اولین نشانه های بلوغ که در نوجوان سیزده چهارده ساله هست با خوردن یک تن ساندویچ همبرگر و پیتزا بروز می کند. بچه ها به سرعت بزرگ می شوند به طوری که نمی دانند با دست و پای درازشان چه کار کنند.
اغلب شبیه به میمون می شوند، احساس بدی دارند و همه صورتشان پر از جوش است. راوی داستان "کلونک" که پسری دوازده ساله است برای حل این مشکلات راه حل خوبی پیدا کرده، کتاب خواندن و کتاب خواندن. او که در اثر شکسته شدن پایش قادر نیست تا مدت ها هاکی بازی کند و باید خانه نشین باشد با کلونک، پسری هم سن خودش آشنا می شود و...
داستان "کلونک" علاوه بر پرداختن به مسئله بلوغ و پیدا کردن راه حل برای گذران این دوران، به مشکل معلولیت و نقص عضو اشاره می کند. نحوه برخورد شخصیت های این داستان با نقص عضو به مخاطب دارای این مشکل قدرت می دهد و احساس می کند هرگز با بقیه افراد سالم فرقی ندارد. داستان با کارکرد روانشناسی به معجزه های کتاب خوانی می پردازد و طولی نمی کشد که این معجزه از یک نوجوان بی علاقه به کتاب، نویسنده ای بزرگ می سازد.