رشد و پیشرفت در جامعههای بشری همواره و همیشه نتیجه کار زنان و مردانی بوده است، که در هنگام نبودن یا کمبود امکانات و افزارها خود دست به خلاقیت و ابتکار زده و فضاها یا افزارهای تازهای آفریدهاند. تجربههای ترویج کتاب خوانی نیز از این اصل جدا نیست. بسیاری از خانوادهها بودهاند که به جای به انتظار نشستن برای ساخت یک کتابخانه مجهز کودکان در شهر یا محلهشان، خودشان با کمترین امکانات کتابخانههای خانگی درست کرده و کودکانی کتابخوان بارآوردهاند.
کتابک در سرفصل تازه از کار خود به سوی این انسان های خلاق میرود تا با مرور تجربههای این انسانهای شریف که آموزگاران و مربیان واقعی روزگار ما هستند، نام و ارزش کارهای آن ها را نیز در ترویج کتابخوانی و پرورش فرزندان کتابخوان گرامی بدارد. خانم آمنه جهانبخش که در انزلی زندگی میکند، نمونه مادری است که با کمترین حد دسترسی به کتاب با کیفیت فرزندانی آگاه و کتابخوان تحویل جامعه داده است.
- خواهش میکنم، بگویید اهل کدام شهر هستید؟ در کدام خانواده بالیدید؟ آیا هنگامی که کودک بودید، کسی برای شما قصه میگفت؟
سلام عرض میکنم به شما و خوانندگانتان. من در روستایی که به صورت شبه جزیره از اطراف با تالاب انزلی محصور است، به دنیا آمدهام. در زمان کودکیام روستای آبکنار، مهد کشاورزی و ماهیگیری و حصیربافی بود اما خانواده مادرم مکتبخانه داشته و داییها و خاله جوانم باسواد بودند. آنها من و سایر خواهران و برادرم را تشویق به مطالعه میکردند. خالهام اشتراک مجلات آن ایام مثل «زن روز»، «جوانان» و... را داشت. همواره با قصههای رادیویی دمخور بودند و این باعث شد در آن فضای جغرافیایی که مثل امروز با شهرهای بزرگ ارتباطات گسترده نداشته و آب و هوا هم عموماً بارانی بود، توجه من به قصه و کتاب جلب شود.
- هنگامی که خود توانایی خواندن پیدا کردید، چه کتابهایی در دسترس شما بود؟ آیا خودتان انگیزههای رفتن و پیدا کردن کتابهای غیردرسی داشتید؟
علاوه بر کتابهای داستان که بزرگترها مثل داییها و خالهها داشتند، وقتی خودم با سواد شدم کتابهای درسی هم برایم جذابیت داشتند. با اینکه روستای آبکنار کتابخانه عمومی داشت، اما کتاب کودک و نوجوان در آن یافت نمیشد. خیلی زود با آثار صمد بهرنگی، جمالزاده و حتی صادق هدایت آشنا شدم. مجلات رنگی خاله و داییها باعث شد که تصاویر آنها را ببُرم و برای خود داستان بسازم. خاله جوانم که وقتی حدوداً بیست سال داشتم، از بیماری درگذشت، بسیار تحسینم میکرد و تحسینهای او اعتمادبهنفس خوبی به من میداد. میل به خواندن و شناخت زندگی افراد و دنیا با مطالعه و شنیدن قصههای رادیویی را در من تقویت کرد. درباره کتابها، افسانهها و شخصیتپردازیها به گفتوگو مینشستیم و از اینکه جدی گرفته میشدیم، برایمان لذتبخش بود. من و خواهران کوچکترم به شکل افراطی به سوی کتابخوانی کشیده میشدیم، به شکلی که رمانها و داستانها را میبلعیدیم.
- در مدرسه آیا کسانی بودند که شما را تشویق به کتابخوانی کنند؟
در مدرسه معلم یا همکلاسیهایی که مشوق کتابخوانی و قصهگویی باشند، نداشتیم. اصرار زیاد معلمها برای اینکه فقط درس بخوانیم نه کتابها و مجلات متفرقه، باعث دافعه و عدم علاقه به کلاسها میشد.
- پیش از این که نخستین فرزندان شما به دنیا بیایند، آیا هیچوقت برنامهای به نام کتابخوانی یا قصهگویی برای فرزندان آیندهتان در ذهن داشتید؟
تولد فرزند اولم در سال ۵۷ همزمان با پیروزی انقلاب بود و اتفاقات بسیاری رخ داد. کتابها و جزوههایی که در منطقه زندگی ما در بندر انزلی یافت میشد، عموماً سیاسی و ایدئولوژیک شدند. ایدههای کمونیستی یا اسلامی جای رمان و تاریخخوانی اهالی را گرفت. آن روزها بیشتر به شعر روی آوردم. شاملو، مهدی سهیلی، معینی کرمانشاهی و سایرین. حتی به جای لالایی، برای بچهها شعر میخواندم. پدرشان هم قصههای فولکوریک گیلانی تعریف میکرد به شکلی که عادت به قصه قبل از خواب بخشی از برنامه تربیتی ما شد.
- شما چهار فرزند دارید که نخستین آنها زاده سال ۱۳۵۷ است و دومی یک سال بعد و سومی سال ۱۳۶۱ و آخری ۱۳۷۰، سالهایی که ایران درگیر انقلاب و جنگ بود. نقش قصهگویی، یا کتاب و کتابخوانی را برای آرامش کودکان در روزگار بحرانی مانند انقلابها و جنگها تا چه اندازه مؤثر و سودمند میدانید؟
هر چهار فرزند من تقریباً در بحرانیترین اتفاقات اواخر دهه پنجاه تا ابتدای هفتاد متولد شدند، شاید گیلان از لحاظ جغرافیایی از جبههها دور بود، اما مثل تمام نقاط ایران بسیار درگیر مفهوم ناامن جنگ بودیم. چارهای نداشتیم جز اینکه با هر امکانی به کودکان امید و امنیت بدهیم. به همین دلیل قصهگویی فعال و کتابخوانی جمعی، برنامه همیشگی ما شد. تا جایی که وقتی سه فرزند اولم با سواد شدند به ترتیب کتابهای تهیه شده را میخواندند و همیشه در نوبت بودند تا کتابها را بخوانند و درباره آنها صحبت میکردیم.
- پیش از کتابخوانی، با آنها کار قصهخوانی داشتید؟
بله، قبل از سن مدرسه و باسواد شدن، به شکل مستمر شبها قبل از خواب و طی روزهای اغلب بارانی و در خانه، به شکل خلاق قصهگویی داشتیم. از خاطرات کودکی خودمان، تا اتفاقاتی که میافتاد. از افسانههای ایرانی و قدیمی مثل شاه پریان و هزار و یک شب تا قصههای محلی گیلانی همچون چهارشنبه خاتون و... قصهگویی و قصهسازی برنامه ثابت ما بود.
- با توجه به این که در انزلی زندگی میکردید و دسترسی به کتاب در آن زمان در چنین شهری آسان نبود، چگونه برای کودکان خود کتاب تهیه میکردید؟
در دهه شصت تنها مرجع کتاب کودک و نوجوان شهر انزلی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان بود که سال ۵۰ تأسیس شده بود اما تعداد کتابها نسبت به تعداد زیاد کودکان آن دوره پاسخگوی نیازهای بچهها نبود. ما عموماً کتابها را به دوست کتابفروش همسرم سفارش میدادیم تا از تهران بگیرند و بیاورند. راههای دیگری هم برای داشتن کتابهای خوب و متنوع وجود داشت، به دلیل جنگ تعداد زیادی از همسایههای ما از اهالی تهران بودند که ایام موشکباران به انزلی آمده بودند. ویژگی فرهنگی مردم گیلان معاشرت با همسایهها به شکل مستمر است. بچههای ما همسن و سال بودند و کتابها و اسباببازیها به اشتراک گذاشته میشد. کمکم وقتی همسایهها به تهران سفر میکردند، برای کودکان محل هم کتاب و نوار قصه تهیه میشد. دوره جنگ همدلی و همراهی مردم خیلی بالا بود. بچهها با هم کتاب میخواندند با هم نوار قصه میشنیدند و بعدتر با هم درس میخواندند. در محلمان کتابفروشی داشتیم که کتاب کرایه هم میداد. بچهها از کتابخانه مدرسه و از همدیگر هم کتاب امانت میگرفتند. جشنهای تولدشان خیلی ساده بود و عموماً کتاب و بازی فکری کادو میگرفتند.
- آیا روش خاصی برای کتابخوانی داشتید؟ یعنی در زمان خاص مانند شبها، یا ساعتهای خاص از روز یا هفته؟
تاکید من بیشتر روی جمعخوانی بود. اینکه بچهها کتابی را بخوانند و بعد برای هم تعریف کنند و در بازیهایشان استفاده کنند. حتی وقتی خودم کتاب بزرگسال میخواندم، ماجرا و شخصیتپردازیها را برای بچههای کوچکم تعریف میکردم. کتاب خواندن و خریدن هیچ زمان و مکان خاصی نداشت. دخترم عادت داشت کتاب را با خودش به همه جا حتی حمام و دستشویی ببرد. یا پسرم عادت داشت زیر پتو تا صبح کتاب بخواند و هیچوقت منعی نداشتند که کجا یا چطور کتاب بخوانند چون هر کسی روش، مکان و زمان خودش را برای مطالعه دارد.
- شما نه تنها برای کودکان خود کتابخوانی میکردید، بلکه برای بچههای در و همسایه هم این کار را انجام میدادید، انگیزهتان از این کار چه بود؟
در شهری که بیشتر ماههای سال بارانی است و بچهها در خانهاند، مهمترین سرگرمی بچههای ما این بود که ماهی چندبار خانه ما یا یکی دو تا از همسایههای مورد اعتماد و فرهنگی جمع شوند. برای بچهها عصرانه آماده میکردیم. مثلاً شیرینی مخصوص گیلان کاکا درست میکردیم با چایی و ساندویچ و بچهها را به بازی، کتابخوانی و قصهگویی جمعی تشویق میکردیم. این حلقه جمعی، که از بچههای سه – چهار ساله تا چهارده و پانزده ساله را در خود داشت، کمک کرد تا بچهها به همدیگر سرگرم شدن با کتاب و قصه را یاد بدهند. ما فقط امکان جمع شدن بچهها برای اشتراک کتاب و اسباببازی را میدادیم. بعد از آن، این بچهها بودند که برای هر میهمانی و دورهمیشان برنامههای مختلف داشتند. من و بقیه والدین میخواستیم بچهها با هم بزرگ شوند، از امکانات هم استفاده کنند و تجارب مشترک داشته باشند. دوستی را تمرین کنند. قهر و آشتی را تمرین کنند. با هم کودکی کنند و لذت ببرند.
- فکر میکنید، چه شگردهایی به کار بردید، که توانستید چند کرم کتاب تحویل جامعه بدهید؟
اول از همه اینکه به بچهها اعتماد کردم و هر نوع کتابی را در اختیارشان گذاشتم. از رمان تا کتابهای تاریخی و سیاسی و توضیحالمسائلها. دوم اینکه بچهها را عادت دادم هر چیزی را یاد میگیرند به بحث بگذارند و به بقیه هم یاد بدهند و از این کار لذت ببرند. سوم اینکه یاد گرفتند فقط نباید کتاب را خرید بلکه میتوان امانت داد یا امانت گرفت و حتی کرایه کرد. و آخر اینکه بچهها همیشه در دست ما بزرگترها کتاب دیدند و چشمهایشان به دیدن کتاب عادت کرد.
- چه پیشنهادی دارید که مادران و پدران جوان برای بچههایشان قصه بگویند یا کتاب بخوانند و آنها را کرم کتاب بار بیاورند؟
بچههای امروزی خیلی فرق دارند. تبلت و بازیهای کامپیوتری دارند. خیلی از آنها تکفرزند و تنها هستند. خیلی از بچههای این نسل دست والدین گوشی میبینند و اینکه همه چیز در تلگرام و اینستاگرام جالب شده. خب این بچهها وقتی کتابخوانی و قصهگویی و بازی مداوم با همسالان و بستگان ندارند، چطور میتوانند لذتهایی که والدینشان داشتند را تجربه کنند؟ بچههای نسل اینترنت تنها هستند و انگار هیچ چیز جالبی ندارند که بتوانند دوستانشان را جمع کنند و درباره آن حرف بزنند. اینها بیشتر کرمِ گوشی و تبلت میشوند تا کرمِ کتاب و این چیزی است که والدین برایش صبر و برنامه ندارند. برای اینکه بچههای کتاب دوست داشته باشند باید کتابدوستی والدین خودشان را ببینند.