لذت متفاوت بودن: تجربه‌ی بلندخوانی کتاب «کفش‌دوزکی به نام لیلا»

درباره‌ی بعضی موضوع‌ها می‌توان ساعت‌ها موعظه کرد. می‌توان گزاره‌هایی اخلاقی را با لحنی خردمندانه بدیهی جلوه داد. همه در حرف می‌دانیم که باید به تفاوت‌ها احترام گذاشت. می‌دانیم که هر انسانی ارزش‌مند است و باید خودمان و دیگران را آن‌طور که هستیم دوست داشته باشیم. اما وقتی دور و برمان را نگاه می‌کنیم،‌ اثری از این دانستن نمی‌بینیم. هم‌گون و بی‌نقص بودن مانند تیری وجود و اعتماد به نفس‌مان را نشانه رفته است. خاصیت موعظه همین است؛ حرف‌های زیبایی که از صافی تفکر نمی‌گذرد و به باور مخاطب راه نمی‌یابد. روایت‌ها اما راه و روش دیگری دارند. ما را به هم‌دلی و اندیشیدن دعوت می‌کنند و بذر باورهای ژرف و پایدار را در ذهن مخاطب می‌کارند.
بلندخوانی کتاب «کفش‌دوزکی به نام لیلا» فرصتی مناسب برای کودکان تحت پوشش کتابخانه‌ی آناهیتا در انجمن ارفک فراهم آورد تا درباره‌ی این موضوع گفت‌و‌گو کنند. دعوت می‌کنیم گزارش جذاب این نشست را بخوانید:

•    تاریخ بلندخوانی: اردیبهشت 1403 
•    تسهیل‌گران: آرزو عسکری و آوا اربابیان
•    محل نشست: کتابخانه‌ی «بامن بخوان» آناهیتا، انجمن روشنگران فردای کودک (ارفک)، تهران، منطقه‌ی شوش
•    تعداد کودکان: ۶ دانش‌آموز دختر ۹ تا ۱۰ ساله
•    نام کتاب: «کفش‌دوزکی به نام لیلا» اثر  باس کلاین‌هاوت
•    ناشر: موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان (کتاب تاک)

کتاب کفش دوزکی به نام لیلا


خرید کتاب کفش دوزکی به نام لیلا


نشست را با این پرسش آغاز کردیم که آیا بچه‌ها تا به حال کفش‌دوزک دیده‌اند؟ همه گفتند بله و یکی یکی از تجربه‌های‌شان گفتند. یکی گفت: «من کفش‌دوزک قرمزی را دیدم که خال‌های مشکی داشت.» دیگری گفت: «من کفش‌دوزک‌های نارنجی و زردی را دیدم که خال‌ها و پاهای مشکی داشتند.» یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «چه جالب! من نمی‌دانستم کفش‌دوزک‌ها به غیر از قرمز رنگ‌های دیگری هم دارند.» یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «من دو تا کفش‌دوزک با دو اندازه‌ی کوچک و بزرگ دیدم درست مثل آدم‌ها که بزرگ و کوچک هستند.» یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «من تا حالا از نزدیک کفش‌دوزک ندیده‌ام اما به‌تازگی کارتون دختر کفش‌دوزکی را دیده‌ام و خیلی دوست‌اش دارم.» یکی از بچه‌ها گفت: «به نظر من بهتر است کفش‌دوزک‌ها را با ذره‌بین نگاه کنیم چون خیلی کوچک هستند اما با ذره‌بین می‌توانیم تمام اجزای بدن‌شان را هم ببینیم.» 
سپس به سراغ جلد کتاب رفتیم. نام نویسنده، تصویرگر و مترجم را خواندیم. بچه‌ها گفتند روی جلد تصویر کفش‌دوزکی را می‌بینند که پشت یک سنگ قایم شده است. یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «شاید فقط دارد از آن پشت رد می‌شود.» یکی دیگه گفت: «دارد با توپ کوچکی که جلوی‌اش است بازی می‌کند.» 
در صفحه‌ی بعدی (آستربدرقه) یکی از بچه‌ها گفت: «من کلی نقطه می‌بینم.» و یکی دیگر گفت: «این‌ها تعداد زیادی سنگ هستند.» دیگری اضافه کرد: «این‌ها خال‌های بدن یک کفش‌دوزک بسیار بزرگ سفید هستند که یکی از خال‌های بدن‌اش قرمز است.»
هنگامی که به قسمتی از کتاب رسیدیم که فهمیدیم خال‌های بدن هر کفش‌دوزک با دیگری متفاوت است و بعد فهمیدیم لیلا تنها کفش‌دوزکی هست که خال ندارد، بچه‌ها گفتند: «شاید به همین علت پشت سنگ قایم شده بود.» یکی دیگه از بچه‌ها گفت: «ولی این‌که اشکالی ندارد چون همان اول داستان خواندیم که بدن هر کدام از کفش‌دوزک‌ها با دیگری متفاوت است.» دیگری در پاسخ گفت: «نه خیر. ما خواندیم که همه خال دارند، ولی مدل خال‌های‌شان متفاوت است. اما لیلا هیچ خالی ندارد و این یک مشکل است!»
در گیر و دار این بحث از بچه‌ها پرسیدیم: «مگر خال داشتن برای کفش‌دوزک‌ها موضوع مهمی است؟» 
یکی پاسخ داد: «بله مهم است چون اگر خال نداشته باشد، ممکن است آن را با جانور دیگری اشتباه بگیرند.»

بلندخوانی کتاب «کفش‌دوزکی به نام لیلا»

پرسیدیم: «یعنی اگر یک کفش‌دوزکی مثل لیلا خال نداشته باشد دیگر کفش‌دوزک نیست؟» یکی از بچه‌ها جواب داد: «چرا هست ولی باید یه فکری به حال خودش بکند که بقیه هم بتوانند تشخیص دهند یک کفش‌دوزک است. مثلاً برای خودش یک خال بکشد یا یک تکه از یک برگ را جوری روی بدنش بچسباند که شبیه خال شود یا روی یک ورق دایره‌ای مشکی بکشد و روی بدنش بچسباند.»
یکی از دانش‌آموزان گفت: «شاید همین‌‌طور بدون خال هم بقیه بتوانند بفهمند که کفش‌دوزک است. درست است که خال ندارد اما بدنش مثل بقیه‌ی کفش‌دوزک‌ها قرمز است.» یکی دیگر از بچه‌ها در تکمیل حرف دوست‌اش گفت: «تازه از شکل بدن و پاهای‌اش هم می‌توانیم بفهمیم که کفش‌دوزک است و حتماً لازم نیست که بدن‌اش خال داشته باشد.» 
در ادامه‌ی داستان به این بخش رسیدیم که لیلا دیگر نمی‌توانست به چیز دیگری فکر کند و ناراحت بود و به نظرش اصلاً خوب نبود که خال ندارد. یکی از بچه‌ها گفت: «لیلا ناراحت است چون حتی قارچ هم خال دارد و این بی انصافی‌ست که لیلا به عنوان یک کفش‌دوزک هیچ خالی ندارد!» 
پرسیدیم: «به نظر شما این که لیلا خال ندارد خوب است یا بد؟» یکی از بچه‌ها گفت: «به نظر من بد است چون بقیه مسخره‌اش می‌کنند.» دیگری گفت: «نه خوب است و نه بد.» یکی دیگر گفت: «اتفاقاً به نظرم خوب است چون با همه فرق دارد و منحصربه‌فرد است. خال نداشتن فقط مخصوص خود لیلاست.» 
توجه بچه‌ها را به حالت چهره‌ی لیلا جلب کردیم: «به نظرتان قیافه‌ی لیلا خوشحال است یا ناراحت؟» گفتند: «ناراحت است چون خجالت می‌کشد و سرش را پایین انداخته است.» 
وقتی سوسک وارد داستان شد و تغییر رنگ داد بچه‌ها تحت تاثیر قرار گرفتند و یکی از بچه‌ها گفت: «من قبلاً دیده‌ام که بدن بعضی از حشرات زیر نور آفتاب تغییر رنگ می‌دهد.»
بچه‌ها با نظر سوسک موافق بودند و به این نکته اشاره کردند که لیلا پس از صحبت با سوسک قانع شده که خال داشتن می‌تواند خسته‌کننده هم باشد چون چشم‌ها و صورت لیلا تغییر حالت داده و دیگر پایین را نگاه نمی‌کند. 
وقتی به صفحه‌ی آخر کتاب رسیدیم بچه‌ها خیلی ذوق کردند و گفتند این‌جوری خیلی بهتر شد چون لیلا با هر نقاشی می‌تواند یک پیام به بقیه بدهد اما بقیه‌ی کفش‌دوزک‌ها نمی‌توانند این کار را بکنند. مثلاً وقتی می‌خواهد به بقیه بگوید دوست‌شان دارد قلب می‌کشد یا وقتی می‌خواهد حساب‌کتاب کند نشان ضرب و تقسیم می‌کشد. یا وقتی می‌خواهد دوست جدید پیدا کند و ارتباط برقرار کند نشان اینترنت و wifi می‌کشد یا وقتی خسته می‌شود عکس باتری و شارژر را می‌کشد و این‌جوری از بقیه قشنگ‌تر هم شده است... 
در پایان بچه‌ها از بچه‌ها پرسیدیم چه تفاوتی با دیگران دارند که برای‌شان دوست‌داشتنی است؟ یکی گفت: «موهای پر پشت‌ام،» یکی دیگر گفت: «موهای فرفری‌ام»، دیگری گفت: «اسم‌ام»، یکی دیگر گفت: «من نقاشی‌های‌ام را ‌بیش‌تر دوست دارم.» و یکی دیگر معتقد بود دست‌بند‌هایی که می‌بافد دوست‌داشتنی هستند. در نهایت ‌بیش‌تر بچه‌ها معتقد بودند که از بخش آخر داستان ‌بیش‌تر از همه خوش‌شان آمده. به ویژه آن‌جا که لیلا تصمیم گرفت خودش را ‌بیش‌تر دوست داشته باشد. 
برای فعالیت پس از بلندخوانی به کارگاه هنر رفتیم. به هر کدام از بچه‌ها یک کاغذ سفید دادیم. ابزار‌های متفاوت رنگ‌آمیزی و مقداری وسایل بازیافتی مانند در بطری، برگ، کاموا، چوب خشک و... را هم از پیش آماده کرده بودیم. از آن‌ها خواستیم هر کدام لیلای خودشان را بکشند و به شکل دل‌خواه رنگ‌آمیزی یا تزیین کنند و پیام‌شان را با طرحی که می‌کشند به دیگران منتقل کنند.

بلندخوانی کتاب کفش‌دوزکی به نام لیلا

پس از تکمیل نقاشی‌ها، تصویر پرینت‌شده‌ی بسیار بزرگ از لیلا را به دیوار کارگاه آویزان کردیم و از بچه‌ها خواستیم به ترتیب نقاشی‌های‌شان را به کل کلاس نشان دهند، در مورد پیام نقاشی صحبت کنند و در آخر هر کس لیلای خودش را کنار آن لیلای بزرگ بچسباند. سحر عکس دو تا کفش‌دوزکی را کشید که یکی از آنها با دادن گل به دیگری می‌خواست پیام دوستی و هدیه دادن را منتقل کند. یکی دیگر از بچه‌ها با کشیدن علامت بی‌نهایت روی بدن لیلا می‌خواست پیام بی‌انتها بودن ذهن و خلاقیت را منتقل کند. دیگری پیام صلح داشت.
در ابتدا صحبت کردن درباره‌ی نقاشی و پیام‌اش برای بچه‌ها دشوار بود. با هم‌راهی بیش‌تر ما و کمک برای نشان‌دادن نقاشی‌ها کم‌کم یخ‌شان باز شد. این نخستین بار بود که فضایی تعاملی خلق کرده بودیم با این حال بچه‌ها بسیار با این فضا ارتباط برقرار کردند و برای‌شان جالب و جذاب بود. در پایان درخواست کردند همیشه به همین شیوه کتاب بخوانیم. 

تجربه بلند خوانی کتاب کفش دوزکی به نام لیلا

تجربه بلند خوانی کتاب کفش دوزکی به نام لیلا

Submitted by editor69 on