کتاب «در سرزمین گرگ و میش» داستانی نوشتهی آسترید لیندگرن، با تصویرگری ماریت تورن کویست است. گوران، شخصیت اصلی داستان، کودکی است که نمیتواند راه برود. او درد جسمی و روانی را همزمان تحمل میکند. درد روانی او به دلیل ناامیدی از ناتوانی است؛ اما سرزمین گرگومیش با قوانین جادوییاش، به او فضایی امن برای تجربهی شادی دوباره میدهد.
گرگومیش سرزمینی است میان روشنایی و تاریکی، میان واقعیت و خیال؛ جایی در مرزهای ذهنِ کودکی که در حال رویارویی با حقیقتی تلخ از زندگیاش است. این داستان با زبانی شاعرانه و تصویرهایی هنرمندانه و احساسبرانگیز، از تابآوری سخن میگوید، از امیدی که نه از منطق، بلکه از تخیل برمیخیزد.
این کتاب نمونهای روشن از یک کتاب باکیفیت کودکان است که موضوع آن فراتر از داستانی کودکانه است. آسترید لیندگرن نویسندهی نامآشنای ادبیات کودکان، همچون دیگر آثارش با بیانی آرام و پرمهر، بدون آنکه تلخی رنج را انکار کند، کودک را با احساساتی مانند رهایی، امید و پذیرش آشنا میکند. لیندگرن با ظرافت تمام اهمیت تخیل را در رویارویی با محدودیتهای ناگزیر زندگی به خواننده نشان میدهد. سرزمین گرگومیش مکانی است که در آن قوانین فیزیک یا درد معنایی ندارد. این جهان نمادی از فضایی است که به کودک امکان تجربه کردن زندگی بدون محدویت حرکتی را میدهد. «در سرزمین گرگ و میش» داستانی است برای هرکس که در دل خود کودکی خیالپرداز دارد.
هربار که گوران نگران این است که توانایی انجام دادن کاری را ندارد یا میترسد که آن را بلد نباشد، پاسخ آقای ساقهی سوسن همیشه یکی است: «مهم نیست. در سرزمین گرگومیش این چیزها اهمیتی ندارد.» این جمله نمادی از نادیده گرفتن درد و تعلیق واقعیت در برابر قدرت تخیل است. آنجا محدودیت، درد و ترس مهم نیست. او میخندد، بازی میکند و میآموزد که حتی در دل رنج نیز میتوان زندگی کرد.

اما این «بیاهمیت بودن» از بیتفاوتی نیست. برعکس، این جمله برای کودک، نشان از رهایی از قضاوت دارد. در واقعیت کودکانی که با بیماری یا کمتوانی جسمی روبهرو هستند، ممکن است احساس شرم و ناتوانی کنند، اما در سرزمین گرگومیش هیچکس نمیپرسد: «چرا نمیتوانی راه بروی یا بدوی؟»، یا «چرا این کار را بلد نیستی؟» هیچگونه داوریای در کار نیست. این برای کودک، یعنی: «تو همانجور که هستی، خوب و دوستداشتنی هستی.»
گوران در دنیای واقعی با بیماری و آیندهای ناروشن روبهرو است، اما در سرزمین گرگومیش با کماهمیت شمردن محدودیتها، مکانی برای آرامش مییابد و دروازهای بهسوی بازسازی اعتمادبهنفس، شادی و امید.
کتاب «در سرزمین گرگ و میش»، با تصویرگری ماریت تورنکویست، نهتنها سفری خیالی را روایت میکند، بلکه کودک را با بافت شهر استکهلم نیز آشنا میسازد. این آشنایی از راه عناصر دیداری و فضاسازی شهری در تصویرها اتفاق میافتد. اگرچه روایت در دنیایی خیالی رخ می دهد، نقشهی خیابانها، پلها و حتی نورپردازی شبانه، به فضای واقعی استکهلم وفادار است. گوران و آقای ساقهی سوسن با تراموا و اتوبوس به خیابانها، کاخ سلطنتی و پارک-موزهی اسکانسن میروند و بر فراز شهر استکهلم به پرواز درمیآیند.
تصویرها و رنگها همه بخشی از روایت هستند. فضای مهآلودی که برای شهر تصویر شده است، تضاد میان واقعیت و خیال را افزایش میدهد و به متن آرامش و خیالانگیزی بیشتری میبخشد. رنگهای آبی و خاکستری مهآلود، نارنجی و زرد کمرنگ با زمان روایت داستان که گرگومیش است هماهنگی زیبایی دارد و حالوهوای متن را بهخوبی بازتاب میدهد.
