بعضی از داستانهای این مجموعه تا امروز، بارها و بارها چاپ شده و هنوز هم خواندنی هستند. مثل داستان مجسمه طلایی؛ داستان همان شاهزادهی غمگینی که بر بالای شهر ایستاده است و از آن بالا، فقر و اندوه و بیماری مردم را میبیند و کاری جز غصه خوردن از دستش ساخته نیست. تا این که با پرستویی مهاجر آشنا میشود.
شاهزاده از پرستوی مهاجر خواهش میکند بماند و جواهر دستهی شمشیرش را برای پیرزن تنگدستی ببرد که لباسهای ملکه را گلدوزی میکند و پسرش بیمار است. همینطور، هر شب شاهزاده از پرستو میخواهد تکهای از طلا و جواهراتش را برای یکی از مردم فقیر شهرش ببرد. این کار ادامه پیدا میکند تا اینکه دیگر چیزی برایش باقی نمیماند.
مجسمههای طلایی، نماد آگاهی و بیداری است. او میبیند فقر، تنگدستی و بیماری مردم، به دلیل ثروتاندوزی، تجمل و خودخواهیهای عدهی دیگری از مردم شهر است. مجسمه از این نابرابری رنج میبرد.
اسکار وایلد در همهی داستانهای این مجموعه، بر علت فقر و بیماری مردم دست میگذارد و سرانجام، راهحل این گره کور را در عشق به مردم معرفی میکند. اسکار وایلد در این داستانها، کاری میکند تا چشم قهرمان داستانهایش به روی واقعیت باز شود. بعد از آن، قهرمانها از خودخواهی دست میکشند و به دیگران عشق میورزند.
در داستان دیگری از این مجموعه، وقتی شاه جوان از کار سخت بردگان کشتی آگاه میشود و میبیند بردهها ته آب فرستاده میشوند تا برای تاجگذاری او مروارید صید کنند، از هرچه جواهر و مروارید است، بیزار میشود.
داستانهای زیبای این مجموعه، با قلب آدمها حرف میزنند. به آنها نشان میدهند اگر از خودخواهیهایی که دارند، دست بکشند و به دیگران عشق بورزند، میتوانند بهجای فقر و تنگدستی و بیماری، سلامتی و نشاط ببینند. خواندن این داستانها درون آدمها را قلقلک میدهد.
داستانهای غول خودخواه، بلبل و گل سرخ، دوست فداکار، شاهزادهی خوشحال، موشک شگفتانگیز و پادشاه جون، همه و همه خودخواهیهایی را نکوهش میکنند که اگر خوب دقت کنیم، به احتمال زیاد بخشی از آنها در درون ما هم هست. بیان داستانها از زبان چکاوک و موشک شگفتانگیز، جذاب و هیجانانگیز است. از آنجا که این داستانها با اخلاق سروکار دارند و بر ویژگیهای درونی آدمها دست میگذارند، هرگز کهنه نمیشوند و برای همهی نسلها خواندنی و مفید هستند.