جبار باغچه بان، خانم خزوک و جایگاه آن در تاریخ ادبیات نمایشی کودکان ایران

نمایش‌نامه‌های کودکان و نوجوانان یکی از بخش‌های ارزشمند ادبیات نوین کودکان است. بر پایه‌ی اسناد به‌‌جا مانده، پیشینه‌ی این گونه‌ی ادبی در ایران به گذشته‌ای نه چندان دور و نزدیک به یک‌صد سال پیش بازمی‌گردد.

پژوهش در گستره‌ی ادبیات نوین نمایشی کودک و نوجوان ایران، می‌تواند به شناخت و دریافت درست و واقعی از آغازگران، پیش‌گامان و کوشندگان و همچنین روند شکل‌گیری، بالندگی و نهادینه شدن این گستره ادبی – هنری در ایران بیانجامد و از سوی دیگر، به فراهم شدن بهتر تاریخ ادبیات نمایشی و تئاتر نوین کودک ایران یاری رساند.

این نوشتار به نخستین نمایش‌نامه‌ی چاپ شده برای خردسالان و کودکان ایران، نوشته و تصویرگری زنده یاد جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) (ایروان ١٢۶۴ ش. – تهران ١٣۴۵ ش.) - آغازگر و پدر ادبیات نوین نمایشی کودکان و خردسالان ایران – می‌پردازد. با این رویکرد در این نوشته کوشش شده است جایگاه حقیقی جبّار باغچه‌بان و نخستین نمایش‌نامه‌ی خردسالان و کودکان او، بازنگری و بازنمایی شود.

جبّار باغچه‌بان و انتشار نخستین نمایش‌نامه‌ی تاریخ ادبیات نوین نمایشی کودکان ایران

هنگامی که جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) در ماه‌های میانی سال ١٢٩٨ ش. / ١٩١٩ م. همراه با خانواده و کاروان دیگر آوارگان جنگ از راه جُلفای تبریز وارد سرزمین نیاکانش، ایران شد و به‌ ناچار در شهر مَرَند آذربایجان ماند، جوانی ۳۴ ساله بود.

این جوان، «پس از روزها دوندگی و جستجو» در شهر مَرَند، سرانجام به دستور میرزا آقاخان مکافات – رئیس هیأت مدیره حزب تجدّد – در «مدرسۀ دولتی احمدیه» کارِ آموزگاری کودکانِ پایه‌ی اول دبستان را آغاز کرد.

جبّار عسکرزاده «پس از دو ماه‌ونیم» آموزگاری در دبستان احمدیه، به تشویق میرزا آقاخان مکافات، نخستین نمایش‌نامه‌ی نوشته شده‌اش را به نام «خُرخُر»، برای نوآموزان دبستانی و «عدّه‌ای از اولیای اطفال و روشنفکران شهر [که] در این جلسه دعوت شده بودند» (باغچه‌بان: ١٣۵۶)

با نقش‌آفرینی کودکان، در صحن حیاط این دبستان، کارگردانی و اجرا کرد. (نیمه‌ی دوم آذرماه ١٢٩٨ ش.): «در آن مدت کوتاه [آموزگاری] به تشویق آقای مکافات، نمایشنامه‌ای که به نام «خور خور» برای بچه‌ها نوشته بودم [را] در حیاط دبستان اجرا کردم.» (باغچه‌بان: ١٣۵۶)

این نمایش، کاری نو و خلاقانه برای کودکان بود که با این رویکرد تا آن هنگام (سال ١٢٩٨ش.) در ایران پیشینه‌ای نداشت و سرآغاز و نقطه‌ی عطفی در تاریخ تئاتر و ادبیات نوین نمایشی کودکان ایران شد.

جبّار عسکرزاده پس از چند ماه به تبریز رفت و در سال ۱۳۰۳ کودکستانی در این شهر راه‌اندازی کرد و نام آن را «باغچۀ اطفال» گذاشت. این کودکستان بیش از سه سال نپایید و با کارشکنی‌ها و ندادن کمک مالی و «اعانۀ فرهنگی» رئیس جدید اداره‌ی فرهنگ تبریز در اسفند ماه ١٣٠۶ برچیده شد.

در این هنگام جبّار عسکرزاده به فراخوان رئیس «اداره‌ی معارف ایالت فارس» – ابوالقاسم فیوضات (١٢۶٧ – ١٣۴٩) - به همراه همسر و دو فرزند خردسالش به شیراز می‌رود و در میانه‌ی بهار سال ١٣٠٧ در «خیابان دومیل» (انوری کنونی) این شهر، «کودکستان شیراز» را پایه‌گذاری و مدیریت می‌کند.

جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) و همسرش از سال ١٣٠٧ تا پایان سال ١٣١١ در کودکستان شیراز به آموزش و پرورش و تربیت خردسالان و نوباوگان این شهر پرداختند.

باغچه‌بان در این پنج سال، افزون بر تألیف، تصویرگری و انتشار کتاب «زندگی کودکان» در سال ١٣٠٨ که دربرگیرنده‌ی شعرها، سرودها و چیستان‌های کودکستانی بود، از شش یا هفت نمایش‌نامه‌ی نوشته شده‌اش برای خردسالان و کودکان دبستانی، توانست سه نمایش‌نامه را در این شهر چاپ و منتشر کند.

او ساخت دکور و ماسک‌های نمایش‌ها و کارگردانی خردسالان و کودکان را برای بازیگری و اجرای صحنه‌ای و کلاسی آنان برعهده گرفت. همچنین وی به یاری همسرش، صحنه‌آرایی و دوخت لباس‌های بازیگران خردسال را انجام می‌داد.

جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) در این باره می‌نویسد: ... «اولین اقدام من در شیراز ایجاد کودکستان بود. این بار من تازه‌کار و بی‌اطلاع نبودم. سابقۀ چند سالۀ من در آذربایجان و به خصوص در باغچۀ اطفال [تبریز] و پذیراتر بودن محیط شیراز، کارم را سهل‌تر می‌کرد. [...] کودکستان نیازمند قصه‌ها و سرودها و نمایشنامه‌ها و بازی‌ها و خلاصه فرهنگ مخصوص به خودش است و در آن زمان نه فقط کسی از وجود آن‌ها خبر نداشت بلکه در نظر مربیان فاضل نیز این قبیل چیزها معنی نداشت و آن‌ها را ناقابل و زائد و هرزه می‌دانستند [...] همین گونه طرز فکرِ مربیان نیز بجز این نبود و این امر مانع جمع‌آوری و تدوین این فرهنگ کودکانه می‌شد. بچه‌ها در نمایشنامه‌ها و بازیهای کودکستانی، ضمن تحصیل و تعلیم، باید با دنیای جانوران آشنا شوند و فی‌المثل صدا و رفتار و شکل آن‌ها را تقلید کنند». (باغچه‌بان: ١٣۵۶)

جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) که در بهار سال ١٣٠٧ به شیراز می‌رود، در روزهای پایانی همین سال نخستین نمایش‌نامه‌ی چاپ شده برای کودکان و خردسالان ایران را با نام «خانم خَزوک یا خود انتخابِ رفیق» تصویرگری می‌کند و «برای کودکستان‌ها و اطفال کلاسهای ابتدائی» در «مطبع اسلامی» شیراز و به روش چاپ سنگی در «نوزدهم اسفند ١٣٠٧» خورشیدی منتشر می‌سازد.

و این سرآغازی فرخنده، ارزشمند و گران‌پایه‌ای است که جبّار باغچه‌بان را در تاریخ ادبیات نوین کودک و ادبیات نمایشی و تئاتر نوین کودکان و خردسالان ایران پیش‌گام و پدر این گونه‌های ادبی می‌شناساند.

ویژگی‌های کتاب‌شناسی نخستین کتاب نمایش‌نامه چاپ شده برای خردسالان و کودکان ایران

کتاب مصوّر ٢٠ صفحه‌ای «خانم خَزوک یا خود انتخاب رفیق» با طول ۱۶۰، پهنای ٩٠ و ضخامت ۴ میلی‌متر که ١۶ صفحه‌ی داخلی کتاب همچون دفترچه، از تای میانی با نخ به هم دوخته شده و ۴ صفحه‌ی رو، پشت و دو صفحه‌ی داخلی جلد کتاب (صفحه‌ی ١ و صفحه‌ی ١٩ که مطلب و تصویری ندارد)، هم‌جنس کاغذهای دیگر صفحه‌هاست و از تای میانی با چسب به عطف کتاب چسبانده شده و آن‌ها را دربرمی‌گیرد.

هر صفحه‌ی کتاب ١١ سطر دارد و شماره صفحه‌ها، میانه‌ی بالاترین سطر هر صفحه آمده است.

متنِ نمایش‌نامه به خطِ نستعلیق و نگارندگی فردی به نام «کاردان» انجام شده است.

نوشته‌های متن در دو اندازه‌ی‌ درشت‌ برای متن منظوم دیالوگ‌ها و تک‌گویی‌های نمایش‌نامه و نوشته‌های ریز‌تر برای توضیح‌های صحنه‌ای و حالت‌های بازیگران نگاشته شده است.

کتاب دارای شش تصویر سیاه و سفید است و نویسنده آن‌ها را طراحی کرده و به روش چاپ سنگی منتشر شده است.

پنج تصویر طراحی شده در آغاز هر صحنه («مجلس») جای دارد و ششمین تصویر، پشت جلد کتاب - صفحه ٢٠ – قرار دارد و تصویر همه‌ی نمایشگران و کاراکترهای صحنه‌ی پایانی نمایش‌نامه‌ را نشان می‌دهد.

بر روی جلد کتاب – صفحه یک – عنوان، عنوان برابر و شناسنامه کتاب آمده است:

جایگاه حقیقی جبار باغچه‌بان و نخستین نمایش‌نامه‌ی خردسالان و کودکان او با نگاهی به نخستین نمایش‌نامه ی چاپ شده ی تاریخ ادبیات نوین نمایشی کودکان ایران خانم خَزوک یا خود انتخاب رفیق

صفحه یک کتاب

جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) در یادداشت‌های خود گاه این نمایش‌نامه را «خانم خَزوک و موشکِ پهلوان» نام بُرده است.

نخستین نمایش‌نامه‌ی چاپ شده‌ی کودکان و خردسالان ایران، منظوم و آهنگین است و در «یک پرده» و شش «مجلس» یا صحنه نوشته شده است.

«خانم خَزوک»، «گاو»، «غوک»، «خر»، «زنبور»، «موشکِ پهلوان» و شماری موش، شخصیت‌های این نمایش‌نامه هستند. این نمایش‌نامه، صحنه‌ای و از گونه‌ی «تئاتر با کودکان و خردسالان» و «برای کودکان و خردسالان» است.

نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق»

نمایش‌نامه‌ی خانم خزوک، داستان سوسکِ «بی‌یار و بی‌پناهی» را روایت می‌کند که پَر و بالی «از آهن» و «سیاه چون ذغال» دارد و هنگام راه رفتنش، «لِنگه، لِنگه» می‌دَوَد.

هنگامی که «پرده باز میشود» خانم خزوک تنهاست و نویسنده بدون هیچ پیش‌درآمدی از زبان خانم خزوک به شناساندن او می‌پردازد:

[مجلس اول]۲

(پرده باز می‌شود. در جلو[ی صحنه] یک منظره‌ی گلزاری.خانم خزوک تنها)
- من خزوک سیاهم              بی‌یار و بی‌پناهم
 از آهنم پَر و بال              رنگم سیه چون ذغال
 وقتی که ره می‌رَوَم            لِنگه، لِنگه می‌دَوَم
                                               (ص ٢)

خانم خزوک «بختیار» و خوش‌بخت است و به هر سو می‌رود، می‌‌دَوَد، می‌پَرَد، می‌خورد و می‌چرخد تا شاید «یکشاهی پول» پیدا کند:
- بختیارم، بختیارم. می‌روم، می‌دَوَم. می‌پَرَم، می‌خورم.
  یک، دو، سه به چپ. یک، دو، سه به راست می‌چرخم.
 (به همان حال که حرف می‌زند، به چپ و راست می‌رود و می‌چرخد)
- بلکه یک شاهی پول پیدا بکنم.
(در این حال خَم شده از روی زمین یک شاهی پول برمی‌دارد)
                                                          (ص ٢ و ٣)

اما هنگامی که خانم خزوک «یکشاهی پول» پیدا می‌کند، نمی‌داند با آن پول چه کند و چی بخرد:
- آها... اینک یک شاهی پول جُستم ... . حالا چه کنم، چه، جور بکنم؟ ب[ا] این یک پول چه چیز بخرم؟
  اگر یک قالی بخرم... خیلی سنگین است، نمی‌توانم حرکت[ش] بدهم، بید [آن را] می‌خورد.
  اگر چراغ بِستانم، می‌ترسم بشکند. اگر عسل بخرم، گلویم درد می‌کند.
  اگر آلوچه بخرم، تُرش است، دندانم کُند می‌شود. اگر هندوانه بخرم، شاید نارَس باشد و
  اگر خرما بخرم، هسته دارد. اگر یک ماشینی [(چرخ خیاطی)] بخرم، خیاطی نمی‌توانم.
  اگر کتابی بخرم، سواد ندارم ...
  پس من چه کنم، چه جور بکنم؟ ب [ا] این یک پول چه چیز بِستانم؟
                                                               (ص ٣)
 

سرانجام خزوک درمی‌یابد با پولِ پیدا کرده‌اش به «بازار وکیل» شیراز برود و روبانی سرخ‌رنگ بخرد و خود را برای رفتن به جشن عروسی «موشک پهلوان» آماده کند:
(بعد از اندکی فکر با یک حال شادمان)
- آها! ... یافتم، یافتم. لنگه، لنگه می‌دَوَم، بازار وکیل می‌روم. یک رُبان سرخی می‌خرم
 به زُلف خود می‌بَنَدم، می‌رَوَم به عروسی موشک پهلوان.
 (زود لنگان لنگان به یک طرف صحنه رفته، غائب شده، باز در دستش یک رُبان سرخی گرفته، داخل می‌شود)
                                                                                                       (ص ٣ و ۴)

و این چنین صحنه‌ی نخست نمایش‌نامه که با نقش‌آفرینی و تک‌گویی‌های دل‌نشین خانم خزوک آغاز شده، به پایان می‌رسد.

صحنه یا «مجلس» دوم نمایش همچون صحنه‌ی نخست با بازی و مونولوگ‌های خانم خزوک آغاز می‌شود. خزوک به بازار وکیل شیراز رفته و روبان خریده است و اکنون آینه به دست به چگونگی آرایش خود با روبان می‌پردازد تا شایسته‌ی رفتن به عروسی موشک پهلوان شود:

مجلس دوّم

- خوب، خیلی خوب! حالا رُبان هم خریدم. باید آینه گذاشته به خود زینت دهم.
  (در یک دستش آینه و در دست دیگرش رُبان گرفته می‌گوید)
- بَه بَه! اگر [رُبان را] به دُمم ببندم، به طاووس می‌مانم. به پَرَم بچسبانم، به خروس می‌مانم و
  اگر به شاخ[ک]های لطیف خود بیاویزم، مثل یک دختر شنگولِ۳ دو ساله می‌شوم.
  (رُبان را از شاخ[ک]هایش آویخته، به آینه نگاه می‌کند)
- بَه بَه خیلی مقبول گردیدم. حالا لایق رفتن عروسی شدم.
                                                     (ص ۴)

خزوک با آویختن روبان سرخ‌رنگ به شاخک‌هایش خود را آراسته و زیبا می‌کند و «لایق رفتن» به منزل و جشن عروسی موشک پهلوان می‌شود؛ جشنی که در آن‌جا «دُنبک» می‌زنند. اما با همه‌ی این آمادگی‌ها، خزوک دلخور و ناراحت است، زیرا دوست و «یار و همسفر باوفایی» ندارد که «دست او را بگیرد» و به این عروسی ببرد؛ پس با خودش می‌خواند:
- من خزوک سیاهم               بی‌یار و بی‌پناهم
 به دل صفا ندارم                یار باوفا ندارم
 دست مرا بگیرد                 به عروسی ببرد.
 منزل موشکِ پهلوان            دُنبک می‌ز[ن]ند الان.
                                                    (ص ۵)

با به صحنه آمدن شخصیت «گاو»، «مجلس سوم» نمایش آغاز می‌شود. گاو خود را همسفر و همراهِ باوفا برای رفتن با خزوک به عروسی موشِ پهلوان می‌داند:

(گاو داخل می‌شود)‌

مجلس سوّم

گاو – سلام سلام یار من             خزوک دلدار من
      به دل صفایت منم              یار باوفایت منم
      دست تو را می‌گیرم           به عروسی می‌بَرَم
                                                   (ص ۵)

خزوک با دیدن گاو خوشحال می‌شود و به او خوش‌آمد می‌گوید و می‌پرسد چنانچه او بخواهد با گاو همسفر شود، چه احترامی می‌بیند:
خزوک – خوش‌آمدی خوش ای آقا! کو هدیه؟
          دست خالی پس چرا؟!...
          حالا به من عیان کُن                   حال خودت بیان کُن
          راضی شده من اگر                    با تو شوم همسفر
          به عروسی بروم                       چه حرمتی می‌بینم؟
و گاو پاسخ می‌دهد:
گاو - از من حُرمت می‌بینی                بر شاخ من بنشینی
      آرام آرام می‌روم                     به عروسی می‌بَرَم.
                                                           (ص ۶)

خانم خزوک برای شناخت بیش‌تر این رفیقِ سفر، پرسش دیگری را با گاو درمیان می‌گذارد:
خزوک – بلکه سر راه‌مان                   یک گرگ شد نمایان
         چه می‌کنی در آن دَم؟
                                                              (ص ۶)

با پاسخ گاو، خزوک درمی‌یابد گاو رفیق سفر و همراه وفاداری برای او نیست، زیرا گاو برای رهایی و آزادی جانش از چنگال گرگ، آماده است هم‌سفرش خانم خزوک را برای خورده شدن به گرگ بسپارد:
گاو – تو را به او می‌دهم
      شاد شده می‌خورد               مرا آزاد می‌کند
خزوک – این کِی روا می‌باشد         رسم وفا می‌باشد؟
          تو یار خود اِی نادان        می‌سپاری به گرگان؟
          (از سینه گاو [گرفته] تکان می‌دهد)
          از چشم من دور شو              یاالله از این‌جا برو
          (گاو می‌رود. خزوک تنها)
                                                         (ص ۶ و ٧)

خزوک بار دیگر با خود می‌خواند و از بی‌صفایی دل و نداشتن رفیق و هم‌سفر باوفا برای رفتن به عروسی موشک پهلوان که در آن دُنبک می‌زنند، گلایه می‌کند.

صحنه‌ی چهارم با ورود شخصیت «غوک» آغاز می‌شود.

خزوک پرسش‌هایی که از گاو پرسیده است را از قورباغه نیز می‌پرسد. غوک نیز به خزوک احترام می‌گذارد و او را بر پشت خود می‌نشاند و «جَسته جَسته» به عروسی می‌بَرَد، اما همچون گاو برای آزاد شدنش از چنگال گرگ، آماده است خزوک را به گرگ ببخشد تا او «با اشتها» خزوک را بخورد و غوک را آزاد کند. خزوک از گفته‌ی قورباغه ناراحت و پریشان می‌شود و این کار را «روا» و «رسم وفا» نمی‌داند. پس، از او می‌خواهد که از جلوی چشمش دور شود و از آن‌جا برود. (صفحه ٨ و ٩)

خزوک باز هم تنها می‌شود و شعر بی‌یار و بی‌پناهی‌اش را می‌خواند.

این بار شخصیت «خر داخل می‌شود» و «مجلس پنجم» نمایش رخ می‌دهد.

خر نیز خود را یار باوفا و باصفای خانم خزوک می‌داند که می‌تواند او را بر پشت خود بنشاند و به عروسی موشک پهلوان ببرد. خزوک برای شناخت وفاداری و «حرمت» خود، از خر می‌پرسد چنانچه گرگی به آن‌ها حمله کند، او در آن لحظه با گرگ چه برخوردی خواهد داشت؟ (ص ١٠)

خر آماده است با جُفتک خود، گرگ را بکُشد و دست خزوک را بگیرد و او را «بروی چشم و سر» به عروسی ببرد:
 خر – یک جُفتکی می‌زنم
       می‌کُشم آن گرگ را             می‌گیرم دست تو را
       به روی چشم و سَرَم            به عروسی می‌بَرَم
                                                      (ص ١١)

 خزوک به «فهم» و «غیرت» و وفاداری خر، هزار آفرین می‌گوید و شادمان پرسش دیگری از خر می‌پرسد:
 خزوک – آفرین بادا هزار                 بر فهم تو ای حِمار
          به غیرت تو قربان               آن گاو و غوکِ نادان
          این‌ست رسم وفا                 حالا به من بفرما
          بلکه در آن بَزمِ سور            ناگهانی شد ضرور
          جماعتی در آن‌جا                کردند از تو تقاضا
         آوازی۴ بخوانی                  آیا تو می‌توانی؟
                                                      (ص ١١)

 خر با تعریف و تمجید از آوازِ «غریب» و همچون «عندلیب» خود با عرعرِهای پیاپی، خزوک را عصبانی می‌کند. خزوک با دستش دهان خر را می‌گیرد و از او می‌خواهد از جلوی چشمش دور شود و برود:
خر –ای خانم من حِمارم           صدای خوب دارم
      آوازی۵ دارم غریب           نیست در یک عندلیب
      اگر کنم من آواز            صدا نمی‌آرد ساز
      حالا دَمی حاضر شو        من بخوانم تو بشنو
                                 (عرعر می‌کند)
     عا عا عا عا عا عا            عا عا عا عا عا عا
خزوک –کَر شدم دیگر بس است
         (خر دوام می‌کند [= ادامه می‌دهد])
خر – عا عا عا عا عا          عا عا عا عا عا
       (خزوک عصبانی می‌شود)
خزوک – این خری، اِی خر بس است
         (خر به گمان این‌که [خزوک صدای او را] پسندیده است)
خر – چه‌طور خوشت آمدم؟             خواهی باز هم بخوانم؟
      عا عا عا عا عا                 عا عا عا عا عا
      (خزوک عصبانی شده با دستش دهان خر را می‌گیرد)
خزوک – آن‌قدر عرعر کردی             گوش مرا کَر کردی
                     باید رفیقانِ خر                   باشند همه گوش کَر
                     از چشم من دور شو             یاالله از این‌جا برو
                    (از سینه‌ی خر تکان می‌دهد. خر می‌رود. خزوک تنها)
                                                                             (ص ١١، ١٢ و ١٣)

با بیرون رفتن خر از صحنه‌ی نمایش، خزوک دل‌تنگ و ناراحت، شعرش را می‌خواند: من خزوک سیاهم / بی‌یار و بی‌پناهم / به دل صفا ندارم / یار باوفا ندارم / دست مرا بگیرد / به عروسی ببرد / منزل موشکِ پهلوان / دُنبک می‌زنند الان.

ششمین و آخرین صحنه‌ی نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک و خود انتخابِ رفیق»، ورود شخصیت «زنبورِ عسل» به صحنه است.

زنبور عسل برخلاف سه شخصیت نمایشی گاو و غوک و خر، برای خزوک یک شاخه «گُل نسترن» هدیه می‌آورد و این سبب شادمانی و «سرافرازی» و گفت‌وگوی خزوک با زنبور می‌شود:

             زنبور – سلام سلام یار من                   خزوک دلدار من
                      به‌ دل صفایت منم                   یار باوفایت منم
                     قبول فرما ز من                     یکی گُل نسترن.
                             (خزوک گُل را گرفته با یک حال شاد)
            خزوک – خوش آمدی جانِ من                سَرور و سلطان من
                        کردی به یک گلِ ناز             مرا چنین سرافراز
                        قربان آن بال و پَر               باشد گاو و غوک و خر
                        کردی مرا چنین یاد              از تو خیلی شدم شاد
                        من خزوکم یکدانه                یکدانه‌ام، یکدانه!
                        ستاره‌ام، نور نَه                  من نمکم، شور نَه
                        تو بر منِ رو سیاه                مکن به‌ خواری نگاه
                        به‌ حُسن، بی‌مثالم                 سیاه چون ذغالم
                        به‌ این رُبان نگه کُن              بر سلیقه‌ام بَه بَه کُن
                        من چنانم، چنینم                  من همانم، همینم
                        روز و شب می‌سرایم            کس نشنود صدایم
                        آیا تو می‌توانی                  چون من آواز۶ بخوانی؟
                                                                                          (ص ١۴ و ١۵) 

زنبور در پاسخ خزوک می‌گوید:

            زنبور – عزیزِ جانم خزوک                روح و روانم خزوک
                     من هر دو می‌توانم               می‌زنم و می‌خوانم
                     ویز ویز ویز ویز!               ویز ویز ویز ویز!
                                      راضی شدی تو از من؟
                                                                                           (ص ١۵)

گفت‌وگو و پرسش و پاسخ میان خزوک و زنبور عسل ادامه می‌یابد و با پاسخ‌های محبت‌آمیز و دوستانه‌ی زنبور به پرسش خزوک که اگر سر راه‌مان به منزل موشک پهلوان یک گرگ نمایان شد چه می‌کنی؟

خانم خزوک درمی‌یابد که زنبور بهترین «انتخاب» و «رفیق» و همراه برای رفتن به جشن عروسی موشک پهلوان است.

            خزوک – اِی بَه بَه اَحسن اَحسن
                         ای رفیق محترم                من از تو راضی شدم
                         بلکه سر راه‌مان                یک گرگ شد نمایان
                         بگو به من ببینم                چه می‌کنی در آن دَم؟
             زنبور – تو را به بَر می‌کِشم               به آسمان می‌پَرَم
                        از سر بامِ دیوار               می‌گذرم ز کُهسار
                        همچنین ویزویزکنان             می‌رسم بر گلستان
                        روی گل‌ها بنشینم               به تو عسل می‌چینم
                        تو با لذت می‌خوری            به عروسی می‌روی.
             خزوک – من هم با تو می‌روم             ای رفیق محترم
                       منم خوشبختِ عالم              چون تو رفیق دارم
                       شدم خیلی کامیاب               از این حُسنِ انتخاب
                                                                                    (ص ١۵ و ١۶)

خانم خزوک با این «حُسنِ انتخاب» و «خود انتخابِ رفیق» و به بیان دیگر گزینشی آزاد و دل‌خواهانه، خود را «کامیاب» و «خوشبختِ عالم» می‌داند.

(هر دو با هم از صحنه خارج می‌شوند.

از طرف دیگر، آدم‌های موشکِ پهلوان داخل شده، مبل و سایر شیرینی‌ها را می‌گذارند و در عقب صدای نَقاره و دُهل شنیده می‌شود.

موشک پهلوان [و] در اطرافش زنبور و خزوک و غوک و خر و سایر موش‌ها، در جلو[ی] موشک پهلوان رقص‌کُنان داخل می‌شوند. [موشک] پهلوان سر تخت [= روی تخت] قرار می‌گیرد و به امر موشک هر یک در نوبه‌ی خود رقص می‌کن[ن]د.

در آخر، شیرینی قسمت می‌کنند و همه به امر [موشک] پهلوان پا شده [...] سرود [...] می‌خوانند و مجلس، ختم می‌شود.)

                                                                                   (ص ١۶ و ١٧)                                                                                            

و با این توضیح‌های صحنه‌ای و هم‌سُرایی بازیگران، نمایش‌نامه به پایان می‌رسد.

ساختار افسانه – متل‌های شفاهی در نمایش‌نامه «خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق»

جبّار باغچه‌بان در کتاب خود از مرجع اقتباسی‌اش برای نوشتن نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک» نام نبرده و شاید نیازی ندیده است؛ اما آشکار است که نمایش‌نامه «خانم خزوک» بر پایه‌ی افسانه - مَتَلِ شفاهی و پُرآوازه‌ی «خاله سوسکه» نوشته شده است.

او در بخشی از زندگی‌نامه‌ی خود می‌نویسد: «با استفاده از قصه‌های عامیانه که از بچگی به یاد داشتم برای بچه‌ها نمایشنامه و شعر سرودم و چیستان ساختم.» (باغچه‌بان: ١٣۵۶)

بی‌گمان باغچه‌بان که هنگام چاپ کتابش در شیراز زندگی می‌کرده، نام نمایش‌نامه‌ی خود را از روایت شیرازی افسانه – مَتَل «خاله سوسکه» برگزیده است. شیرازی‌ها سوسک را «خزوک» می‌گویند و این متل را «خانم خزوکَک» می‌نامند و می‌شناسند.۷

افسانه - مَتَل «خاله سوسکه»، جزو ادبیات شفاهی و کهنِ کودکان ایران زمین است و سده‌ها سینه به‌ سینه از سوی بزرگ‌سالان برای کودکان و خردسالان این سرزمین بارها و بارها گفته شده و چندین دهه است که خوانده نیز می‌شود.

خلاصه‌ی این افسانه – مَتَل بر پایه روایت فضل‌الله مهتدی (صبحی) در جلد نخست کتاب «افسانه‌های کهن» (١٣٢٨)، چنین است:

«خاله سوسکه» به سبب تنگدستی و زمین‌گیر شدن پدر و به پیشنهاد و تشویق او برای دستیابی به رفاه و آسایش و شوهر، به‌سوی همدان راه می‌افتد تا دیگر «مِنّت بابا را نکشد».

او پیش از سفر و بیرون آمدن از خانه‌ی پدری، خود را به «هفت قلم» می‌آراید و پیراهن، روسری، چادر و کفش نو می‌پوشد. خاله سوسکه در زنجیره‌ی داستانی، با «بقّال»، «قصّاب» و «علّاف» روبه‌رو می‌شود.

آن‌ها با چرب‌زبانی و چاپلوسی از او خواستگاری می‌کنند و در پاسخ به پرسش خاله سوسکه که اگر دعوای‌شان شود او را با چی خواهند زد؟ هر یک با ابزار و وسایل مربوط به پیشه‌ی خود پاسخ می‌دهد: بقال با «سنگ ترازو»، قصاب با «ساطور» و علاف با «چوب قُپان» او را کتک خواهند زد.

خاله سوسکه، زن هیچ یک از آن‌ها نمی‌شود، زیرا کُشته می‌شود. سرانجام او با «آقا موشه» روبه‌رو می‌شود که هنگام دعوا، او را نمی‌زند و با دُم نرم و نازکش چشم‌های او را سُرمه می‌کِشد. خاله سوسکه درخواست موش را می‌پذیرد و زن او می‌شود.

ادامه روایت، بازگویی زندگی پُر مِهر آن‌هاست. تا این‌که آقا موشه در دیگ «شوربای شلغم» که برای بهبودی حال خاله سوسکه برپا کرده می‌افتد، پخته می‌شود و می‌میرد. خاله سوسکه سوگوار و سیاه‌پوش می‌شود و تا پایان زندگی‌اش از این اندوه، تنها و سیاه‌پوش می‌ماند.  

این افسانه – مَتَل از گروهِ «افسانه‌های زنجیره‌ای و تکراری» است: «قصه‌هایی که به شکل پیوسته به تکرار کُنش‌ها، شخصیت‌ها و یا گفته‌ها می‌پردازند تا قصه به نقطه‌ی اوج برسد ... در بیشتر قصه‌های همراه با تکرار به شخصیت‌های اصلی چه جانوری باشند، چه گیاه یا انسان یا چیزهای بی‌جان، هوش و قوه‌ی استدلال داده می‌شود.

بزرگسالان بیشتر، این قصه‌ها را برای خردسالان می‌گویند، زیرا ساختار این قصه‌ها یعنی تکرار تا نقطه‌ی اوج به کودک امکان می‌دهد تا با هر رخداد جدیدی در قصه همراهی کند.» (نورتون: ١٣٨٢) همچنین در این گونه از افسانه‌ها، «رفتارهای کُنشگران گاهی بر پایه پرسش و پاسخ پیش می‌رود.» (محمدی و قایینی: ١٣٨٠)

این افسانه – متل به سبب داشتن شخصیت‌های جانوری در گروه «افسانه‌های حیوانات» نیز رده‌بندی می‌شود. (خسرونژاد: ١٣٨٢)

دلبستگی‌ها و وابستگی‌های خردسالان و کودکان به افسانه‌های شفاهی و کهن و گرایش آنان به ویژه به گونه‌ی افسانه – متل‌ها و پیوند این گونه با سِن آن‌ها، در تحلیل «محمدجعفر محجوب» به خوبی و روشنی بازگو شده است:

«کودکانِ اندک‌سال و دبستان ندیده، بیشتر به قصه‌هایی راغبند که جنبه «متل» و «ترانه» در آن قوی‌تر از نَقل واقعه است و آنچه در این‌گونه قصه‌ها شنونده را جذب می‌کند، نه معنی نهفته در آن، بل آهنگ و موسیقی قصه است که تارهای ظریف روح حساس و ساده کودکان خردسال را به بازی می‌گیرد و آنان را مسحور جریان موزونِ نَقل قصه و آهنگِ یکنواخت آن می‌کند.

هر چه سن کودکان بالاتر می‌رود، خاصه در هنگامی که قدم به دبستان می‌گذارند، بیشتر طالب معنی قصه و فهم و درک مقدمات و نتایج داستان می‌شوند. برای کودکان هفت تا نُه ساله قصه‌هایی بیشتر جالب است که هم در آن معنی داستانی جالبی مندرج باشد، و هم خالی از آهنگ نباشد.

از این گونه قصه‌ها می‌توان قصه «کک به تنور» و «خاله سوسکه» و «آقا موشه» را نام برد که در آن عبارتها چند بار تکرار می‌شود و در عین حال داستان حادثه‌ای را که دارای آغاز و انجامی روشن است بازمی‌گوید.» (محجوب: ١٣٤١)

سنجش ساختار داستانی در افسانه – متل خاله سوسکه و نمایش‌نامه خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق

جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) با دگرگونی در ساختار، پیرنگ و درون‌مایه‌ی افسانه – متلِ خاله سوسکه، توانسته است داستانی نو در قالبی تازه «بازآفرینی» کند. این دگرگونی از قالب توصیفیِ افسانه – متل «خاله سوسکه» به قالب نمایش‌نامه و نمایشی کردن آن، بی‌گمان نخستین و بنیادی‌ترین دگرگونی و نوآوری باغچه‌بان است.

همچنین او با هوشیاری و با برهم ریختن و به‌ روز کردن درون‌مایه‌ی افسانه – متل خاله سوسکه - همسریابی و انتخاب آزادانه‌ی جفت - که بیرون از دنیای مخاطبِ کودک و خردسال است، درون‌مایه‌ای را جایگزین آن کرده که به دنیای آموزشی و پرورشی کودکان و خردسالان ایرانی نزدیک است.

این بازآفرینی سبب شده است تا کودکان با نمایش‌نامه «خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق» همذات پنداری کنند و با شخصیت اصلی آن همراه و همداستان شوند.

برای شناخت بهتر دگرگونی‌ها در افسانه – متل «خاله سوسکه» و بازآفرینی آن در نمایش‌نامه‌ی باغچه‌بان، بایسته است به ساختار داستانی این دو اثر پرداخته شود. در جدول یک، سسنجشی از همسانی‌ها و ناهمسانی‌ها در طرحِ و ساختار افسانه – متل «خاله سوسکه» و نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک» انجام شده است.

«خاله سوسکه» «خانم خزوک»
افسانه – متل (توصیف می‌کند) نمایش‌نامه (نمایش می‌دهد)
با پدرِ پیر و از کار افتاده‌اش زندگی می‌کند   تنها و بی‌پناه است
بالغ است و هنوز شوهری ندارد بچه و نابالغ است
پدر از خانه بیرونش می‌کند و پیشنهاد می‌کند برای رسیدن به رفاه و آسایش و شوهر به «همدان» برود. (کُنشی بزرگ‌سالانه) خوشبخت و آزاد است و نگرانی‌اش پیدا کردن یک شاهی پول است. (کُنشی کودکانه)
   با پیدا کردن پول، تصمیم می‌گیرد روبان بخرد و به جشن عروسی «موشک پهلوان» برود. (کنشی کودکانه)
پیش از تَرک خانه‌ی پدری، خودش را می‌آراید، لباس، روسری، چادر و کفش نو می‌پوشد و به سوی همدان به راه می‌افتد. (کنشی بزرگ‌سالانه) از «بازار وکیل شیراز» روبان می‌خرد و به شاخک‌هایش آویزان می‌کند و آماده‌ی رفتن به عروسی موشک پهلوان می‌شود، اما هم‌سفر و رفیق باوفایی ندارد. (کنشی کودکانه)

با «بقّال» روبه‌رو می‌شود، بقال او را خواستگاری می‌کند (شخصیت انسانی / حیوانی - کنشی بزرگ‌سالانه)

اگر دعوای‌شان بشود، او را با چی می‌زند؟ بقال: با سنگ ترازو. (کنشی بزرگ‌سالانه)

با «گاو» روبه‌رو می‌شود، او خود را بهترین رفیق و هم‌سفر می‌داند. (شخصیت حیوانی / حیوانی)

اگر در راه رفتن به عروسی با گرگ روبه‌رو شوند، گاو چه می‌کند؟ گاو برای رهایی از چنگال گرگ، خزوک را به او می‌دهد تا بخورد.

با «قصاب» روبه‌رو می‌شود، قصاب او را خواستگاری می‌کند. (شخصیت انسانی / حیوانی – کنشی بزرگ‌سالانه)

اگر دعوای‌شان بشود، او را با چی می‌زند؟ قصاب: با ساطور. (کنشی بزرگ‌سالانه)

با «غوک» روبه‌رو می‌شود، او خود را بهترین رفیق و هم‌سفر می‌داند. (شخصیت حیوانی / حیوانی)

اگر در راه رفتن به عروسی با گرگ روبه‌رو شوند، قورباغه چه می‌کند؟ غوک برای رهایی از چنگال گرگ، خزوک را به او می‌دهد تا بخورد.

با «علاف» روبه‌رو می‌شود، علاف او را خواستگاری می‌کند. (شخصیت انسانی / حیوانی– کنشی بزرگ‌سالانه)

اگر دعوای‌شان بشود، او را با چی می‌زند؟ علاف: با چوب قُپان. (کنشی بزرگ‌سالانه)

 با «خر» روبه‌رو می‌شود، او خود را بهترین رفیق و هم‌سفر می‌داند. (شخصیت حیوانی / حیوانی)
اگر در راه رفتن به عروسی با گرگ روبه‌رو شوند، خر چه می‌کند؟ با یک جفتک گرگ را می‌کُشد.
آیا او می‌تواند در عروسی موشک پهلوان آواز بخواند؟ خر با عرعرهای پیاپی‌اش خزوک را ناراحت می‌کند و شایسته‌ی همسفری با او نمی‌شود.
با «آقا موشه» روبه‌رو می‌شود، موش او را خواستگاری می‌کند. (شخصیت حیوانی / حیوانی، کنش بزرگ‌سالانه)
موش تمایلی به زدن او ندارد و با دُمش چشم‌های او را سُرمه می‌کشد. (کنشی بزرگ‌سالانه)
اگر زنت بشوم مرا کجا می‌خوابانی؟ (کنشی بزرگ‌سالانه)
با پاسخ‌های مناسب آقا موشه، خاله سوسکه زن او می‌شود. (کنشی بزرگ‌سالانه)

با «زنبور عسل» روبه‌رو می‌شود، زنبور خود را هم‌سفر و رفیق او می‌داند. (شخصیت حیوانی / حیوانی)
 زنبور می‌تواند او را از رویارویی با گرگ نجات دهد و به عروسی ببرد.
 زنبور می‌تواند نوازندگی کند و آواز بخواند.
زنبور شایسته‌ی رفاقت و هم‌سفری است، پس با او به جشن عروسی موشک پهلوان می‌رود.

پس از برپایی جشن عروسی با آقا موشه، قصه ادامه می‌یابد. با شرکت در جشن عروسی موشک پهلوان و رقص و پایکوبی در آن‌جا و خوردن شیرینی، نمایش به پایان می‌رسد.

   جدول شماره یک: سنجش همسانی‌ها و ناهمسانی‌ها در طرح افسانه – متل «خاله سوسکه» و نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک»

جبّار باغچه‌بان در نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک» به خوبی توانسته است با شناخت، آگاهی و رویکردی درست و خوش‌بینانه به درون‌مایه‌ی بزرگ‌سالانه‌ی افسانه – متل «خاله سوسکه» (انتخاب آزادانه و منطقی شوهر دل‌خواه)، آن را هماهنگ با نیازها، خواسته‌ها و دنیای مخاطب خردسال و کودک دگرگون سازد و به «خود انتخاب رفیق» یا گزینش آزادانه‌ی دوست و هم‌سفر وفادار تبدیل کند.

شاید به این سبب است که او برای نمایش‌نامه‌اش دو عنوان را برگزیده: «خانم خزوک» که بازتاب شخصیت پایه‌ای و محوری نمایش‌نامه است و یادآور نام افسانه – متل پُرآوازه‌ی شفاهی است و عنوان برابر «یا خود انتخاب رفیق» که درون‌مایه‌ی اثر و فکر و خواست نویسنده را به خوبی نمایان می‌کند.

یکی از ویژگی‌های چشم‌گیر نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک» - با آن‌که از چاپ آن نزدیک به ٩ دهه می‌گذرد - بهره نگرفتن نمایش‌نامه‌نویس از کاراکتر غیرنمایشی، مداخله‌گر و جانب‌دار «راوی» است که حضور این شخصیت می‌توانست به تأثیر نمایش‌نامه بر خواننده و بیننده‌ی کودک و خردسال آسیب برساند و به مستقیم‌گویی و داوری‌های ارزشی در نمایش‌نامه بیانجامد.

جبّار باغچه‌بان با نگارش تک‌گویی‌های گیرا و نقش‌آفرینی شخصیت «خانم خزوک» در دو صحنه‌ی اول و دوم نمایش‌نامه، توانایی‌های نویسندگی و تجربه‌های نمایشی کردن یک افسانه و بازآفرینی آن را برای خردسالان و کودکان آشکار و نمایان کرده است و این چنین او با نوآوری‌هایش توانسته است خود را به عنوان آغازگر و پدر ادبیات نوین نمایشی کودک در تاریخ ادبیات کودکان ایران ماندگار و استوار سازد.

درباره‌ی تصویرهای کتاب

نمایش‌نامه‌ی «خانم خزوک» شش تصویر سیاه و سفید دارد که در آغازِ صحنه‌های اول، سوم، چهارم، پنجم و ششم نمایش‌نامه، طرح‌هایی از خزوک و رویارویی او با شخصیت‌های نمایشی گاو، غُوک، خر و زنبور دیده می‌شود.

همچنین پشت جلد کتاب تصویر ششم در یک صفحه‌ی کامل، بازتاب صحنه‌ی پایانی نمایش‌نامه است که همه‌ی کاراکترها و نمایش‌دهندگان در دو سوی تصویر، روبه‌روی هم طراحی شده است.

موشک پهلوان در بالای تصویر بر روی تختگاه ویژه‌ای نشسته و به بالشتی بزرگ تکیه داده و رقص و پایکوبی میهمان‌ها را تماشا می‌کند. در دو سو و هم‌ردیف او، زنبور و خانم خزوک قرار دارند و دو موش آن‌ها را از دیگر میهمانان جشن عروسی جدا کرده‌اند.

در میانه‌ی تصویر، شخصیت‌های غوک و گاو و خر جای دارند که در میان آن‌ها موشی با دو دستمال که در دست‌هایش دارد، می‌رقصد.

در نمای پایین تصویر، سه موش بازیگر، سنتور، طبل و شیپور می‌نوازند. دو میز عسلی در میان مجلس که بر روی آن خوراکی گذاشته شده، دیده می‌شود. جانوران هیچ پوشش انسانی به تن ندارند، اما حالت‌های انسانی همچون رقص، نوازندگی و... دارند.

 جایگاه حقیقی جبار باغچه‌بان و نخستین نمایش‌نامه‌ی خردسالان و کودکان او با نگاهی به نخستین نمایش‌نامه ی چاپ شده ی تاریخ ادبیات نوین نمایشی کودکان ایران خانم خَزوک یا خود انتخاب رفیق
تصویر پشت جلد کتاب

جبّار باغچه‌بان در جایگاه تصویرگر، در طراحی‌های ساده‌اش خط به کار بُرده است. خط‌ها، فرم، فضا و سطح تصویرها را پدید آورده‌اند. سایه‌روشن در تصویرها دیده نمی‌شود و برای پدید آوردن تیره‌روشنی و حجم، هاشور به کار برده است.

در این تصویرها، به ویژه تصویر پشت جلد کتاب، عناصر و موضوع‌های طراحی ارزش یکسان دارند و بر روی یک سطح جای گرفته‌اند و ژرفایی ندارند و همچون تصاویر مینیاتوری هستند. فضاسازی تصویرها، ساده، ابتدایی و دو بُعدی است. (قایینی: ١٣٩٠)

سرانجام

جبّار عسکرزاده (باغچه‌بان) در نخستین نمایش‌نامه‌ی چاپ شده در تاریخ ادبیات نوین نمایشی کودکان و خردسالان ایران – در اسفند ماه ١٣٠٧ خورشیدی - با آگاهی، بینش و شناخت از گستره‌ی آموزشی و پرورشی خردسالان و کودکان و با بهره‌گیری هوشمندانه از ساختارِ پُر کشش افسانه - مَتَل شفاهی و پُرآوازه‌ی «خاله سوسکه»، به بازآفرینیِ نوآورانه‌ی این افسانه – مَتَل در قالب نمایش‌نامه پرداخته است.

او با دگرگونی‌هایش در پیرنگ، شخصیت‌ها و درون‌مایه‌ی این افسانه - مَتَل، توانسته است روایت و نمایش‌نامه‌ای را بیافریند که شخصیت‌ها و درونه‌ای تازه و متناسب و مناسب برای خردسالان و کودکان دارد و همراه و همگام با ویژگی‌ها، خواسته‌ها، آرزوها و دریافت‌های آنان باشد.

جبّار باغچه‌بان – پدر تئاتر و ادبیات نوین نمایشی کودکان ایران - افزون بر سود بُردن از گیرایی‌های همگانی در یک افسانه – متل شفاهی همچون سادگی طرح، منظوم و آهنگین بودن، کُنش‌های تکرارپذیر، بهره‌گیری از شخصیت‌های جانوری و...، از سوی دیگر با دگرگون ساختن گره‌افکنی و آفرینش درون‌مایه و ساختاری نو برای نمایش‌نامه‌ی خود، پایانی خوش و شاد آفریده است تا کودکان و خردسالان با دیدن این تئاتر سرگرم شوند، لذت ببرند و بیاموزند.

باغچه‌بان همراه با نمایش دادن موضوعی کودکانه و اجرای تئاتری ساده، «سعی در تغییر یا تصحیح و یا تأیید اندیشه و رفتار کودک مخاطبش را دارد». (وفاداری: ۱۳۸۹)

پی نوشت:

۱. متن این نمایش‌نامه در میان اسناد به‌‌جا مانده از جبّار باغچه‌بان نیست و درباره‌ی موضوع و درون‌مایه‌ی آن هیچ گزارشی ارائه نشده است. تنها می‌توان گفت بی‌گمان این نمایش‌نامه به زبان تُرکی نوشته و اجرا شده است.

۲. کوشش شده متن نمایش‌نامه‌ با کم‌ترین «ویرایش فنی» انجام شود. تنها همزه‌ی کوتاه شده به شکل «ی»، «می» پاره‌هایی از واژه‌های مرکب، جدانویسی شده است. گاهی برای رسا‌تر شدن جمله، به ناچار افزوده‌هایی درون قلاب‌ها آورده شده است. بر روی واژه‌ها و جمله‌هایی که در متن مقاله و درون گیومه آمده، هیچ ویرایشی انجام نگرفته است.

۳. در متن اصلی «شنگُل» آمده است

۴. در متن اصلی «آوازۀ» آمده است

۵. در متن اصلی «آوازۀ» آمده است

۶. در متن اصلی «آوازۀ» آمده است

۷. کتاب «متل‌ها و افسانه‌های ایرانی»، گردآوری احمد وکیلیان. تهران: سروش، ١٣٧٨. «خاله سوسکه، روایت هفتم: روایت شیراز»، ص ١٧٢ - ١٧٨.

۸. روایت‌های دیگر این افسانه – مَتل را می‌توانید در کتاب «مَتل‌ها و افسانه‌های ایرانی»، ص ١۴۵ تا ١٨۴ بخوانید.

 منابع

  الف. کتاب‌ها
- باغچه‌بان، جبّار، روشنگران تاریکی‌ها؛ خودنوشت‌های جبّار باغچه‌بان و همسرش صفیه میربابایی، [ویراستار زهره قایینی]، تهران: مؤسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، ١٣٨٩.
- باغچه‌بان، جبّار، زندگی‌‌نامۀ جبّار باغچه‌بان: بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران به قلم خودش، تهران: سپهر، ١٣۵۶.
- پایور، جعفر، بازنویسی و بازآفرینی در ادبیات، (به کوشش فروغ‌الزمان جمالی). تهران: کتابدار، ١٣٨٨.
- چمبرز، دیویی: قصه‌گویی و نمایش خلاق، برگردان ثریا قزل‌ایاغ. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ١٣۶۶.
- خسرونژاد، مرتضی: معصومیت و تجربه، درآمدی بر فلسفه ادبیات کودک، تهران: مرکز، ١٣٨٢.
- عسکرزاده، جبّار، [نمایش‌نامه‌ی] خانم خزوک یا خود انتخاب رفیق، شیراز: مطبع اسلامی، ١٩ اسفند ١٣٠٧.
- قایینی، زهره، تصویرگری کتاب‌های کودکان: تاریخ، تعریف‌ها و گونه‌ها، تهران: مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، ١٣٩٠.
- مارزُلف، اولریش، طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی. برگردان کیکاووس جهانداری. تهران: سروش، ١٣٧١.
- محمدی، محمدهادی؛ قایینی زهره، تاریخ ادبیات کودکان ایران (جلد اول): ادبیات شفاهی و دوران باستان، تهران: چیستا، ١٣٨٠.
- محمدی، محمدهادی؛ قایینی زهره ، تاریخ ادبیات کودکان ایران (جلد سوم): ادبیات کودکان دوره مشروطیت، تهران: چیستا، ١٣٨٠.
- محمدی، محمدهادی؛ قایینی زهره، تاریخ ادبیات کودکان ایران (جلد هفتم): ادبیات کودکان در روزگار نو (١٣٠٠ – ١٣۴٠)، تهران: چیستا، ١٣٨٠.
- محمدی، محمدهادی، روش‌شناسیِ نقد ادبیات کودکان، تهران: سروش، ١٣٧٨.
- مهتدی صبحی، فضل الله، افسانه‌های کهن، بازنوشته‌ی حمیدرضا خزاعی. مشهد: ماه‌جان، ١٣٨۵.
- مهدی‌پور عمرانی، روح‌الله، دریچه‌ای به ساختارشناسی افسانه – مَتل بز زنگوله‌پا، تهران: تیرگان، ١٣٩١.
- میرصادقی، جمال و میمنت، واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی، تهران: کتاب مهناز، ١٣٧٧.
- نورتون، دونا؛ نورتون ساندرا، شناخت ادبیات کودکان، گونه‌ها و کاربردها (جلد یک)، برگردان منصوره راعی ... [و دیگران]، تهران: قلمرو، ١٣٨٢.
- وکیلیان، احمد (گردآورنده)، متل‌ها و افسانه‌های ایرانی، تهران: سروش، ١٣٧٨.
- هدایت، صادق، فرهنگ عامیانه مردم ایران، گردآورنده جهانگیر هدایت. تهران: چشمه، ١٣٧٨.
- ادبیات کودک: نگاهی به ادبیات کودکان فرانسه (مجموعه مقاله)، برگردان بهاره بهداد. تهران: سوره‌ی مهر، ١٣٨۶. مقاله‌ی «بازآفرینی آثار کلاسیک: قصه زیبای خفته»، نوشته‌ی لااتیسیا پاتن، ص۶۷ – ٨٣.

ب. نشریه‌ها  
- پورگیو، فریده؛ ذکاوت مسیح، بررسی نقش‌های جنسیتی در «خاله سوسکه»، دوفصل‌نامه‌ی مطالعات ادبیات کودک، سال ١، شماره ٢، (پاییز و زمستان ١٣٨٩)، ص ٢٧ – ۴٣.
- شمس، محمدرضا، نگاهی دوباره به افسانه‌ها، نشریه‌ی روشنان پژوهش، دفتر ١١، (تابستان ١٣٩٠)، ص ١٧۴ – ۱۸۵.
- فدایی‌حسین، حسین، مخاطب‌شناسی تئاتر کودک و نوجوان، فصل‌نامه‌ی صحنه، دوره‌ی جدید، سال ١، شماره‌ی ۴، (بهار ١٣٩١)، پیاپی ٩٠. ص ۶۵ – ٨۵.
- محجوب، محمدجعفر، مطالعه در داستان‌های عامیانۀ فارسی، نشریه‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال ١٠، شماره ١، (مهرماه ١٣٤١)، ص ۶۸ - ١١٢.
- ناصرزاده، هانا، خاله سوسکه که بود و چه کرد؟ (جامعه‌شناسی ادبیات شفاهی ایران) فصل‌نامه‌ی پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان، سال ١٠، شماره ٣٧، (تابستان ١٣٨٣)، ص ٨٢ – ٨۵.
- نام‌آور، فرشته، داستان خاله سوسکه: کتمان خشونت در فرهنگ ایرانی، فصل‌نامه‌ی فرهنگ و مردم، سال ٩، شماره ٣۴، (تابستان ١٣٨٩)، ص ١٧۵ – ١٨۶.
- وفاداری، یدالله؛ مختاباد، مصطفی؛ لزگی، حبیب‌الله، ارزش‌های تربیتی تئاتر کودک، فصل‌نامه‌ی هنرهای زیبا – هنرهای نمایشی و موسیقی، شماره ۴۰، (بهار ١٣٨٩)، ص ۶۵ – ٧٢.
- وکیلیان، احمد، ادبیات داستانی و فولکلور، شروع با قصه، ستون اصلی ادبیات داستانی اقوام و ملت‌ها. فصل‌نامه‌ی فرهنگ و مردم، سال ٢، شماره ۵، (بهار ١٣٨٢)، ص ٢٧ – ٣٠.
 

نویسنده
مسعود میرعلایی
کلیدواژه:
Submitted by editor3 on