عینکی برای اژدها

ماجرایی که برای شما نقل خواهم کرد زمانی آغاز شد که من کودکی هشت ساله بودم. سال ها از آن زمان می گذرد. اکنون چشم پزشک هستم و خودم دختری هفت ساله دارم. راستش به خاطر قولی که به ننه اژدها داده بودم این ماجرا را روی کاغذ می آورم. البته دخترم هم در این میان نقش دارد. چون او هم مثل من عاشق اژدهای عینکی است.

داستان بلند عینکی برای اژدها روایت دخترکی به نام عسل است که در غاری نزدیک روستای شان اژدهایی پیدا می کند که چشمانش کم سو شده و دیگر نمی تواند خوب ببیند. این اژدها همان اژدهایی است که هزاران بار در افسانه ها نقش بازی کرده است و اکنون از بی مهری آدم ها به غاری پناه برده است. عسل همه زندگی اش را در پی این هدف می گذرد که اژدها را به بینایی برساند. این داستان بلند در نوزده فصل دلدادگی عسل به اژدهای عینکی را روایت می کند

سال نشر
۱۳۷۵
نویسنده
محمدهادی محمدی
پدیدآورندگان
Submitted by editor3 on