شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

کتاب‌هایی که در بخش «شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب» بررسی می‌شوند، کتاب‌هایی هستند که از لایه‌های درونی بیشتری برخوردارند. متن و تصویر این کتاب‌ها نکات آشکار و پنهانی دارد که باید از دید یک متخصص ادبیات کودکان به آن‌ها پرداخته و رمزگشایی شوند. در این بخش، به بررسی این کتاب‌ها می‌پردازیم.

پس از مطالعه‌ی شگردِ خواندنِ هر کتاب، دید متفاوت‌تری نسبت به آن کتاب خواهید داشت. مطالب این صفحه به شما کمک می‌کند که کمی تخصصی‌تر به ادبیات کودک و نوجوان بپردازید.

زیردسته‌بندی‌ها
بخش دوم: همتا و بی‌هم‌تا!                                   یکی بود یکی نبود، روزی بود روزگاری بود، در زمان‌های دور، دیوی بود، پادشاهی بود، درختی بود که خوردن برگ‌های‌اش عمر را جاودان می‌کرد، ماهی‌گری بود که یک ماهی بزرگ از دریا گرفت، زن و شوهری بودند که فرزندی نداشتند و از دیگ غذای‌شان یک نخود بیرون افتاد و شد بچه‌شان، سه ملک‌زاده بودند که عاشق یک دختر شده بودند، دریای سیاهی بود که دیو سیاه در آن خانه داشت و بی‌شمار قصهٔ دیگر. جلو بیاییم و برسیم به قصه‌های امروز، یک روز جوجه اردک، خرسی که کلاه‌اش را گم کرده بود، نانسی از معلم مدرسه‌اش می‌ترسید و باز هم بی‌شمار قصه.
دوشنبه, ۲۲ مهر
بخش نخست: همه چیز هیچ چیز! تاکنون از جایی رانده شده‌اید؟ احساس غریبگی داشته‌اید در یک جمع؟ حس کرده‌اید به جایی که در آن زندگی می‌کنید تعلق ندارید؟ با خودتان گفته‌اید هیچ‌کس شما را درک نمی‌کند و دانه‌های دل‌تان را نمی‌بیند؟ یا دل‌تان خواسته دانه‌های دل دیگران را ببینید؟ این‌ها حس‌های آشنایی هستند که کم و بیش به سراغ همهٔ ما آمده است. تکه کلام‌هایی که گاهی به زبان‌مان می‌آید.
دوشنبه, ۱۵ مهر
عشق در رویارویی است! تاکنون مزهٔ عشق را چشیده‌اید؟ گمان نمی‌کنم کسی باشد که عشق را نچشیده باشد، چه در دنیای خودش، چه با حس کردن‌اش در دنیای دیگران و چه با خواندن و دیدن‌اش در کتاب‌ها و فیلم‌ها. عشق همه ما را به سوی خود می‌کشد، وسوسه‌انگیز است، شادی آور و حتی دردهای‌اش به گواهی سخن عاشقان برای دل‌شان شیرین است.
دوشنبه, ۸ مهر
دیدار با وحشی  تاکنون با وحشی درون‌تان دیدار داشته‌اید؟ می‌دانید این دیدار چه اندازه مهم است و می‌تواند پایه‌های شخصیت شما را بسازد؟
دوشنبه, ۱ مهر
پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را مطالعه کنید. هرگز، هیچ‌وقت و هیج‌کجا! «کلاهم نیست. دلم کلاهم را می‌خواهد» این واژه‌ها اولین جمله‌های کتاب «من می‌خواهم کلاه‌ام برگرد» است یا با عنوان ترجمه شده «چرا از من می‌پرسی».
دوشنبه, ۲۵ شهریور
چشم‌ها و حباب‌ها را دنبال کنید! جان کلاسن، نویسنده و تصویرگر سه گانه کلاه در عکس‌هایی که از او منتشر شده، بر سرش کلاه دارد. نمی‌دانم زیر کلاه‌اش چه دارد، خودش هم کلاه‌اش را از جای دیگری برداشته، یا برای نوشتن این کتاب‌ها کلاه سرش گذاشته، یا بعد از نوشتن این داستان‌ها کلاه از سرش نیافتاده؟ اما یک چیز را خوب می‌دانم، او بلد است سر همهٔ ما، خواننده و ببیندهٔ کتاب، کلاه بگذارد. برای همین باید مراقب باشیم سرمان کلاه نرود! اما می‌رود، زیرا در این کتاب‌ها جان کلاسن داستان خود را به گونه‌ای روایت کرده که توانسته سر همه ما و شخصیت‌های قصه‌های‌اش کلاه بگذارد.
یکشنبه, ۱۷ شهریور
فدای دوستی مثل تو که مرا اندازه خودت نمی‌خواهی! یک داستان دربارهٔ دوستی! یک داستان نامتعارف دربارهٔ دوستی میان گربه و موش. چرا می‌گویم نامتعارف؟ چون امروزه دوستی میان موش و گربه در واقعیت هم امکان‌پذیر است و در داستان‌ها هم دیگر عجیب نیست.
دوشنبه, ۱۱ شهریور
و همه چیز بد و بدتر بشود! «بعضی وقت‌ها روز در حالی شروع می‌شود که منتظر هیچ چیز نیستی.» روز با این حس آغاز شده و کتاب «درخت قرمز» هم با این جمله‌ها. برای خواندن «درخت قرمز» باید به عقب برویم و تصویرهای پیشین را هم ببینیم. پیش از این صفحه آغاز و پس از صفحه شناسنامه، کتاب تصویری دارد که متنی همراه‌اش نیست. این تصویر با ما چه می‌گوید؟ در این تصویر، ساعت پایه‌دار بلندی را می‌ببینیم که عقربه‌اش کمی مانده تا به یک برگ قرمز برسد.
دوشنبه, ۴ شهریور
...و لوسی بازی می‌کند! «پدر لوسی گفت: باید برویم در مدار قطب شمال زندگی کنیم... برادرش گفت: به‌نظرم باید برویم در فضا زندگی کنیم... مادرش گفت: باید برویم در صحرای آفریقا زندگی کنیم...» به کجا می‌توانیم فرار کنیم؟ تا کجا؟ برای فرار از صداها چه جایی برای سکونت‌مان بهتر است؟ گریختن، صداها را از ما دور می‌کند؟ تا چه زمانی می‌توانیم بگریزیم؟
دوشنبه, ۲۸ مرداد
پرسش همان پاسخ است! «هنگامی که نمی‌توانم پاسخی برای پرسش‌های‌ام پیدا کنم به سراغ قوچ دانا می‌روم.» کتاب «سلما» با این واژه‌ها شروع می‌شود. در تصویر همین صفحهٔ آغازین، سگی را می‌بینیم که دست‌های‌اش را گذاشته زیر سر و در فکر است.
سه شنبه, ۲۲ مرداد
عشق بیدار است! شما هم با خواندن قصهٔ ننه‌سرما و عمونوروز دلتان می‌گیرد؟ ننه‌سرمایی که هر سال به انتظار عمونوروز می‌نشیند و سَرِبزنگاه، او را خواب می‌رباید، و هنگامی که عمونوروز سرمی‌رسد، دل‌باخته‌اش را غرق در خواب می‌بیند و دلش نمی‌آید او را بیدار کند، و نشانه‌ای برایش می‌گذارد. ننه‌سرما که بیدار می‌شود، اندوه دلش را می‌سوزاند که‌ای وای! بازهم خواب ماندم! و سال آینده این قصه باز تکرار می‌شود. اما «بنفشه‌های عمونوروز» داستان عشقی بیدار است، خاکی که بیدار شده است: «روز سوم، عمونوروز بوی خاکِ بیدار را حس کرد.»
دوشنبه, ۱۴ مرداد
بررسی کتاب «ماه می‌خواهد پلنگ را بدزدد پلنگ می‌خواهد ماه را بدزدد» می‌خواهم تو را بدزدم!
دوشنبه, ۷ مرداد
پیش از مطالعه این مطلب، بخش نخست آن را مطالعه کنید بخش دوم: و دیوانه دیوانه! «فردای آن روز، دیوانه صبح زود، صبح خیلی زود، آفتاب نزده با یک سنگ بزرگ که از سنگ قبل بزرگ‌تر بود، از راه رسید...» این دو خط چه تفاوتی با اولین پاراگراف داستان در بخش اول دارد؟ بر چه چیزهایی تأکید شده است؟ صبح زود، صبح خیلی زود! با یک سنگ بزرگ که از قبلی بزرگ‌تر است. در پاراگرف اول، داستان می‌گوید: «با اولین سنگ بزرگش...» پس دیوانه صبح زودتر آمده و سنگ‌اش هم بزرگ‌تر است و این دومین بار است!
دوشنبه, ۳۱ تیر
بخش اول: خوابِ آشفته! ۲: «از همان وقتی که دیوانه با اولین سنگ بزرگش، صبح خیلی زود، آفتاب نزده از راه رسیده بود و با تمام قدرت سنگ را توی چاه انداخته بود و خواب چاه را که پر از کبوترهای چاهی بود، آشفته کرده بود. آن روز چاه- مثل روزهای بعد از آن- از درد به خود پیچیده بود و فریادش به آسمان بلند شده بود و دیوانه با خوشحالی بالا و پایین پریده بود و دست‌ها را به هم زده بود و از ته دل خندیده بود و چه‌قدر قشنگ هم خندیده بود.»
دوشنبه, ۲۴ تیر
پیش از مطالعه این مقاله بخش نخست آن را مطالعه کنید. بخش دوم: طراحی طراحی چیست؟ طراحی یک ساختمان، طراحی فضای داخلی یک خانه، طراحی فرش، چهره، پارچه، زیورآلات یا طراحی واژه‌ها و طراحی زبان! این آخری با بقیه متفاوت است؟ طراحی زبان یعنی چی؟ چه اتفاقی در زبان می‌افتد؟ صفحهٔ اول کتاب «طوطی و بقال» را به یاد بیاورید، چینش واژه‌ها را در هر سطر، ضرب‌آهنگ واژه‌ها، چینش فعل‌ها. این طراحی پیام متن را در خود دارد.
دوشنبه, ۱۷ تیر
بخش اول: تغییر و آغاز تغییر چه‌گونه رخ می‌دهد؟ تکان خوردن یک ظرف از سرجای‌اش، تغییر است؟ حرکت ابرها در آسمان، تغییر است؟ نوشیدن یک لیوان شیر، تغییر است؟ راه رفتن، ایستادن، نشستن، درازکشیدن، خندیدن، حرف زدن، تغییر است؟ تغییر چه معنایی در ذهن‌مان دارد؟ بستگی به چه چیزی یا چه چیزهایی دارد؟ حرکت ابرها در آسمان، تغییر در آسمان است یا ابرها؟ نوشیدن شیر، تغییر در لیوان است، در شیر یا در کسی که نوشیده؟ حرکت‌های هر روزهٔ بدن، تغییر در ماست؟ تغییر را نسبت به چیزی می‌سنجیم؟
یکشنبه, ۱۶ تیر
پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست را مطالعه کنید. بخش دوم: به دیگران اجازهٔ سخن گفتن بده! چند تا قانون در زندگی‌مان داریم؟ روزانه از چندتای آن‌ها استفاده می‌کنیم؟ چندتای این قانون‌ها شخصی هستند و چند تا قانون‌های اجتماعی؟ کدام نوشته شده است کدام نوشته نشده است؟
دوشنبه, ۱۰ تیر
بخش اول: پا را از گلیم‌مان بیشتر دراز کنیم! گربه حیوانی مدرن است! زندگی شهری بلد است. کمتر گربه‌ای را پیدا می‌کنید که ارتباط خوبی با نگه‌دارنده‌اش نداشته باشد.
یکشنبه, ۹ تیر
مسئله داشته باشیم قصه‌ای شنیده‌اید و خواب از سرتان پریده. تا صبح به آن فکر کرده‌اید. فردای‌اش شبیه اتفاقی که در قصه شنیدید، برایتان می‌افتد. واکنشتان چیست؟ قصه در واقعیت ما دست کاری کرده است یا ما داریم با قصه، واقعیت پیرامون‌مان را دست کاری می‌کنیم؟ هنر از همین دست‌کاری در واقعیت آغاز می‌شود، همین نپذیرفتن!
دوشنبه, ۳ تیر
بخش دوم: «سفر با رؤیا در رؤیا» بسیاری از ما فکر می‌کنیم که خیال‌پردازی و خیال بافی یکی هستند. خیال، زبان ذهن ما است. ما مجموعه‌ای از اطلاعات دیداری و شنیداری در قالب تصویرها و واژه‌ها در ذهن‌مان داریم.
دوشنبه, ۲۷ خرداد
بخش اول: «بلدیم رؤیا بسازیم؟» رویاها در کجا ساخته می‌شوند؟ در ذهن‌هایمان؟ با چه چیزی آن‌ها را می‌سازیم؟ آرزوها رؤیا می‌شوند یا رؤیا بخشی از آرزوست یا هیج‌کدام؟ رؤیا چیست؟ نقشه‌ای برای یک زندگی بهتر؟ یک هدف؟ یک نیرو؟ گفتم یک نیرو! رویاها ما را به جلو می‌برند یا ما را سرجای‌مان نگه می‌دارند؟ حتماً می‌پرسید یعنی چی؟ مگر رؤیا می‌تواند باعث توقف شود؟ من از شما می‌پرسم؟ نمی‌تواند؟ این جمله را حتماً شنیده‌اید: «این‌قدر نشین خیال بباف. بلندشو کاری بکن!» خیال بافتن یا رؤیا بافتن بد است؟ می‌دانیم رؤیا از چه ساخته شده و چه کارکردی دارد؟ ما چه رویاهای مشترکی می‌توانیم داشته باشیم؟ تفاوت آرزو و رؤیا چیست؟ نقطهٔ آغاز این دو در ذهن ما کجاست؟
یکشنبه, ۲۶ خرداد
این‌جا که ما هستیم! این‌جا که ما هستیم چه شکلی است؟ موقعیت خودمان را چه‌گونه حس و درک می‌کنیم؟ از این‌جا که ما نگاه می‌کنیم، دیگران چه شکلی هستند؟ ما بالاتر هستیم یا آن‌ها؟ جهت‌هایمان به کدام سو است؟ ما این‌جا هستیم آن‌ها آن‌جا؟ صدای یکدیگر را می‌شنویم؟ آن‌ها را در آن‌جا و دور می‌بینیم یا نزدیک به خودمان؟ ما متفاوت هستیم اما شبیه به هم! چون انسان هستیم. درک موقعیت، یعنی درک من، درک او! پذیرش جایی متفاوت برای هرکدام‌مان که می‌تواند نزدیک، دور و یا شبیه به‌هم باشد.
دوشنبه, ۲۰ خرداد
کم خرج نکنیم! تا به حال داستانی خوانده‌اید که آفتاب‌پرست در آن شخصیت اصلی باشد؟ یا حتی فرعی؟ برخی چیزها خیلی خوب هستند برای نوشتن داستان. قابلیت‌های بسیاری دارند. چرا می‌گویم چیز؟ چون ممکن است یک وسیله، حیوان، حشره و یا هر چیز دیگری بشود شخصیت اصلی داستان. برای برخی باید نویسنده خودش امکان خلق کند یعنی آن‌ها را برساند به جایگاه شخصیت در داستان. اما برخی مانند آفتاب‌پرست پر از امکان هستند. البته خیلی مهم است که ما نویسنده‌ای باشیم که چشم‌های تیزبینی داشته باشیم و این شخصیت‌ها و امکان‌ها را ببینیم.
دوشنبه, ۱۳ خرداد
پیش از مطالعه بخش دوم می‌توانید بخش نخست را در لینک زیر مطالعه کنید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب «شازده کوچولو» - بخش نخست
سه شنبه, ۷ خرداد