افسانه ها و قصه های ملل برای نوجوانان

در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با افسانه ها و قصه های ملل برای نوجوانان را مشاهده کنید.

کلاغ
مقاله
در روزگاران گذشته ملکه‌ای بود که دختری کوچک و زیبا داشت. روزی دختر آرام نمی‍گرفت و هر چه مادر او را سرزنش می‌کرد قرار نداشت، به گونه‌ای که مادر بی‌حوصله شد. وقتی مادر دید که گروه کلاغان بر فراز قصر...
دوشیزه مالین
مقاله
در روزگاران گذشته پادشاهی پسری داشت که به خواستگاری دختر پادشاه پرقدرتی رفت. نام این دختر دوشیزه مالین بود و زیبایی شگفت‌آوری داشت. پدر دختر قول داده‌بود که دخترش را به جوانی دیگر بدهد، بنابراین...
دخترک غازچران
مقاله
روزی و روزگاری ملکه کهن‌سالی بود که شوهرش سال‌ها پیش دارفانی را وداع گفته‌بود و دختری بسیار زیبا داشت. وقتی دختر به سن رشد رسید او را با شاهزاده‌ای از دیاری دوردست نامزد کردند. هنگام عروسی فرا...
ژان آهنین
مقاله
روزی و روزگاری پادشاهی در نزدیک قصر خود جنگل بزرگی پر از شکارهای گوناگون داشت. پادشاه شکارچی خود را فرستاد تا یک بز کوهی شکار کند، اما شکارچی دیگر بازنگشت. پادشاه گفت: «شاید دچار حادثه ناگواری شده‌...
کلید طلایی
مقاله
یک روز سرد زمستانی که برف سنگین زمین را در چادری سفید پوشانده بود پسری بینوا از کلبه بیرون رفت تا با سورتمه‌اش هیزم جمع‌آوری کند. وقتی مقداری هیزم جمع کرد و روی سورتمه گذاشت دست‌هایش آن‌قدر یخ بسته...
شش قو
مقاله
روزی پادشاهی در جنگل بزرگ و پر درختی چنان با شتاب به دنبال شکار اسب تاخت که از همراهان دور افتاد و هیچ‌کدام به او نرسیدند. شب که فرا رسید و هوا تاریک شد، ایستاد و به اطراف نگریست و دید که گم شده‌است...
گوی کریستال
مقاله
روزی روزگاری زن جادوگری بود که سه پسر داشت. آن‌ها یکدیگر را بسیار دوست داشتند، اما ساحره به فرزندان خود بی‌اعتماد بود و خیال می‌کرد که آن‌ها می‌خواهند قدرت جادویی‌اش را از دستش بگیرند. جادوگر پسر...
طبل زن
مقاله
شبی از شب‌ها طبل زن جوانی که تنها در صحرا راه می‌پیمود، به کنار دریاچه‌ای رسید. سه پیراهن کوچک کتان سفید دید که در کناری گذاشته بودند. با خود گفت: «چه پارچه لطیفی!» و یکی از آن‌ها را برداشت و در جیب...
پری برکه
مقاله
روزی و روزگاری آسیابانی بود که با همسرش زندگی خوش و سعادتمندی را می‌گذراندند. آن‌ها پول و ثروت کافی داشتند و بر این ثروت هر سال افزوده می‌شد. ناگهان از قضای روزگار ورق برگشت و بدبختی بر آن‌ها روی...
پرنده طلایی
مقاله
در روزگاران گذشته پادشاهی بود که در پشت قصر خود باغی زیبا و فریبنده داشت و یکی از درخت‌های این باغ سیب‌های طلایی می‌داد. یک سال که سیب‌ها کاملا رسیده و درشت شدند آن‌ها را شمردند، اما روز بعد یکی از...
نامزد حقیقی
مقاله
در روزگاران گذشته دختری جوان و زیبا بود که مادرش را هنگام کودکی از دست داده‌بود و نامادری‌اش وی را بسیار اذیت می‌کرد. وقتی کاری به عهده‌اش می‌گذاشت هر قدر سخت و سنگین بود دختر بی‌آن‌که دلسرد شود آن‌...
گل سفید گل سرخ
مقاله
بيوه بینوایی در انزوای کلبه‌ای دورافتاده زندگی می‌کرد. در برابر کلبه باغچه‌ای بود که در آن دو بوته گل رز روییده بود. یکی از آن‌ها گل‌های سفید و دیگری گل‌های سرخ می‌داد. زن نیز دو دختر داشت که بسیار...
پادشاه کوه زرین
مقاله
بازرگانی دو فرزند داشت، یکی پسر و دیگری دختر که هنوز خردسال بودند و به سن راه رفتن نرسیده بودند. بازرگان دو کشتی بزرگ داشت که با باری از کالاهای گران‌بها راهی دریا بودند، درحالی که بازرگان همه دارایی...
پوست هزار حیوان
مقاله
در روزگاران قدیم پادشاهی بود که همسری با گیسوان طلایی داشت. او آن‌قدر زیبا بود که همانندش در سراسر کره زمین یافت نمی‌شد. ملکه از بد روزگار بیمار شد و چون احساس کرد که روز مرگش فرارسیده‌است پادشاه را...
تابوت بلور
مقاله
هرگز کسی نگوید که خیاط فقیری نمی‌تواند به سرزمین‌های دور سفر کند و به امتیازات و افتخارات بسیار دست یابد. تنها باید دری را که شایسته است بزند و بخت و اقبال هم در این راه اهمیت بسیار دارد. در روزگاران...
نور آبی
مقاله
در روزگاران قدیم سربازی بود که در کمال صداقت و وفاداری سالیان دراز به پادشاه خود خدمت کرده‌بود. بعد از پایان جنگ، سرباز بر اثر زخم‌هایی که برداشته بود دیگر نمی‌توانست به خدمت ادامه دهد، پس پادشاه به...
اکسیر جوانی
مقاله
روزی و روزگاری پادشاهی بود که سخت بیمار شد، به طوری که هیچ کس امیدی به زنده ماندن وی امید نداشت. پادشاه سه پسر داشت که به خاطر مرض سخت پدر بسیار اندوهگین بودند. روزی از روزها که در باغ قصر افسرده و...
دو برادر
مقاله
روزی و روزگاری دو برادر بودند که یکی ثروتمند و دیگری فقیر بود. برادر ثروتمند زرگر بود و قلبی شریر داشت. برادر فقیر برای تأمین زندگی جارو می‌ساخت و آدمی خوش‌قلب و درستکار بود. مرد فقیر دو فرزند داشت...
کاکلی خواننده و جهنده
مقاله
در روزگاران گذشته مردی بود که سفر دور و درازی در پیش داشت. به هنگام عزیمت از سه دختر خود پرسید که چه‌چیز برای هر کدام بیاورد. دختر بزرگ گردنبند مروارید خواست. دختر دوم گردنبند الماس و چون نوبت به...
سفیدبرفی
مقاله
یک روز سرد زمستانی زیبا که دانه‌‌های برف بسان کرک نرم پرندگان از آسمان می‌بارید، ملکه‌ای کنار پنجره اتاق قصر خویش که از آبنوس سیاه ساخته شده‌بود، نشسته و گلدوزی می‌کرد. ضمن گلدوزی و تماشای بارش برف،...
ژان خوشبخت
مقاله
پس از آن‌که هفت سال دوران خدمت ژان به استادش پایان یافت، به او گفت: «استاد، دوره خدمت من تمام شده و می‌خواهم نزد مادرم برگردم. مزد مرا بدهید.» استاد جواب داد: تو در کمال وفاداری و درستکاری به من خدمت...
شکارچی کامل
مقاله
روزی و روزگاری جوانی که در حرفه قفل‌سازی مهارت بسیار داشت به پدرش گفت که اکنون می‌خواهد به راه بیفتد و بخت و اقبال خود را در جهان گسترده بیازماید. پدر پاسخ داد: «بسیار خوب، من از این حرف بسیار...
دوازده برادر
مقاله
در روزگاران گذشته پادشاه و ملکه‌ای در کمال صلح و صفا زندگی می‌کردند. آن‌ها دوازده فرزند داشتند که همه پسر بودند. روزی از روزها پادشاه به همسرش گفت: «اگر فرزند سیزدهم که قرار است متولد شود، دختر باشد...
هانسل و گرتل
مقاله
هیزم‌شکن بینوایی با زن و دو فرزندش، یکی پسر به نام هانسل و دیگری دختر به نام گرتل در حاشیه جنگل بزرگی زندگی می‌کردند. هیزم‌شکن غذای چندانی برای سیرکردن شکم خود و خانواده‌اش نداشت و یک‌بار که سراسر...
سیندرلا (دختر خاکسترنشین)
مقاله
روزی و روزگاری مرد ثروتمندی همسری داشت که بیمار شد و چون احساس کرد که روزهای پایان عمرش فرا رسیده‌است یگانه دخترش را به بالین خود فراخواند و به او گفت: «دختر عزیزم، با ایمان و خوش قلب باش تا خداوند...
هفت کلاغ
مقاله
در روزگاران قدیم مردی بود که هفت پسر داشت و هرچه آرزوی دختر می‌کرد خدا دختری به او نمی‌داد. سرانجام همسرش به او امید فرزندی دیگر را داد و چون کودک به دنیا آمد، دختر بود. همه بسیار خوشحال شدند، اما...
خیاط کوتوله شجاع
مقاله
بامداد یک روز تابستانی خیاط کوچولویی نزدیک پنجره کارگاه در طبقه سوم ساختمان روی میز کارش نشسته بود و شاد و سرخوش سرگرم دوخت و دوز بود. در این هنگام صدای یک زن روستایی از کوچه به گوشش رسید که فریاد می...
ارباب خودخواه
مقاله
در زمان قدیم ارباب ثروتمند و خودخواهی بود که کسی را به حساب نمی‌آورد و به دهقان‌ها کم‌ترین توجهی نداشت. زیرا به نظر او روستاییان مردمان کثیفی بودند و شایستگی آن‌را نداشتند که با او صحبت کنند. به همین...
پادشاه و بافنده
مقاله
در زمانه‌ای قدیم پادشاهی بود، در یکی از روزها وقتی روی تخت نشسته بود، سفیر یکی از کشورها پیشش رسید. این سفیر حتی یک کلمه هم حرف نزد فقط با گچ سفید، در اطراف تخت پادشاه خطی کشید آن‌وقت ساکت و آرام کمی...
گرگ و سگ و گربه
مقاله
در زمان قدیم دهقانی سگی داشت تا موقعی که سگ جوان و زرنگ بود، و از خانه‌اش مراقبت می‌کرد دهقان او را پیش خود نگه‌داشت، اما وقتی پیر شد و قوای خود از دست داد صاحبش نسبت به او بی‌اعتنا گشت و او را از...
بخاری چدنی
مقاله
در روزگارانی که آرزوها هنوز برآورده می‌­شدند، شاهزاده‌ای به دست جادوگری طلسم شد و در دورن یک بخاری چدنی بزرگ در میان جنگل زندانی گردید. سالیان دراز گذشت، اما هیچ کس نتوانست او را از این بند رها...
آسیاب عجیب
مقاله
در روز گارهای قدیم دو برادر بودند یکی ثروت زیادی داشت و دیگری بی‌چیز بود، برادر ثروتمند نسبت به تمام همسایه‌ها مهربان بود اما نسبت به برادر بی‌چیز خود علاقه‌ای نشان نمی‌داد چون می‌ترسید مبادا برادرش...
درستی و نادرستی
مقاله
در زمان‌های بسیار قدیم دو برادر بودند، یکی خیلی ثروتمند بود و دیگری خیلی فقیر. روزی دو برادر باهم روبرو شدند و بنای صحبت را گذاشتند. برادر فقیر گفت: -چقدر زندگی تلخ است ولی آدم عاقل کسی است که با...
قاضی طمعکار
مقاله
در زمان‌های قدیم دو برادر بودند، یکی از آن دو ثروت زیادی داشت و دیگری هم برعکس برادرش آدم بدبختی بود، حتی برای گرم کردن جایی که در آن زندگی می‌کرد هیزم نداشت. در یکی از سال‌ها سرما و یخبندان زیاد شده...
ارباب ستمکار
مقاله
در روزگارهای قدیم اربابی بود که خیلی ظلم روا می‌داشت و نسبت به زیردستان و کسانی که برایش کار می‌کردند، کم‌ترین رحمی نمی‌کرد و آن‌قدر از آن‌ها کار می‌گرفت که بیچاره‌ها از پا در می‌آمدند و خسته می‌شدند...
شهیداله تنبل
مقاله
در زمان‌­های بسیار قدیم مردی بود به نام شهیداله. این مرد واقعا آدم تنبلی بود. هیچ‌کاری از دستش به عمل نمی‌­آمد. به همین دلیل زن و بچه‌­هایش همیشه گرسنه بودند و لباس­‌های آن‌ها به‌قدری پاره بود که...
اسب طلایی
مقاله
مردی سه پسر داشت. دو پسر بزرگ‌اش بچه‌های شوخ و خوبی بودند و کارهای خانه را انجام می‌دادند، اما پسر کوچک‌اش ایوان که جوان بی‌آزاری بود وضع دیگری داشت. او یا در جنگل می‌رفت و قارچ‌ها راجمع می‌کرد و یا...
قورباغه شاهزاده
مقاله
در زمان‌های خیلی قدیم پادشاهی بود که سه پسر داشت. وقتی پسرها بزرگ شدند، روزی پادشاه آن‌ها را خواست و گفت: بچه‌ها، دلم می‌خواست پیش از آن‌که پیر می‌شدم و قدرت و توانایی خود را از دست می‌دادم شما...

پرسش و پاسخ