مهدی رجبی

نام هنریمهدی رجبی
نام
مهدی
نام خانوادگی
رجبی

مهدی رجبی متولد ۱۳۵۹ در خمین متولد شد. او دانش‌آموخته کارشناسی سینما و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است.

من مهدی رجبی ساعت هشت صبح چهارشنبه‌ای معتدل در بیمارستان امام یا شیر و خورشید سابق شهر خمین، به دنیا آمدم. مادرم می‌گوید پسر آرامی بودم و گریه‌ام زیاد طول نکشید. بعد از آن تا پنج سالگی به خاطر شغل پدرم که معلم آموزش و پرورش بود در روستای پدری زندگی کردیم. روستایی که البته فاصله خیلی کمی تا شهر خمین داشت. روستایی که اسمش فانتزی است و دوستش دارم. نیشهر! جایی که پر از نی است. روستایی که شهری‌ترین اسم روستاهای جهان را دارد. مثلاً به یک روستا در انگلیس بگویند: Tree city یا Bamboo city

نیشهر برای من پر از جادو بود و خیال و شگفتی. شاید هر چیزی الان درون من است در همان سال‌ها شکل گرفته. دویدن در دشت‌ها و کوه‌ها و رودخانه‌ها. انس با گیاه و حیوان. شنیدن و لمس خرافه‌های روستایی و قصه‌های رازآلود فولکلوریک. ما همچنان آن‌جا مزرعه داریم و گاهی دوباره می‌روم و خودم را در جوار درخت‌هایی که با پدرم کاشته‌ام و حالا تقریباً همسن و سال خودم‌اند مرور می‌کنم. در آستانه سن ورود به دبستان آمدیم خمین. شهری که در ادبیات سیاسی ایران نامی ویژه است، اما هر چند درباره اسمش چیزهای زیادی می‌دانند به واسطه اسم آیت‌الله خمینی، اما درباره این شهر چیز زیادی نمی‌دانند. سال اول دبستان من عجیب‌ترین دانش‌آموز کلاس بودم و مشق‌هایم را وارونه می‌نوشتم. یعنی باید می‌گرفتی جلوی نور تا ببینی نوشته‌ام «بابا آب داد» این معکوس نویسی که نمی‌دانم ریشه‌اش کجا بود باعث شد معلمم مرا خنگ فرض کند و اصلاح ناپذیر. پدرم را خواستند مدرسه. او که خودش معلم بود سعی کرد حالی‌ام کند که وارونه ننویسم اما من جاهای دیگر این کار را تکرار می‌کردم. مثل چپ‌دستی که بخواهند به زور راست دستش کنند.

هر جا می‌رسیدم می‌نوشتم. روی قوطی کبریت. روی دیوار. پوست هندوانه، خاک روی شیشهٔ ماشین‌ها. به شکل جنون آمیزی دوست داشتم کلمه‌ها را بنویسم و کنار هم بچینمشان. از سال دوم دبستان به تئاتر علاقمند شدم و برای خودم نمایشنامه‌های تک‌نفره می‌نوشتم و اجرا می‌کردم. بهمن‌ماه که می‌شد از همه مدارس دعوتم می‌کردند. مثل یک کمدین می‌رفتم و متن‌های به خیال خودم خنده‌دار اجرا می‌کردم. و البته بچه‌ها آن‌قدر کمبود درام و طنز در زندگی داشتند که سیر دل می‌خندیدند. محله ما محله مرفهی نبود. خانه‌ها شلوغ و پر از بچه‌های قد و نیم‌قد. کفتربازها و موادفروش‌ها و چاقوکش‌ها را هر شش متر یک‌بار بدون زحمت می‌توانستی ملاقات کنی. اما کتابخانه و کتابفروشی سر جمع به سه تا نمی‌رسید. یک مدت رفتم باشگاه کاراته تا قوی بشوم در مواجهه با خطرات اما زور ادبیات و کتاب‌ها و فیلم‌ها بیشتر بود و ورزشکار حرفه‌ای نشدم هیچ‌وقت. با این حال، بروسلی را دوست داشتم و چند تا آلبوم از عکس‌هایش جمع کرده بودم.

همیشه شاگرد اول کلاس بودم و جالب بود که درسخوان هم نبودم زیاد. از همان موقع هر کس می‌پرسید می‌خواهی چه کاره شوی می‌گفتم کارگردان. با اینکه همیشه می‌نوشتم و هر رمانی دستم می‌آمد می‌خواندم، هیچ تصویری از نویسنده بودن و نویسنده شدن نداشتم. فقط دلم می‌خواست کارگردان بشوم. حتی یک آپارات ابتدایی ساختم و فریم‌های ثابت فیلم‌هایی را که از پشت سینما جمع می‌کردم روی دیوار پخش می‌کردم و با ضبط صوت همزمان صداگذاری‌شان می‌کردم، چون نمی‌توانستم هر هفته سینما بروم و شوق سینما روز و شب دیوانه‌ام می‌کرد، ژلاتین روی نگاتیوها را می‌خراشیدم و فیلم‌هایی را که دیده بودم با ماژیک رویشان نقاشی می‌کردم و فریم‌فریم صداگذاری می‌کردم.

نگاتیوها را به هم می‌چسباندم و فریم فریم داستان را تعریف می‌کردم. یادم هست کارتون رابین‌هود را ساختم و اولش هم نوشتم کارگردن مهدی رجبی. متاسفانه کسی قدر ندانست و حالا هیچ اثری از فیلم‌های کودکانه‌ام باقی نمانده. به خاطر نداشتن تمکن مالی برای سینما رفتن، سینمای من کتاب‌های ژول‌ورن بود و جک لندن. تا حدی که الان جرأت نمی‌کنم دوباره کتاب‌ها را بخوانم چون می‌ترسم تصویر قشنگم را از آن‌روزها، به هر دلیلی خراب کنم. از سفر زیر دریا گرفته تا همنشینی با گرگ‌ها دردشت‌های برف‌گرفته. برای کتاب خریدن چون وضعیت مالی‌مان چندان خوب نبود تابستان‌ها دستفروشی می‌کردم و با پولش رمان می‌خریدم. ما دو کتابفروشی در شهر داشتیم با کتاب‌های محدود و معمولاً تلخیص شده. عاشق روجلدهای نشر ارغوان بودم که بعدها فهمیدم هنر دست صادق صندوقی‌اند

به هر روی، سودای کارگردان شدنم ادامه پیدا کرد و بعد از دبیرستان علیرغم میل پدر که دلش می‌خواست مرا در کسوت مهندس و پزشک ببیند با رتبه تک رقمی ۲ راهی دانشکده سینما تئاتر شدم. فیلم ساختم، فیلمنامه نوشتم اما هرگز و هرگز فکرش را نمی‌کردم که کتاب بنویسم. نرم‌نرمک مسیر زندگی‌ام عوض شد و تا به خودم آمدم دیدم شده‌ام نویسنده تمام وقت کودک و نوجوان و فکر نمی‌کنم هرگز بتوانم این کار را رها کنم با وجود اینکه هنوز هم فیلمنامه می‌نویسم گَهگداری. در حال حاضرهیچ لذتی برایم بالاتر از نوشتن برای نوجوانان، خصوصاً رمان نوشتن نیست و امیدوارم بتوانم این لذت را به خواننده‌ها هم منتقل کنم.

مهدی رجبی

آثار مهدی رجبی

  • مجموعه داستان «فراموشان این زمستان»، نشر قصه، (کاندیدای بهترین مجموعه داستان جایزه ادبی یلدا ۱۳۸۴)
  • «معمای دیوانه کله آبی»(برای نوجوانان) انتشارات علمی فرهنگی سال ۸۶ (کاندیدای جایزه ادبی اصفهان ۱۳۸۷ و کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان در سال ۲۰۰۹)
  • «یوناتارا گم شده»(برای نوجوانان)، انتشارات علمی فرهنگی سال ۸۶
  • «گریه نکنید مثل ابر باهار»(برای نوجوانان)، انتشارات علمی فرهنگی سال ۸۷ (کتاب برگزیده ناشران سال ۸۸ و کتاب برگزیده چهاردهمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان در سال ۸۹)
  • «خاطرات چوپان چاق»(برای نوجوانان)، انتشارات علمی فرهنگی، سال ۸۹
  • رمان «لولو شب‌ها گریه می‌کند»(برای نوجوانان)، انتشارات چکه سال ۹۱
  • رمان «کنسرو غول»(برای نوجوانان)، انتشارات افق ۱۳۹۳(کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان سال ۲۰۱۵)/برنده نشان نقره لاکشپت پرنده ۱۳۹۴/ کتاب برگزیده ناشران در جشنواره کتاب‌های برتر ۱۳۹۴/کتاب شایسته تقدیر شورای کتاب کودک ۱۳۹۴
  • «کابوس اسب»، انتشارات افق ۱۳۹۳
  • رمان «جنایتکار اعتراف می‌کند»، افق ۱۳۹۴
  • مجموعه داستان «ماهی‌های کف رودخانه»، نشر مروارید ۱۳۹۴
  • «ساندویچ ساز مو دُم اسبی باف»، افق ۱۳۹۴(کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان سال ۲۰۱۶)، کاندیدای نهایی جشنواره کتاب‌های برتر ۱۳۹۶
  • رمان «خواهران تاریک»، نشر افق، ۱۳۹۴(کاندیدای نهایی جشنواره کانون پرورش فکری سال ۹۵)
  • «گلوله و پلنگ»، (زیر چاپ) نشر فنی ۱۳۹۷
  • «سیرک سیاه»، (زیر چاپ) نشر فنی، ۱۳۹۷
  • «اشباح جنگل سوخته»، نشر فنی، ۱۳۹۷
  • «اندوه بالابان»، نشر فنی، ۱۳۹۷ برنده تندیس طلایی نخستین جایزه ادبی سپیدار
  • «خرس ماه»، نشر فنی، (زیر چاپ) برنده تندیس طلایی دومین جایزه ادبی سپیدار
  • «وسط راهروی تاریک»، نشر هوپا، ۱۳۹۶
  • «مجموعه ایرانشناسی نامه‌های نیلی»، جلد اول و دوم و سوم (نیلی در شهر سوخته ـ نیلی در سرزمین زعفران ـ نیلی در قلعه‌گنج) نشر زعفران، ۱۳۹۶
  • مجموعه پنج جلدی «قصه‌های عجیب برای بچه‌های عجیب‌غریب»، نشر پیدایش، ۱۳۹۶
  • مجموعه رمان فانتزی «بردیا و گولاخ‌ها»، نشر افق، ۱۳۹۷
  • نگارش چند فیلم و سریال تلویزیونی و چند فیلمنامه انیمیشن که برخی از آن‌ها نظیر لابیرنت و ابر صورتی و موج‌های گمشده، موفق به کسب جوایز زیادی در جشنواره‌های داخلی و خارجی شده‌اند.
Submitted by editor on
مهدی رجبی
نام
مهدی
نام خانوادگی
رجبی

مهدی رجبی متولد ۱۳۵۹ در خمین متولد شد. او دانش‌آموخته کارشناسی سینما و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است.

من مهدی رجبی ساعت هشت صبح چهارشنبه‌ای معتدل در بیمارستان امام یا شیر و خورشید سابق شهر خمین، به دنیا آمدم. مادرم می‌گوید پسر آرامی بودم و گریه‌ام زیاد طول نکشید. بعد از آن تا پنج سالگی به خاطر شغل پدرم که معلم آموزش و پرورش بود در روستای پدری زندگی کردیم. روستایی که البته فاصله خیلی کمی تا شهر خمین داشت. روستایی که اسمش فانتزی است و دوستش دارم. نیشهر! جایی که پر از نی است. روستایی که شهری‌ترین اسم روستاهای جهان را دارد. مثلاً به یک روستا در انگلیس بگویند: Tree city یا Bamboo city

نیشهر برای من پر از جادو بود و خیال و شگفتی. شاید هر چیزی الان درون من است در همان سال‌ها شکل گرفته. دویدن در دشت‌ها و کوه‌ها و رودخانه‌ها. انس با گیاه و حیوان. شنیدن و لمس خرافه‌های روستایی و قصه‌های رازآلود فولکلوریک. ما همچنان آن‌جا مزرعه داریم و گاهی دوباره می‌روم و خودم را در جوار درخت‌هایی که با پدرم کاشته‌ام و حالا تقریباً همسن و سال خودم‌اند مرور می‌کنم. در آستانه سن ورود به دبستان آمدیم خمین. شهری که در ادبیات سیاسی ایران نامی ویژه است، اما هر چند درباره اسمش چیزهای زیادی می‌دانند به واسطه اسم آیت‌الله خمینی، اما درباره این شهر چیز زیادی نمی‌دانند. سال اول دبستان من عجیب‌ترین دانش‌آموز کلاس بودم و مشق‌هایم را وارونه می‌نوشتم. یعنی باید می‌گرفتی جلوی نور تا ببینی نوشته‌ام «بابا آب داد» این معکوس نویسی که نمی‌دانم ریشه‌اش کجا بود باعث شد معلمم مرا خنگ فرض کند و اصلاح ناپذیر. پدرم را خواستند مدرسه. او که خودش معلم بود سعی کرد حالی‌ام کند که وارونه ننویسم اما من جاهای دیگر این کار را تکرار می‌کردم. مثل چپ‌دستی که بخواهند به زور راست دستش کنند.

هر جا می‌رسیدم می‌نوشتم. روی قوطی کبریت. روی دیوار. پوست هندوانه، خاک روی شیشهٔ ماشین‌ها. به شکل جنون آمیزی دوست داشتم کلمه‌ها را بنویسم و کنار هم بچینمشان. از سال دوم دبستان به تئاتر علاقمند شدم و برای خودم نمایشنامه‌های تک‌نفره می‌نوشتم و اجرا می‌کردم. بهمن‌ماه که می‌شد از همه مدارس دعوتم می‌کردند. مثل یک کمدین می‌رفتم و متن‌های به خیال خودم خنده‌دار اجرا می‌کردم. و البته بچه‌ها آن‌قدر کمبود درام و طنز در زندگی داشتند که سیر دل می‌خندیدند. محله ما محله مرفهی نبود. خانه‌ها شلوغ و پر از بچه‌های قد و نیم‌قد. کفتربازها و موادفروش‌ها و چاقوکش‌ها را هر شش متر یک‌بار بدون زحمت می‌توانستی ملاقات کنی. اما کتابخانه و کتابفروشی سر جمع به سه تا نمی‌رسید. یک مدت رفتم باشگاه کاراته تا قوی بشوم در مواجهه با خطرات اما زور ادبیات و کتاب‌ها و فیلم‌ها بیشتر بود و ورزشکار حرفه‌ای نشدم هیچ‌وقت. با این حال، بروسلی را دوست داشتم و چند تا آلبوم از عکس‌هایش جمع کرده بودم.

همیشه شاگرد اول کلاس بودم و جالب بود که درسخوان هم نبودم زیاد. از همان موقع هر کس می‌پرسید می‌خواهی چه کاره شوی می‌گفتم کارگردان. با اینکه همیشه می‌نوشتم و هر رمانی دستم می‌آمد می‌خواندم، هیچ تصویری از نویسنده بودن و نویسنده شدن نداشتم. فقط دلم می‌خواست کارگردان بشوم. حتی یک آپارات ابتدایی ساختم و فریم‌های ثابت فیلم‌هایی را که از پشت سینما جمع می‌کردم روی دیوار پخش می‌کردم و با ضبط صوت همزمان صداگذاری‌شان می‌کردم، چون نمی‌توانستم هر هفته سینما بروم و شوق سینما روز و شب دیوانه‌ام می‌کرد، ژلاتین روی نگاتیوها را می‌خراشیدم و فیلم‌هایی را که دیده بودم با ماژیک رویشان نقاشی می‌کردم و فریم‌فریم صداگذاری می‌کردم.

نگاتیوها را به هم می‌چسباندم و فریم فریم داستان را تعریف می‌کردم. یادم هست کارتون رابین‌هود را ساختم و اولش هم نوشتم کارگردن مهدی رجبی. متاسفانه کسی قدر ندانست و حالا هیچ اثری از فیلم‌های کودکانه‌ام باقی نمانده. به خاطر نداشتن تمکن مالی برای سینما رفتن، سینمای من کتاب‌های ژول‌ورن بود و جک لندن. تا حدی که الان جرأت نمی‌کنم دوباره کتاب‌ها را بخوانم چون می‌ترسم تصویر قشنگم را از آن‌روزها، به هر دلیلی خراب کنم. از سفر زیر دریا گرفته تا همنشینی با گرگ‌ها دردشت‌های برف‌گرفته. برای کتاب خریدن چون وضعیت مالی‌مان چندان خوب نبود تابستان‌ها دستفروشی می‌کردم و با پولش رمان می‌خریدم. ما دو کتابفروشی در شهر داشتیم با کتاب‌های محدود و معمولاً تلخیص شده. عاشق روجلدهای نشر ارغوان بودم که بعدها فهمیدم هنر دست صادق صندوقی‌اند

به هر روی، سودای کارگردان شدنم ادامه پیدا کرد و بعد از دبیرستان علیرغم میل پدر که دلش می‌خواست مرا در کسوت مهندس و پزشک ببیند با رتبه تک رقمی ۲ راهی دانشکده سینما تئاتر شدم. فیلم ساختم، فیلمنامه نوشتم اما هرگز و هرگز فکرش را نمی‌کردم که کتاب بنویسم. نرم‌نرمک مسیر زندگی‌ام عوض شد و تا به خودم آمدم دیدم شده‌ام نویسنده تمام وقت کودک و نوجوان و فکر نمی‌کنم هرگز بتوانم این کار را رها کنم با وجود اینکه هنوز هم فیلمنامه می‌نویسم گَهگداری. در حال حاضرهیچ لذتی برایم بالاتر از نوشتن برای نوجوانان، خصوصاً رمان نوشتن نیست و امیدوارم بتوانم این لذت را به خواننده‌ها هم منتقل کنم.

مهدی رجبی

آثار مهدی رجبی

  • مجموعه داستان «فراموشان این زمستان»، نشر قصه، (کاندیدای بهترین مجموعه داستان جایزه ادبی یلدا ۱۳۸۴)
  • «معمای دیوانه کله آبی»(برای نوجوانان) انتشارات علمی فرهنگی سال ۸۶ (کاندیدای جایزه ادبی اصفهان ۱۳۸۷ و کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان در سال ۲۰۰۹)
  • «یوناتارا گم شده»(برای نوجوانان)، انتشارات علمی فرهنگی سال ۸۶
  • «گریه نکنید مثل ابر باهار»(برای نوجوانان)، انتشارات علمی فرهنگی سال ۸۷ (کتاب برگزیده ناشران سال ۸۸ و کتاب برگزیده چهاردهمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان در سال ۸۹)
  • «خاطرات چوپان چاق»(برای نوجوانان)، انتشارات علمی فرهنگی، سال ۸۹
  • رمان «لولو شب‌ها گریه می‌کند»(برای نوجوانان)، انتشارات چکه سال ۹۱
  • رمان «کنسرو غول»(برای نوجوانان)، انتشارات افق ۱۳۹۳(کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان سال ۲۰۱۵)/برنده نشان نقره لاکشپت پرنده ۱۳۹۴/ کتاب برگزیده ناشران در جشنواره کتاب‌های برتر ۱۳۹۴/کتاب شایسته تقدیر شورای کتاب کودک ۱۳۹۴
  • «کابوس اسب»، انتشارات افق ۱۳۹۳
  • رمان «جنایتکار اعتراف می‌کند»، افق ۱۳۹۴
  • مجموعه داستان «ماهی‌های کف رودخانه»، نشر مروارید ۱۳۹۴
  • «ساندویچ ساز مو دُم اسبی باف»، افق ۱۳۹۴(کتاب برگزیده کتابخانه مونیخ آلمان سال ۲۰۱۶)، کاندیدای نهایی جشنواره کتاب‌های برتر ۱۳۹۶
  • رمان «خواهران تاریک»، نشر افق، ۱۳۹۴(کاندیدای نهایی جشنواره کانون پرورش فکری سال ۹۵)
  • «گلوله و پلنگ»، (زیر چاپ) نشر فنی ۱۳۹۷
  • «سیرک سیاه»، (زیر چاپ) نشر فنی، ۱۳۹۷
  • «اشباح جنگل سوخته»، نشر فنی، ۱۳۹۷
  • «اندوه بالابان»، نشر فنی، ۱۳۹۷ برنده تندیس طلایی نخستین جایزه ادبی سپیدار
  • «خرس ماه»، نشر فنی، (زیر چاپ) برنده تندیس طلایی دومین جایزه ادبی سپیدار
  • «وسط راهروی تاریک»، نشر هوپا، ۱۳۹۶
  • «مجموعه ایرانشناسی نامه‌های نیلی»، جلد اول و دوم و سوم (نیلی در شهر سوخته ـ نیلی در سرزمین زعفران ـ نیلی در قلعه‌گنج) نشر زعفران، ۱۳۹۶
  • مجموعه پنج جلدی «قصه‌های عجیب برای بچه‌های عجیب‌غریب»، نشر پیدایش، ۱۳۹۶
  • مجموعه رمان فانتزی «بردیا و گولاخ‌ها»، نشر افق، ۱۳۹۷
  • نگارش چند فیلم و سریال تلویزیونی و چند فیلمنامه انیمیشن که برخی از آن‌ها نظیر لابیرنت و ابر صورتی و موج‌های گمشده، موفق به کسب جوایز زیادی در جشنواره‌های داخلی و خارجی شده‌اند.
لینک کوتاه

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.