ایدههای داستانی از کجا میآیند؟ (۵)
در درس گذشته، از تکنیک ترکیب برای تولید ایدههای داستانی صحبت کردیم. در این درس با معکوسکردن همان فرایند به ایدههای جدیدتری خواهیم رسید؛ ایدههایی که از نقصان، کمبود، نداشتن و فقدان بهدست میآیند. در حقیقت ما در این شیوه چیزی را از شخصیت اصلی یا از فضای داستانی میگیریم و با شکلگیری این کمبود، بحران اولیه داستانی اتفاق خواهد افتاد. چه بسیار داستانهایی که با همین شیوه نوشته شدهاند و ایده اصلی و بحران اولیهشان از همین تکنیک بسیار ساده شکل گرفته است.
مردی که لب نداشت۱، پسرکی که یک پا نداشت، هیزمشکنی که فقیر بود (پول نداشت)، زرافهای که خالهایش را گم کرده بود، لاکپشتی که لاکش را دزدیده بودند، شاهزاده خانمی که معشوقهای نداشت و...
تمام داستانهای جدیدی که درباره بیماریها نوشته میشوند از همین جنس هستند؛ شخصیتی که سلامتی ندارد. چه بسیار داستانهایی که بچههای یتیم و فقیری شخصیتهایشان بودهاند؛ شخصیتهایی که خانه گرم و خانوادهای نداشتهاند. چه بسیار داستانهایی که درباره کودکان تکوالد و بچههای طلاق نوشته شدهاند. یا حتی داستانهای انتزاعیتر: شخصیتی که نمیمیرد (یعنی مرگ ندارد) یا خوابش نمیبرد هیچوقت. یا آن داستان بسیار معروف و دوست داشتنی: «خرسی که میخواست خرس بماند» آن داستان هم درباره خرسی که سرزمین و خرسبودنش را (هویتش) از او دزدیدهاند.
این کمبودها، نداشتنها، فقدانها و نقصانها نقطه عزیمت ما برای شروع داستان خواهند بود. نطفه اولیهای که بحران را در دل خودش دارد. شبیه به فنر فشردهای است که قرار است آزاد شود. نیروی زیادی در خودش دارد و شخصیت داستانی را مجبور میکند که به دنبال آن نداشتهاش بگردد، جستوجو کند، مبارزه کند، بجنگد و اگر توانست، آن «نداشته» را پس بگیرد یا حداقل بتواند با نداشتناش کنار بیاید و وضعیتش را بپذیرد.
بسیاری از داستانهای دنیا به دور همین نداشتن میچرخد. اساساً یکی از چیزهایی که هر نویسندهای را وادار به نوشتن میکند، همین فقدان است. نبودنِ داستانی که دلش میخواهد آن را خلق کند و به این دنیا هدیهاش کند.
همین «کم کردن» و «نداشتن» را درباره فضاها و مکانهای داستانی هم میتوان به کار برد و به ایدههای تازه و بحرانهای اولیهٔ داستانی رسید. سرزمینی که آب ندارد، دنیایی بدون رنگ، خانه متروک (زندگی در آن جریان ندارد)، جنگلی با درختان مصنوعی، شهری که آزادی ندارد و هزاران مکان دیگری که از فقدان چیزی رنج میبرند.
پس با کم کردن هر چیزی از حالت تکاملش، میتوانیم بحرانهای داستانی خلق کرده و شروعهای داستانی پرکشش و جذابی داشته باشیم. داستانهایی که مخاطبش به دنبال این است که ببیند آن فضا یا شخصیت داستانی بالاخره به خواستهاش میرسد و کامل خواهد شد یا نه؟ داستانهایی که شخصیتِ قهرمانِ داستان از کمبودی رنج میبرد، در ذات خودشان کشش و تعلیقهای داستانی را حمل میکنند. پس بیایید چیزی را از شخصیت بگیریم تا به جستوجویش بشتابد و دنبالش کند. شخصیتهای کامل و همهچیزتمام، هیچ داستانی به ما نخواهند داد. بیایید به دل فقدانها و نداشتنها بزنیم و در طوفان بحرانها بنویسیم.
تمرین یک: یک شخصیت داستانی (فرقی نمیکند انسان باشد یا شخصیتی فانتزی و خیالی) را برداریم و چیزهایی را از او بگیریم. کمبودهایی را برایش بگذاریم و او را به جستوجوی آنها دعوت کنیم.
تمرین دو: قهرمان داستانمان را در مکان و فضایی قرار دهیم که از کمبود چیزی یا چیزهایی رنج میبرد. حال قهرمانمان باید به سرزمینش کمک کند و آن را نجات دهد.
[۱] عنوان شعری از احمد شاملو
ادامه دارد...
- درس یکم: ترس از کاغذ سفید
- درس دوم: یادداشت روزانه، متنی شبیه به تنهاییمان
- درس سوم: چشمهای کورِ عادتکرده
- درس چهارم: از این گوش بشنو و از اون گوش در نکن!
- درس پنجم: تیکتاکِ فرسایندهی عقربههای ساعت
- درس ششم: زندانِ کاغذهای مچاله (دور ریختن)
- درس هفتم: تا پخته شود، خامی! دربارهی اهمیت مطالعهی تاریخ ادبیات کودکان
- درس هشتم: به خبری که هماکنون به دستم رسید، توجه فرمایید!
- درس نهم: باغچهی تکرارناپذیر داستان ها
- درس دهم: کیمیاگر کلمات و تصاویر
- درس یازدهم: خانهای با دیوارهای آبنباتی