دو مرد هیزمشکن برای قطع درختان به جنگل آمازون میروند. یکی از آنها درخت بزرگی را به دیگری نشان میدهد و از جنگل بیرون میرود. درخت خیلی محکم و تنومند است و هیزمشکن زود خسته میشود و به خواب میرود. مار بوایی که روی درخت زندگی میکند، در گوش او میگوید که این درخت خانه او و گذشتگان اوست و هیزمشکن نباید آن را قطع کند.
زنبور، میمون، توکان، طوطی و شانهبهسر و قورباغه درختی و پلنگ همه از او میخواهند که این درخت را نبرد، چون آشیانه، خوراک و زندگیشان به آن وابسته است. مرد جوان بیدار میشود و در کنار خود کودک جنگل بارانی را میبیند. بوی خوش گلها، بخار مه جنگل و جانوران او را شگفتزده میکنند. جنگل در سکوت فرورفته است و گویا منتظر تصمیم اوست. او تبر را به زمین میاندازد و از جنگل بیرون میرود. نویسنده با این داستان ساده، زیستبوم جنگل بارانی آمازون را به مخاطب میشناساند و ارزش و اهمیت خطیر آن را در زندگی جانوران و گیاهان و آب وهوای کره زمین با تصویرهایی زیبا و رنگین از موجودات جنگل آمازون به او گوشزد میکند. در پایان کتاب نقشهای از جنگل بارانی استوایی و لایههای آن آمده است.