قسمت سوم:
پوسته دوم: عشق مادرانه
بخشش بیچشمداشت درخت به پسرک در داستان «درخت بخشنده» را میتوان منطبق با تعریفی از «عشق مادرانه» دانست که «اریک فروم»۵ در کتاب «هنر عشق ورزیدن» به تبیین آن پرداخته است. فروم روال، داد و ستد در یک رابطه مبتنی بر عشق و دوست داشتن را نقد میکند و مینویسد: «عشق در درجه اول نثار کردن است، نه گرفتن»۶ از نظر فروم: «نثار کردن از دریافت کردن شیرینتر است، نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در میدهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عمل نثار کردن، زنده بودن خود را احساس میکند»۷
بازگردیم به داستان «درخت بخشنده». آیا درخت با نثار خویش، زنده بودن را احساس میکند؟ تکرار پنجباره جمله «... و درخت خوشحال بود» در داستان، حاکی از این خوشحالی است. اما او تنه خود را نیز نثار میکند. محرومیت از تنه، حاصل ایثار اوست. بین این محرومیت و آن خوشحالی چه نسبتی میتوان برقرار کرد؟ اریک فروم به این پرسش چنین پاسخ میدهد: «جوهر عشق، رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند»۸
فروم عشق مادرانه را مصداق رنج بردن و پروراندن میداند. اما عشق مادرانه یک تفاوت اساسی نیز با دیگر عشقها دارد. غایت مطلوب عشق، وصل است اما در عشق مادر و فرزندی دو سوی ارتباط از هم جدا میشوند. مادر باید بتواند این جدایی را با اشتیاق تاب آورد و بهرغم حزن و اندوه، همچنان در عشق به فرزند پایدار بماند.۹
همچنانکه در داستان «درخت بخشنده» میتوان این پایداری را در نزد درخت دید. پسرک در روند رشد خود از درخت فاصله میگیرد، بی آنکه شکوه و گلهای از جانب درخت مطرح باشد.
بنابراین میتوان شخصیت پسرک را در قالب فرزند واکاوی کرد. در نتیجه اینبار بهره بری او از درخت سوء استفاده نیست. چندانکه به تصریح متن:«او درخت را دوست میداشت...خیلی زیاد»۱۰
کودک در این مرحله به تبع طبع کودکی مصرف کننده عشق است نه تولیدکننده آن. فروم در اینباره مینویسد:«(برای کودک) واقعیتهای خارجی، اشخاص و اشیا، فقط وقتی مفهوم پیدا میکنند که برای حالت درونی بدن، رضایت یا نارضایتی تولید کنند. برای کودک آنچه در درون است حقیقت است و آنچه در خارج است فقط وقتی حقیقت مییابد که با نیازهای من سروکار داشته باشد. نه به خاطر صفات یا نیازهای وجودی خودشان»۱۱
پسرک تا نیمههای داستان کودک است. او در ارتباط خود با درخت، به نیازهای درونیاش پاسخ میدهد و از این زاویه درخت را دوست دارد.
المان تصویری قلب حک شده بر تنه درخت، نشانه این دوست داشتن است.
اما با ورود به نیمه دوم داستان، پسرک از روزگار کودکی فاصله میگیرد. در اینجا تصویر، بیش از متن سخن میگوید. اینبار دو نفر در سایه درخت استراحت میکنند و یک قلب دیگر نیز در تنه درخت حک میشود. چنین تحولی لاجرم جداییساز است.
در این قسمت از داستان، دو نوع عشق بهصورت موازی روایت میشوند. جدا شدن تنه از درخت که با المانِ تصویریِ جدا شدن دو قلب حک شده بر روی درخت همراه است، نشانهایست از این روایت موازی.
درخت یا مادر، جدایی را تاب میآورد و همچنان در ایثار و بخشش ثابت قدم است. اگرچه این ثبات بدون رنج نیست. بهطوریکه تنها یکبار پس از جمله تکراری «...و درخت خوشحال بود» میخوانیم: «...اما نه به راستی» و این زمانی است که جدایی رخ میدهد.
پاره آخر داستان، حکایتگر بازگشت پسرک در هیبت یک فرد پا به سن گذاشته است. او در کمال استغنا بازگشته و هیچ نیازی ندارد، جز جایی برای آسودن.
آیا این استغنا را میتوان حاصل روند رشدی تلقی کرد که ریشه در خاطرات شیرین کودکی دارد؟ آیا آسودن بر کندهای که ریشه در زمین دارد را میتوان اینچنین تأویل کرد؟ شاید تردید وجود داشته باشد اما مهم نیست، کار سیلور استاین ایجاد تردیدهایی از این دست است.
قسمت چهارم:
پوسته سوم: کهنالگوی درخت و سفر قهرمانی
در برداشتی دیگر از داستان «درخت بخشنده»، میتوان درخت را نه در نماد طبیعت که در نماد زندگی تحلیل کرد. مبنای این تحلیل روانشناسی، تحلیلی «کارل گوستاو یونگ»۱۲ است. یونگ بر این باور بود که کهنالگوها یا صور ازلی، جنبههای ناشناخته و پیچیده در ضمیر ناخودآگاه جمعی است که موروثی بوده و از آغاز تولد با ما هستند. این کهنالگوها با نمادها ارتباط تنگاتنگ دارند. هنرمندان و شعرا در حالات ذهنی خاص با استفاده از این نمادها خلق اثر میکنند و به طرزی ناخودآگاه جامهای از معنا بر تن آنان میکنند. یعنی کهنالگو، تصویری ذهنی است که جامهٔ نماد میپوشد.
نماد مورد نظر یونگ مفهومی است که علاوه بر معنای آشکار و قراردادی خود، دارای معانی گنگ، ناشناخته و پنهان است.
یکی از رایجترین صورتهای کهنالگویی، درخت است. یونگ در پژوهشهای خود، درخت را در زمره نمادهایی معرفی میکند که در معنای زندگی، بالندگی و انکشاف روانی انسان به کار میرود.۱۳ «به گفته یونگ: درخت که قرنها در آثار هنری، نقشی نمادین ایفا میکند، بازنمود رشد، حیات، آشکار شدن شکل به مفهوم جسمانی و روحانی، تکوین، رشد از پایین به بالا و از بالا به پایین، ویژگی مادرانه، کهنسالی، شخصیت و سرانجام مرگ و نوزایی است»۱۴
ارزیابی درخت در نماد زندگی، نوزایی و ویژگی مادرانه و... منجر به برداشتی از داستان «درخت بخشنده» میشود که در مقدمات بحث با برداشت قبلی (نظریه اریک فروم درباره عشق مادرانه) همپوشانی دارد، اما در نتیجهگیری نهایی تفاوتهایی وجود دارد. این تفاوت ریشه در هسته مرکزی تفکر یونگ درباره بالندگی یعنی رسیدن به خود حقیقی یا «فردیت» دارد.
کهنالگوها و نمادها، ابزاری هستند که در حوزه ادبیات کودک برای تعبیر قصههای پریان بهکار میروند. داستان «درخت بخشنده»، قصه پریان نیست اما در دو ویژگی با آن مشترک است:
نخست؛ آغاز داستان با «روزی روزگاری» است.
«قصههای پریان با عبارت روزی روزگاری یا یکی بود و یکی نبود یا چیزی شبیه به این شروع میشوند که نشانهٔ بیزمانی و بیمکانی یعنی شاخص قلمرو ضمیر ناخودآگاه جمعی است»۱۵ این ویژگی در «درخت بخشنده» موجب میشود که بتوان الگویی کلی در ورای زمان و مکان از داستان استخراج کرد.
دومین وجه اشتراک «درخت بخشنده» و قصههای پریان، بهرهبری از الگوی سفر است. در «درخت بخشنده»، از نیمه دوم داستان پسرک از درخت فاصله میگیرد. علاوه بر این، در پارهای از داستان، به نقل از پسرک میخوانیم: «قایقی میخواهم که مرا از اینجا به جایی ببرد. میتوانی به من قایقی بدهی؟». خواستهای که توسط درخت اجابت میشود و او با تنه درخت قایقی میسازد و دور میشود.
مطالعات گسترده یونگ درباره اسطورهها و مفهوم فردیت و رشد روانی، دستمایه اخلاف او شد تا این مطالعات را در الگویی نظاممند تحت عنوان سفر قهرمانی تبیین کنند. از جمله این افراد «جوزف کمبل»۱۶ بود که این سفر را در سه مرحله جدایی (سفر از دنیای عادی به دنیای ناشناخته)، تشرف (شکستها و ظفرهای انسان در دنیای ناشناخته) و بازگشت (به دنیای عادی) صورتبندی کرد.
مرحله جدایی، تشرف و بازگشت در درخت بخشنده بهطوری واضح وجود دارد. فاصلهگیری و جدایی او از درخت، واضحتر از آن است که نیاز به توضیح باشد. مراجعهٔ گاه و بیگاه او نزد درخت به منظور رفع یکی از نیازهایش حکایتگر ظفرمندیها و شکستهای او در مرحله تشرف است.
او در انتهای داستان، بازمیگردد و میگوید: «من دیگر به چیزی احتیاج ندارم». شاید بتوان این استغنا و بینیازی را به کمالیابی و ظهور فردیت تعبیر کرد.
او دنیای بیرون را رها کرده است تا دمی بر کُندهٔ درخت پیر بنشیند و به غور و اکتشاف در دنیای درون بپردازد. یعنی همان تحولی که یونگ آن را شرط ضروری رسیدن به فردیت یا ظهور قهرمان میدانست.
یونگ این تحول و بالندگی را با تمثیل صبح و عصر زندگی توضیح داده است. به اعتقاد یونگ، عصر زندگی مثل صبح آن نخواهد بود. آنچه در صبح زندگی عالی بوده، در عصر کم است و آنچه در صبح زندگی حقیقت داشته در عصر زندگی، دروغی بیش نیست.۱۷
داستان «درخت بخشنده» روایتی است از صبح و عصر زندگی. پسرک اگرچه مغموم است و فرتوت، اما راه نجات را پیدا کرده است.
«درخت بخشنده» اگرچه اثری سیال میان ادبیات کودک و بزرگسال است، اما به شدت با مفهوم رشد و کودکی گره خورده است. هیچ تأویل و تعبیری از این اثر نمیتواند بین «درخت بخشنده» و مفهوم کودکی فاصله بیندازد.
پاورقی:
[۵] - روانکاو و جامعه شناس آلمانی (۱۹۰۰-۱۹۸۰)
[۶] - هنر عشق ورزیدن-اریک فروم-پوراندخت سلطانی-انتشارات مروارید-صفحه ۳۳
[۷] - همان منبع-ص ۳۵
[۸] - همان منبع-ص ۴۱
[۹] - همان منبع-ص ۷۴
[۱۰] - در تمام استنادها به متن داستان درخت بخشنده در این نوشتار از ترجمه رضی هیرمندی استفاده شده است.
[۱۱] - هنر عشق ورزیدن-ص ۶۵
[۱۲] - روان پزشک و فیلسوف سوئیسی و بنیان گذار روان شناسی تحلیلی (۱۸۷۵-۱۹۶۱)
[۱۳] - رجوع کنید به کتاب یونگ با عنوان "انسان و سمبلهایش"
[۱۴] - اندیشه یونگ-ریچارد بیلسکر-ترجمه حسن پاینده-نشر فرهنگ جاوید-۱۳۹۱-تهران-صفحه ۱۳۷
[۱۵] - تعبیر قصه پریان و آنیما و آنیموس در قصههای پریان-ماری لوئیز فن فرانتس-ترجمه مهدی سررشته داری-انتشارات مهر اندیش-۱۳۹۶-صفحه ۷۳
[۱۶] - اسطوره شناس (۱۹۰۴-۱۹۸۷)
[۱۷] - خودآموز یونگ-روت اسنودن-ترجمه نورالدین رحمانیان-انتشارات آشیان-۱۳۸۸-صفحه ۱۱۶