهها به خانه ببرند. امسال هم به فکرش هستم و دوست دارم امانت بدهم ولی تعداد کتابها کمتر شده چون بعضی از آنها پاره شدهاند. برای مثال یکی از بچهها کتابی را به خانه برد. مادرش آمد پیش من و خیلی خوشحال گفت: من این کتاب را چند بار ورق زدم ولی این بچه را در هیچ جایی ندیدم اما دخترم همه جا پیدایش کرد. تصویر کودکی را نشانم داد که مادرش او را خوابانده بود و بعد که از پیش او میرود، نینی بیدار میشود و در تمام صفحات کتاب تصویر کوچکی از او دیده میشود که گوشهای در حال شیطنت هست. پیش از این که من به آنها بگویم بچهها او را دیده بودند و پیدا کرده بودند.
یا برای مثال در کتاب «گوزن شاخدار فایدهاش چیست» مادر کودک در داستان اجازه نمیدهد کودک، گوزن را ببرد به خانه. یکی از بچهها گفت: «مادر من هم نمیگذارد اسباببازیهایم را ببرم داخل خانه اون که دیگه حیوونه!» مادر این کودک، خانمی وسواسی بود که تمام اسباببازیهای شاگردم را در حیاط ریخته بود و نمیگذاشت به خانه ببرد. ما با مادر کودک صحبت کردیم و وقتی هم که شاگردم این کتاب را برده بود خانه، این مادر تشویق شد که اجازه دهد چندتایی از اسباببازیهایش را به داخل خانه ببرد.