کشاورز و ماهی‌خوار- افسانه‌های ازوپ شماره 44

تعدادی ماهی‌خوار کشاورزی را دیدند که مزرعه را شخم می‌زد. آن‌ها با حوصله کشاورز را نگاه می‌کردند که پس از شخم زدن زمین، دانه می‌کاشت. ماهی‌خوارها گمان کردند مهمانی در پیش دارند. از این رو پس از این که کشاورز دانه‌ها را در زمین کاشت و به خانه رفت، به‌سوی مزرعه کشاورز پرواز کردند و تا می‌توانستند دانه‌های کاشته شده را خوردند.

البته کشاورز روش ماهی‌خوارها را می‌دانست و تجربه‌ی این پرنده‌ها را داشت. او خیلی زود با یک قلاب‌سنگ به مزرعه‌اش برگشت؛ ولی با خودش سنگ نیاورد، چون فکر می‌کرد با چرخاندن قلاب‌سنگ و فریاد زدن، ماهی‌خوارها را می‌ترساند و فراری می‌دهد.

ماهی‌خوارها با دیدن کشاورز و قلابسنگ در دست او، خیلی ترسیدند و فرار کردند، ولی خیلی زود دریافتند هیچ‌کدام آسیبی ندیده‌اند. آن‌ها حتی صدای سنگ‌هایی را که در هوا پرتاب می‌شد، نشنیدند. پس جان‌شان در خطر نبود؛ از این رو هیچ توجهی به کشاورز نکردند.

کشاورز متوجه شد باید روش دیگری به‌کار ببرد. او می‌خواست تعدادی از دانه‌های کاشته شده را از خورده شدن از سوی ماهی‌خوار‌ها نجات دهد. پس چند تا تکه سنگ را با قلابسنگ به‌سوی ماهی‌خوارها پرتاب کرد و چند تا از آن‌ها را کُشت.

این همان نتیجه‌ای بود که کشاورز می‌خواست. از آن روز به بعد هرگز ماهی‌خوارها به مزرعه‌ی ‌کشاورز نیامدند.

توپ و تشر و حرف‌های تهدیدآمیز تاثیری بر فرد حقه‌باز ندارد.

توپ و تشر دلیل نمی‌شود که مشت محکمی نیز در کار نباشد.

 

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on