شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

کتابهایی که در بخش «شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب» بررسی میشوند، کتابهایی هستند که از لایههای درونی بیشتری برخوردارند. متن و تصویر این کتابها نکات آشکار و پنهانی دارد که باید از دید یک متخصص ادبیات کودکان به آنها پرداخته و رمزگشایی شوند. در این بخش، به بررسی این کتابها میپردازیم.
پس از مطالعهی شگردِ خواندنِ هر کتاب، دید متفاوتتری نسبت به آن کتاب خواهید داشت. مطالب این صفحه به شما کمک میکند که کمی تخصصیتر به ادبیات کودک و نوجوان بپردازید.
فقط یک لکه است!
یا
این بوی زمین است
بارِ اولی که کتاب «پدر اسلاگ» را خواندم اولین پرسشی که به ذهنام آمد این بود: «چرا این کتاب برای کودکان نوشته شده است؟ » پاسخهای بهظاهر متفاوتی به ذهنام میرسید اما همه یک نتیجه داشتند: چنین کتابهایی هم باید برای کودکان نوشته شود! چندبار دیگری هم که این کتاب را خواندم زیبایی کتاب شگفتزدهام کرد. کتابی چنین تلخ از رنج انسان چگونه میتوانست این همه زیبا باشد؟ سطر سطر این کتاب در واژهها و فریم به فریم تصویرهایاش، سیاه است اما همین سیاهی، چنان هنرمندانه به تصویر کشیده است که پس از خواندن این کتاب، انسان در نگاه خواننده و ببیندهاش پررنگ میشود، دردِ هر انسانی برای انسان دیگر معنا پیدا میکند، برای همهی ما، و این دلیل نوشته شدن این کتاب برای کودکان بود: یک لکه بر انسانیت، لکهای بر همه زمین است و گاهی بسیار بزرگتر و بالاتر از زمین ما!
شنبه, ۱۱ مرداد
بازی میانهی خیر و شر
بازی کردن میانهی خیر و شر، کار هر نویسندهای نیست. تنها نویسندگانی میتوانند وارد این بازی شوند که فیلسوف هم باشند. بعضی از نویسندگان فیلسوف هستند، یعنی برای خودشان جهانبینی خاصی دارند. این نویسندگان آثاری خلق میکنند که لایههایی از معنا در واژهها پیچیده میشود. در نگاه اول ممکن است، اثر آنها به طنز یا شوخی مانند باشد، اما با عمیق شدن در معناهای آن میفهمیم که نویسنده در قالب داستان، فلسفه خودش را مطرح کرده است.
شنبه, ۴ مرداد
انگار دنیایی دیگر بود
یکشنبه, ۲۲ تیر
تجربه رهایی
تاکنون تجربهی رهایی داشتهاید؟ تجربهی رهایی چیست؟ رویاهای ما تا کجا میتوانند پیش بروند؟ میدانید ما در رویاها هم قید و بندهایمان را به همراه داریم؟ تاکنون شده آرزوهایتان را در خواب دیده باشید؟ یا با رویا برای چند لحظهای هم که شده از واقعیت پیرامونتان جدا و از بندها رها شوید؟
دوشنبه, ۱۶ تیر
پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را بخوانید
بخش دوم: کیفیت افسانهگون
چهارشنبه, ۱۰ اردیبهشت
بخش نخست: ما دلیلِ دلیل هستیم!
ما آزاد هستیم؟ پاسخِ برخی به این پرسش، آری ست، برخی، نه و برخی برای یافتنِ پاسخ به آن فکر میکنند. برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید بتوانیم تعریفی از آزادی برای خودمان داشته باشیم، یک تعریف شخصی! لازم است آزادی را جدا از درک دیگران بفهمیم. کسانی که بهسرعت پاسخ نه و یا آری میدهند، درکشان از آزادی وابسته به درک دیگران است، تعریفی که گاهی جامعه از آزادی به ما میدهد، خانواده، دوستان و کسان دیگر. اگر به آزادیهای اجتماعی فکر کنیم، پاسخ ما میتواند متفاوت باشد از هنگامی که به آزادیهای فردی فکر میکنیم. گاهی در جامعه آزاد هستیم اما در خانواده نه یا برعکس.
دوشنبه, ۱۸ فروردین
بیگانه نیست...
اگر انگشتمان در برخورد با افزار یا شئی برندهای، زخمی سطحی بردارد، با یکی دو دقیقه گذاشتن دستمال تمیز زخم بسته میشود. اگر کمی عمیق باشد و به لایه زیر پوست برسد، نیاز به پانسمان داریم یا یک چسب زخم. اگر بریدگی پایینتر رفته باشد، ما به چسبهای بخیه و یا حتی یکی دو بخیه کوچک نیاز داریم.
دوشنبه, ۱۹ اسفند
ببخشید، تو چی هستی؟
تاکنون به درون حقیقت پرتاب شدهاید؟ حقیقت کجاست و چگونه میتوانیم به آن برسیم؟ آیا قدرتمان برای رسیدن به حقیقت کافی است؟ حقیقت با قدرت چه رابطهای دارد؟ پس از یافتن حقیقت، به آسایش و شادی میرسیم؟ آیا دانستن حقیقت ما را، «من» را قدرتمند میکند یا ضعیف؟ حقیقت خودمان را چگونه درک میکنیم؟ میتوانیم آن چیزی بشویم که میخواهیم؟ این «شدن» به معنای «من» است؟
دوشنبه, ۲۸ بهمن
پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را بخوانید.
بخش دوم: مارتین پبل یکی از ماست!
«خلاصه سرخ شدن مارتین ادامه داشت... البته به جز وقتهایی که واقعا باید سرخ میشد...»
دوشنبه, ۲۱ بهمن
بخش نخست: «بیدلیل» همان تفاوت است!
چه پرسشی یا پرسشهایی ما را تا صبح بیدار نگه میدارد؟ پرسشهای روزانهی ما از چه جنسی است؟ از خودمان میپرسیم که عادی هستیم یا غیرعادی؟ چه چیزِ غیرعادی، در ما وجود دارد یا حس میکنیم وجود دارد؟ ما در چه چیزهایی با دیگران تفاوت داریم؟
دوشنبه, ۱۴ بهمن
آرزوهای کنسروشده!
گوشهای نشستهایم و سفری میکنیم در خیالمان. این سفر چرا رخ میدهد؟ خیال کردن یا بهتر است بگوییم تخیل، چه کارکردی برای ما دارد، برای ذهنمان و برای روانمان؟ ابتدا بیایید به این فکر کنیم که چه زمانهایی ما بیشتر در خیالمان سفر میکنیم؟ زمانی که حسرت و اندوهی به سراغ ما آمده؟ رخدادی ما را به یاد رخدادی دیگر میاندازد؟ میخواهیم با تخیل کمی از لحظههایی که میگذرانیم، رها شویم و در جای دیگری، مُسکن و مرهمی برای خودمان میجوییم؟ کمی دور میشویم و تخیل، ذهنمان را رها میکند یا با رها کردن ذهنمان، سفری خیالی را آغاز میکنیم.
دوشنبه, ۷ بهمن
ما همین حالا به جنگ پایان میدهیم!
پناه میگیریم! در همهی زندگیمان، دنبال پناهگاه میگردیم. اگر نخواهم از تاریخ بشر و ساخت غارها و نیزهها و چادرها و سرپناهها بگویم و برسم به خانهها و شهرها و مرزها و کشورها و جنگها برای حفظ مرزها و حریمها و... از یک چیز میتوانم بهروشنی سخن بگویم، پناه و پناهگاه شخصی است! پناهگرفتن، کنشی فردی است. پناهگاه، جایی بیرون از ما نیست، پناه گرفتن، کنشی بیرونی نیست. درست است، جامعه و دیگران در شکل گرفتن یا ساختن این پناهگاه درونِ ما مهم هستند، اما مهمتر، بیرون آمدن ما از این پناهگاههاست، سنگرها و حفرههایی که درونمان شکل دادهایم.
دوشنبه, ۳۰ دی
خورشیدکهایی در دستان کوچک کودکان!
نشستهایم، پایمان را روی هم انداختهایم، لیوانی چای در دست داریم و در گوشی تلفن همراهمان و یا در تلویزیون، خبری بد به چشممان میآید. خبر چنان ما را آشفته میکند، که دقیقهها، ساعتها و روزها پیگیرش میشویم. حتی اگر بخواهیم از خواندن و دیدناش هم بگریزیم، دوستی، آشنایی، همکاری، غریبهای در خانه، کوچه، خیابان، مغازه و دهها مکان و کس دیگر میتوانند برای ما از این خبر بگویند. حالا تصور کنید، روزی که این خبر را شنیدهایم یک روز خوب باشد
سه شنبه, ۲۴ دی
مرگ در سایه نشسته است و به ما مینگرد
روباهی خندان، روی دو پا ایستاده و سیبی گاز زده توی دستاش دارد. دست دیگرش که دیده نمی شود، تا پشتاش ادامه دارد. هیئتی شبیه یک سایه، پشت سر روباه ایستاده است. این سایه، شبیه یک روباه است اما بیرنگ. سخنام درباره تصویر روی جلد کتابی است به نام «مرگ بالای درخت سیب» است. اما تصویر پشت جلد کتاب چیست؟ همان سایه، دست دیگر روباه را توی دستاش دارد. این هیئت سایهوار لبخند میزند مانند روباه روی جلد.
سه شنبه, ۱۷ دی
پروازی بیپایان
تاکنون برایتان رخ داده تا نیمهشبی، بامدادی از خواب برخیزید و ندانید کجا هستید یا چه زمانی است؟ برایتان پیش آمده از خواب برخیزید و ندانید چه کسی هستید و خودتان را در کالبدی دیگر حس کنید؟ شاید یاد گریگور زامزای کافکا افتادید که وقتی از خواب برخاست خودش را در کالبد یک سوسک دید!
شنبه, ۷ دی
تمام تصویر را ببینیم
در آینه چه کسی را میبینیم؟ خودمان؟ چه چیزی را میبینیم؟ چه چیزی از خودمان در آینه بیشتر به چشممان میآید؟ خودمان را چگونه میبینیم؟ بهتر از چیزی که هستیم یا بدتر؟ بهتر یا بدتر بودن را چهگونه میسنجیم؟ در آینههای گوناگون، تصویرهای متفاوتی از خودمان میبینیم؟ تاکنون در آینهی دیگران، خودمان را دیدهایم؟ از کسی خواستهایم ما را توصیف کند؟ توصیفهایاش را چهقدر به خودمان نزدیک دیدیم یا دور؟ تصویری که دیگران از ما دارند، ناراحتمان میکند یا خوشحال؟ برایمان مهم است این تصویر چهگونه باشد؟
دوشنبه, ۲۵ آذر
آنچه در رویارویی با زندگی به آن نیاز داریم
برای زیستن به چه چیزهایی نیاز داریم؟ آب، غذا، جایی برای زندگی، کار و پول؟ چه چیزهای دیگری میخواهیم یا برای زیستنمان لازم است؟ کتاب «جادو» پاسخی است به این پرسش.
دوشنبه, ۱۸ آذر
سوگواری!
چه چیزهایی برایمان ارزشمند است؟ ارزشمندی را با چه چیزی میسنجیم؟ اگر چیزها یا کسانی را که دوست داریم، از دست بدهیم چه میکنیم؟ همهی ما گرفتار غم از دست دادن میشویم، از دست دادن چیزی یا از دست دادن کسی! هر دوی اینها ممکن است ما را درهم شکند.
دوشنبه, ۱۱ آذر
پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست آن را مطالعه کنید
بخش دوم: همه ما لوبی هستیم!
ما چه اندازهای هستیم؟ بزرگ هستیم یا کوچک؟ کوچکی و بزرگیمان را با چه چیزی میسنجیم؟ فاصله را از کجا حساب میکنیم؟ خودمان را در کجا میبینیم؟ معیارمان چه چیزی است؟ متر است، کیلومتر، فرسنگ، وجب؟ چند نوع فاصله میشناسیم؟ فاصلهها در بیرون هستند یا در ذهن ما؟ تفاوت برایمان چیست؟ چه تفاوتهایی با دیگران داریم؟ با دوستان، آشنایان یا بیگانههایی که میشناسیم؟ بیگانه برایمان کیست؟
دوشنبه, ۴ آذر
«اسب تورین[1]» فیلمی فلسفی است به کارگردانی «بلا تار». فیلم با بازگویی روایت رویارویی نیچه با اسبی سرکش و شلاقخورده آغاز میشود. روزی نیچه در میان ازدحام مردم، اسبی را میبیند که گاریچی شلاقاش میزند تا حرکت کند. نیچه از بین مردم راه میگشاید و خودش را به اسب میرساند و پریشان و گریان، اسب را در آغوش میگیرد. پس از آن رخداد، نیچه دو روز نه چیزی میخورد و نه چیزی میگوید. تا اینکه با گفتن این آخرین واژهها به جنونی ده ساله فرو میرود: «مادر! من یک احمقام» یا به تعبیری، من دیوانهام!
چهارشنبه, ۲۲ آبان
بخش اول: خطها، چهرهها و بدنها
کتاب «لوبیها در من نبودم»
«لوبیها به این معروفاند که... بیشتر وقتها با هم کنار میآیند.» در دو تصویر روبهروی هم، لوبیها به یک پرنده، یک فنجان پرنده، یک اسب پرنده و یک فیل پرنده فکر میکنند. ابرهای بالای سر لوبیها به ما نشان میدهد به چه چیزی فکر میکنند و حالا دستها و دهان و چشمهایشان به ما میگویند درباره فکرهایشان با هم حرف میزنند.
دوشنبه, ۲۰ آبان
چیزهایی از همه جا، همه وقت!
فراموشی سراغ همهٔ ما میآید. گاهی به یاد میآوریم و گاهی، چیزی که از یاد بردهایم دیگر به ما باز نمیگردد. یک نوع فراموشی دیگر هم هست، ما از یاد میبریم چه چیزی را فراموش کردهایم، حتی نمیدانیم دنبال چه هستیم! تنها میدانیم چیزی را از یاد بردهایم. نانسی در کتاب «نانسی میداند» دچار همین نوع از فراموشی شده است.
دوشنبه, ۱۳ آبان
همه چیز یک بازی است!
«هر روز صبح که هوا روشن میشود، مامان به اتاق خرگوش کوچولو میآید و میگوید: وقتاش که از خواب بلند شوی خرگوش کوچولو!» این آغاز داستان کتاب «صبح بخیر، خرگوش کوچولو است!» است.
دوشنبه, ۶ آبان
زانوی غم بغل بگیر!
تیلور غمگین است، جیم بداخلاق و فلامینگو ناراحت! آجرهای بازیای که تیلور روی هم چیده، زمین ریخته و ساختماناش خراب شده اما جیم و فلامینگو نمیدانند چه خبر است و چرا حالشان خوب نیست؟
دوشنبه, ۲۹ مهر