۱-آیا در کودکی و نوجوانیتان فکر میکردید نویسنده شوید؟
کلاس پنجم ابتدایی که بودم معلمی داشتیم که خیلی مرا به نوشتن تشویق میکرد. من خاطره-داستانهایی مینوشتم و سرکلاس میخواندم. آن زمان تصویر درستی از نویسندگی به عنوان شغل نداشتم. بیشتر به عنوان یک علاقه نگاه میکردم تا کاری که در آینده بخواهم آن را دنبال کنم و حرفهای باشم.
۲- در دوره کودکی و نوجوانیتان کدام کتاب یا کتابها روی شما تأثیر گذاشتهاند؟
در آن زمان ما پول زیادی نداشتیم که کتاب بخریم. کتابخانه هم در دسترسمان نبود. بیشتر کتاب کرایه میکردیم. یک کتابفروشی بود به نام سعادت در شهر ما که کتاب کرایه میداد. من کتابهای پلیسی «میکی اسپلین» را میخواندم. کارآگاهی داشت به نام مایک هامر. بعد کتابهای ویکتور هوگور را کرایه کردم.
«مردی که میخندد» و «۲۸ روز مانده به اعدام» خیلی روی من تأثیر داشت، فضای قرن نوزدهم فرانسه و ماجراهای غافلگیرکننده و قلم توانای نویسنده وقتی که مشغول خواندن بودم، مرا از دنیای واقعی که چندان هم دلپسند نبود- جدا میکرد. بعد کتابهای «جواد فاصل» و «ارونقی کرمانی» که نویسندگان عامه پسند بودند، مرا به خود جلب کرد. حالا نوجوانی بودم که ماجراهای عشقی و خواهشهای نفسانی برایم دلپذیر بود و بعد کتابهای همینگوی «زنگها برای که به صدا در میآیند؟» البته در همه این کتابها، ماجراهای شگفت اما واقعی مرا جلب میکرد. بهطور کلی در آن زمان و آن شرایط ما خیلی حق انتخاب کتاب نداشتیم، بلکه هر چه دستمان میآمد، میخواندیم.
۳-چه شد که تصمیم گرفتید نویسنده شوید؟
تصمیمی در کار نبود، من موقعی که به تهران آمدم و وارد دانشگاه شدم، کتابهای صمد و درویشیان و عبادالهی را خواندم، تحت تأثیر آن شرایط داستانهایی نوشتم که بیشتر میخواستم حرفهایم را بزنم تا بخواهم کودکان و نوجوانان را سرگرم کنم. دست بر قضا ناشری پیدا شد و از داستانها خوشش آمد و چاپشان کرد. اولین کتابم سال ۵۴ چاپ شد و بعد همینطور نوشتم. یک وقت متوجه شدم که چهل پنجاه کتاب نوشتهام. من خیلی کارها را تجربه کردهام. شعر، نمایشنامه، فیلمنامه، داستان بزرگسال، خط، ویرایش، حتی نقاشی، اما در هیچ کدام موفقیتی نداشتم.
۴- ایده داستانهایتان چه طور و از کجا به ذهنتان می رسد؟
بعضیهایش خاطرههای بازسازی شده است. بعضیها موقعی که کتابی میخوانم به ذهنم میرسد و برخی هنگام دیدن فیلم یا نمایشنامه یک دفترچه هم دارم که اسمش دفترچه سوژه هاست. گاهی هم اگر کار سفارشی داشته باشم مثل مجموعهها یا فیلمنامه، سراغ آن دفترچه میروم اما خیلی در نوشتن تنبلم، اگر مجبور نباشم و تعهدی نداشته باشم، کمتر سراغ نوشتن میروم.
۶- هنگامی که در نوشتن به مشکلی بر میخورید و نمیتوانید بنویسید و ایدهای پیدا نمیکنید و کارتان گره میخورد چه میکنید؟
خودم را سرزنش میکنم. از خودم ناامید میشوم. میگویم تو به در این کار نمیخوری، ول کن. بعد میروم سراغ کار دیگری، اما همچنان فکرم ناراحت است و وجدانم آزارم میدهد. بعد دوباره سراغ کار میروم و از اول شروع به خواندن میکنم. بالاخره یک راهی پیدا میشود، گرچه ممکن است خیلی عالی نباشد. موقعی که کارم گیر میکند خیلی اذیت میشوم، روی رفتارم هم در خانه تأثیر میگذارد. اما وقتی مینویسم حالم خوب میشود. نوشتن حالم را خوب میکند.
۶- برنامه کاری روزانهتان چطور است؟ چقدر کتاب میخوانید و چقدر درگیر نوشتن هستید؟ چه ساعتهایی مینویسید و روزتان را معمولاً چگونه میگذرانید؟
امان از بینظمی، امان از بیبرنامهگی و امان از زندگی که برایمان درست کردهاند. خیلی خوب بود اگر میتوانستم نظمی به کارهایم بدهم و مثلاً هر روز سر یک ساعت بنویسم. یک روز جلسه، یک روز بنایی، یک روز سفر، یک روز کارهای اداری. خلاصه خیلی تلاش کردهام و جز در زمانهای محدودی، نتوانستهام نظمی به کار بدهم. تا موقعی که اداره میرفتم یک جور مشغله داشتم و الان هم که بازنشسته شدهام یک جور دیگر. این شبکههای اجتماعی هم مزید بر علت شده. تا میآیی تمرکز کنی دینگ یک نفر بیکار پیام میفرستد.
کتاب خواندنم هم تابع شرایط است، گاهی باید برای ناشری یا جشنوارهای کتاب داوری کنم، ناچارم تمام وقتم را بگذارم برای خواندن، الان هم که جزو داوران لاکپشت پرنده هستم ناچارام تعهداتی را که آنجا قبول میکنم، انجام بدهم. خیلی دلم میخواهد کتابهایی را که دوست دارم یا دوستان تعریفشان را میکنند، بخوانم اما کم پیش میآید.
من کارهای هفتگیام را اول هفته در تقویم مینویسم و تلاش میکنم همه آنها را انجام بدهم، اما گاهی این برنامه هفتگی اجرا نمیشود. در خانه هم از دست من گلهمندند که تو اصلاً به کار خانه توجه نداری، تو برای خودت زندگی میکنی، نمی دانم شاید حق با آنها باشد.
۷- آیا در دورهای از نوشتن تحت تأثیر نویسنده خاصی بودهاید؟ چه کتابها ونویسندههایی شما را شگفتزده کردهاند و روی شخصیت و دیدگاه ادبیتان تأثیر گذاشتهاند؟
زمانی که رمان سووشون و داستانهای خانم دانشور را میخواندم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. یک زمان هم وقتی رمان کلیدر و دیگر کتابهای آقای دولت آبادی را خواندم، خیلی تحت تأثیر آنها قرار گرفتم و گمان میکنم این تألیفی نوشتن و نگاه واقعگرایانه که دارم هم تحت تأثیر آثار دولت آبادی بوده باشد. حتی نثر هم همینطور، من خیلی به لحاظ دستور زبان سعی میکنم نثر سالم و صحیحی داشته باشم امّا نثر امروزی از ساختار قانونمند زبان فارسی خیلی فاصله گرفته است. برای همین برایم سخت است که به زبان جوانان امروزی بنویسم و اغلب هم موفق نیستم.
۸- کدام داستان یا کتابتان را از بقیه بیشتر دوست دارید و به آن دلبستگی بیشتری دارید؟ متوجهام که هر نویسندهای همه داستانهایش را مثل بچههایش دوست دارد، ولی اگر بخواهید یکی از داستانهایتان را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟
رمان «امیر خرگوش» و دلیلش استقبال مخاطب نوجوان است. هر چند که میتوانست بهتر باشد اگر سانسور نمیشد و اگر موقع نوشتن خود سانسوری نداشتم. با این همه فکر میکنم بچهها آن را از دیگر آثارم بیشتر دوست دارند.
یک مجموعه داستان هم دارم به نام «داستانهای تاریخی». نثر این مجموعه را دوست دارم. چون تلاش کردم ضمن بهرهگیری از لغات، اصطلاحات و ترکیبات زبانی ادبیات کهن، برای خواننده امروزی هم روان و قابل فهم باشد.
۹- چرا تصمیم گرفتید نویسنده کودک و نوجوان شوید؟ چه چیزی شما را به انتخاب این مخاطب برای داستانهایتان علاقهمند کرد؟ نوشتن برای کودکان و نوجوان چه جذابیتها و چه سختیهایی دارد؟
راستش من تصمیم نگرفته بودم نویسنده کودک و نوجوان بشوم. در اوایل هم برای بزرگسالان مینوشتم. یک مجموعه داستان بزرگ هم دارم به نام «کارمند نمونه» قبلاً هم گفتم من به هر دری میزدم. اینجا یعنی ادبیات کودک جواب داد و من هم ادامه دادم.
۱۰- نوشتن برای کودکان چه تفاوتی با نویسندگی برای بزرگسالان دارد؟
نوشتن برای کودکان و نوجوانان افزون بر دارا بودن تکنیکهای نویسندگی، یک اقتضائات دیگری دارد که میتوان آنها در سه بسته برشمرد: موضوع، زبان و واژگان و نگاه کودکانه.
من همیشه قبل از نوشتن به این فکرمیکنم که این موضوع بچهها هست یا نه؟ در موقع نوشتن هم به این فکر میکنم که این واژهها یا این نوع جملهبندی (ساختار کلامی) قابل فهم هست یا نه؟ و در پایان هم از خودم میپرسم آیا توانستم موضوع را از نگاه کودکانه ببینم؟ پاسخ در همه موارد منفی است.
۱۱- به چه موضوعاتی علاقهمندید و چه موضوعاتی ذهن شما را درگیر میکند و وسوسهتان میکند که دربارهاش بنویسید؟
از قبل نمیتوانم بگویم به چه موضوعاتی علاقهمندم. به نظرم سوژه است که ذهنم را درگیر میکند و برای مدتی -کوتاه یا بلند- فکرم را مشغول میکند و اگر فرصت دست داد و یا به اندازه کافی تأثیر گذاشت، مینویسماش و گاهی هم به دلایلی که بخشیاش به شرایط بیرونی برمیگردد، نمینویسم و سوژه سرد میشود و از دست میرود. در مورد کارهای سفارشی وضع فرق میکند. شما ناچار میشوی آنقدر کلنجار بروی تا کار در بیاید. خوب یا بدش به توانایی شما برمیگردد.
۱۲- دیدگاهتان به ادبیات چگونه است؟ در نوشتن به دنبال چه چیزی میگردید و اگر بخواهید جهانبینیتان را در کل مجموعه آثارتان بازگو کنید، چه خواهید گفت؟
این سوال شبیه سوالهایی است که بازجوها از متهمهای سیاسی میکنند تا تخلیه اطلاعاتی کنند. ولی خارج از شوخی سوال خیلی گستردهای است و پاسخ کوتاه به آن سخت است. ادبیات برای من وسیلهای است که با آن افکارم را بیان کنم. خودم از این کار یعنی نوشتن و خواندن و یاد گرفتن لذت میبرم. البته در گذشته بیشتر به حرفی که میخواستم بزنم خیلی بها میدادم، حالا به اینکه این حرف را چگونه بزنم که به ذائقه مخاطب خوش بیاید، توجه بیشتری دارم. اما در همه حال به ادبیات پوچ یا ادبیاتی که به تحمیق خواننده کمک کند و یا در خدمت کتمان حقیقت باشد، اعتقاد ندارم و از آن دوری میکنم. من به ارزشهای جهانشمول انسانی باور دارم و برای تحقق آنها تلاش میکنم. هر چند که ممکن است به لحاظ هنری و ادبی توانایی این کار را نداشته باشم.
۱۳- هر نویسنده از برخورد با مخاطبانش خاطرههایی دارد. کدام سوال یا گفتگو یا برخورد با مخاطب کودک و نوجوان برای شما شگفتانگیز بوده است و شما را به فکر فرو برده و ذهنتان را مشغول کرده است؟
یک روز رفته بودم مدرسهای و برای بچهها داستان میخواندم. کتابی از خودم به نام آبگیر مرغابی. یک جوجه مرغابی از آب میترسد و هی بهانه میآورد. پدر و مادر مرغابی هی نازش را میکشند و تشویقش
میکنند و او بیشتر ناز میکند. مادربزرگ که حوصلهاش سررفته، میگوید: ولش کنید، وقتی ببینید کسی محلاش نمیگذارد، خودش خواهد آمد.
وقتی داستان را تمام کردم و از بچهها خواستم اگر نظری دارند، بگویند، یکی از بچهها که پسر خیلی تپلی بود گفت آقا شما باید جای مادربزرگ و پدر مرغابی را عوض کنید. گفتم: چرا؟ گفت آخه مادربزرگها ناز بچهها را میکشند نه پدرها!
۱۴- از میان نویسندگان ایرانی ادبیات کودک به آثار کدام نویسنده یا نویسندگان علاقهمند هستید و چه کتابهای ایرانی را دوست دارید و خواندنش را به دیگران توصیه میکنید؟
پاسخ به این سوال سخت است. معمولاً هر نویسندهای کارهای خوب، متوسط و بد دارد و حتی بعضی نویسندهها در یکی از عناصر داستان کارشان شاخص است. مثلاً یکی در دیالوگنویسی کارش خوب است، یکی در پرداخت داستان، یکی در گره افکنی، بعضی در داستانهای تخیلی، بعضی واقعگرا، بعضی در نوشتن برای مخاطب خردسال، یکی در بازنویسی و یکی هم در داستانهای آموزشی، اما برای اینکه سوال شما را بیجواب نگذارم، به چند کتاب از چند نویسنده اشاره میکنم. با این توضیح که این فهرست کامل نیست و کتابهای دیگر از نویسندگان دیگر هم میتواند به این فهرست اضافه شود.
«مربای شیرین» از مرادی کرمانی، «دو خرمای نارس» از فریدون عموزاده خلیلی، «دروازه مردگان» از حمیدرضا شاهآبادی، «بردیا و گولاخ» از مهدی رجبی، «عمه گیلاس» از محمدرضا شمس، «سیاوش» از آتوسا صالحی، «وقتی گنجشکی جیک جیک میکند» از محمدرضا یوسفی، «زیبا صدایم کن» از فرهاد حسنزاده، «بابای من با سُس خوشمزه است» از نوید سید علیاکبر، «فضانوردها در کوره آجرپزی» از محمدهادی محمدی، «رستم و اسفندیار» از مرجان فولادوند، «عاشقانههای یونس در شکم ماهی» از جمشید خانیان، «شب بخیر ترنا» از جمال اکرمی.
۱۵- کدام شخصیت داستانی را در داستانهای کودکان بیشتر از همه دوست دارید و چرا؟
در داستانهای قدیمی و فولکوریک یک شخصیت حسن کچل را به دلیل چند وجهی بودنش، گاهی خنگ است گاهی تیزهوش است، گاهی پخمه است و گاهی زبل است.
در داستانهای امروزی هم شخصیت مجید را، شاید به این دلیل که از روی آن سریالی ساخته شده و دربارهاش خیلی نوشتهاند و تقریباً جا افتاده است، هر چند از عمرش چهل سال میگذرد.
در داستانهای امروزی متأسفانه شخصیتی که تا حدودی ماندگار باشد و عمومیت داشته باشد و از شهرت برخوردار باشد، نداریم. موضوعی که میتواند مورد بحث قرار گیرد.
۱۶- آخرین کتاب کودک و نوجوانی که خواندهاید و خیلی دوستش داشتید، چه بود و چرا از این کتاب خوشتان آمد؟
کتاب «یعقوب را دوست داشتم» نویسنده کتاب کاترین پترسون، ترجمه بیتا ابراهیمی. نویسنده در این کتاب احساسهای یک خواهر حسود و کینهجو را خوب نشان داده، شخصیتها بُعد دارند، توصیفات فضا و مکان فوقالعاده است. داستان خوب پیش میرود، هر چند فصلهای پایانی کتاب خیلی خلاصه شده است.
۱۷- برای نوجوانان و نویسندههای جوانی که به نوشتن علاقه دارند، چه پیشنهادها و راهنماییهایی دارید؟
زیاد کتاب بخوانید. با دقت، منظم و از روی برنامه، تا تصویری از سیر تکامل ادبیات داستانی هم در ایران و هم در خارج داشته باشید. یادداشتهایی در حاشیه کتاب بنویسید.
به طور منظم بنویسید تا قلمتان روان شود و واژهها جلو چشمتان باشد. مثل نقاشی که مرتب اتود میزند، نویسنده هم باید بنویسد، اما انتظار نداشته باشد که بلافاصله همهی آنها را چاپ کنید. برای خودتان نگه دارید بعدها به دردتان خواهد خورد. در زندگی نظم داشته باشید. نظم کمک میکند که از وقتتان بهره بیشتری ببرید. دنبال کارهای بیهوده و وقت تلفکن نروید. اگر میخواهید نویسنده شوید باید بدانید که راهی طولانی در پیش دارید. باید پیگیر و سمج باشید. از شکست نترسید و از میدان به در نروید. بسیاری از نویسندگان بزرگ در آغاز کارشان با بیمهری منتقدان و بیتوجهی ناشران روبهرو شدهاند.
به اطراف خود بیتوجه نباشید. اگر سوار مترو میشوید، اگر به مهمانی میروید، اگر سوار تاکسی هستید، به رفتار آدمها، طرز صحبت، آرایش و لباس پوشیدنشان توجه داشته باشید. شخصیتهای داستانهای شما در میان همین آدمها هستند.
دفترچه یادداشتی به همراه داشته باشید -این کار را موبایل هم انجام میدهد- اگر تکیه کلام جالبی از کسی میشنوید یادداشت کنید، اگر تصویر جالبی دیدید به خاطر بسپارید، اگر سفر رفتید اتفاقات را یادداشت کنید. این کارها باعث میشود که بعداً وقتی سر فرصت به این یادداشتها رجوع کردید، مواد خامی برای نوشتن داشته باشید. کتابهای تئوریک زیادی در مورد تکنیکهای داستاننویسی منتشر شده است که تجربیات دیگر نویسندگان را در اختیار شما میگذارد. از این کتابها هم غافل نشوید.
درباره محمود برآبادی بیشتر بخوانید.