درسهایی درباره نوشتن برای کودکان
در یادداشت قبلی (ترس از کاغذ سفید) درباره اهمیت خواندن برای یک نویسنده صحبت کردیم. دومین اصل اساسی نویسندهشدن، نوشتن است. از هر داستاننویسی که سؤال کنید:
«میخواهم نویسنده شوم. چه کنم؟»
بیتردید به این دو اصل اساسی اشاره خواهد کرد: «بخوان و بنویس!»
شاید با خودتان بگویید این چیزها را که همه میدانند. معلوم است که برای نویسنده شدن، باید نوشت. مگر میشود کسی ننویسد و نویسنده باشد؟ اما یک قید ساده و بسیار مهم در عبارت بالا گم شده است.
«هر روز بنویس!»
و این یکی از دشوارترین کارهای دنیاست. هر روز کاری را انجام دادن. نوشتن باید به اندازه مسواکزدن، غذا خوردن، خوابیدن و کارهایی تا این اندازه روزمره و همیشگی، در زندگی یک نویسنده تکرار شود. واقعاً باید خودمان را به روزانهنویسی عادت دهیم. باید سربازصفر کلمات باشیم. خدمتگزار دائمیشان. و این جمله فیلیپ پولمن، نویسنده درخشان و برجسته داستانهای کودکانونوجوانان را از یاد نبریم: «داستان ارباب است و نویسنده خدمتگزارش.»
آری نویسنده جوان! هر روز نوشتن، مهمترین اصل برای نویسنده شدنت است. ذهن انسان باید با قلمش هماهنگ شود. باید عادت کند به نوشتن. باید امر نوشتن برایش فعالیتی معمولی، پیشپاافتاده و هرروزه شود. آنوقت است که شگفتانگیزی نوشتن را درک خواهی کرد و خواهی فهمید که داستان چگونه خودش را از روزمرگی رهایی میدهد و هربار چیزی تازه را میآفریند.
اما در ابتدا، هر روز داستاننوشتن، بسیار کار سختی است. حتی شاید فوقالعاده ترسناک و پسزننده و غیرممکن بهنظر برسد. برای همین راهکارهایی وجود دارد که ما را به نوشتن عادت دهد و دستمان را با نوشتن مدام آشتی دهد و ذهن و قلممان را به هم وصل کند. یکی از این راهکارها نوشتن یادداشت روزانه است.
حقیقت اینجاست که در غرب، یادداشتنویسی روزانه کاملاً با فرهنگشان عجین است و چه بسیار کتابهایی که از همین یادداشتهای روزانه آدمهای مختلف، از نویسنده و سیاستمدار و هنرمند گرفته تا آدمهای کاملاً عادی با شغلهای بیارتباط به هنر و ادبیات و فکر، چاپ میشود.
پس بهتر است در شروع، دفتری برای یادداشت روزانه مان داشته باشیم. یادداشتهای روزانه قرار نیست چاپ شوند، قرار نیست کسی آنها را بخواند. فضایی بسیار شخصی و خصوصی دارد. پس در یادداشتنویسی روزانه، نگران هیچچیزی نباشید. نه نگرانِ فرم و زبان و کلماتتان و نه نگرانِ چیزی که از آن صحبت میکنید. در جامعه ما که سانسور و ریاکاری تا تاروپود جانمان ریشه دوانده، یادداشتهای روزانه بیپرده کمکمان میکنند که از این فرهنگ فاصله بگیریم و بر کاغذ سفید، خودمان باشیم. خود خومان. فکرها و رویاها و کابوسهایمان را سانسور نکنیم. شبیه تنهاییمان باشیم. بیترس از قضاوتشدن. بیترس از مقایسهشدن. بیترس از کیفیت.
در یادداشت روزانه از هر چیزی میتوانیم بنویسیم. اتفاقهای معمولی، دیدارهای دوستانه و خانوادگی، فیلمهایی که دیدهایم و کتابهایی که خواندهایم، میتوانیم خوابهایمان را بنویسیم، یا احساسهای مختلفمان را نسبت به دیگران. میتوانیم از سیاست حرف بزنیم. از مسائل اجتماعی که تکانمان میدهد. از هرچه و هرچه که درگیرمان میکند و دلمان میخواهد دربارهاش بنویسیم. هیچ فرقی نمیکند که چه باشد. مهم این است که هر روز بنویسیم. در آینده خواهید دید که چه دستمایههای داستانی از دل همین یادداشتهای روزانه بیرون خواهد آمد. چه ایدهها و چه شخصیتهایی. یادداشتهای روزانه شگفتانگیزند و ما را و زندگیمان را به شکل کلمه بازگو میکنند.
ادامه دارد...
- درس یکم: ترس از کاغذ سفید
- درس سوم: چشمهای کورِ عادتکرده
- درس چهارم: از این گوش بشنو و از اون گوش در نکن!
- درس پنجم: تیکتاکِ فرسایندهی عقربههای ساعت
- درس ششم: زندانِ کاغذهای مچاله (دور ریختن)
- درس هفتم: تا پخته شود، خامی! دربارهی اهمیت مطالعهی تاریخ ادبیات کودکان
- درس هشتم: به خبری که هماکنون به دستم رسید، توجه فرمایید!
- درس نهم: باغچهی تکرارناپذیر داستان ها
- درس دهم: کیمیاگر کلمات و تصاویر
- درس یازدهم: خانهای با دیوارهای آبنباتی
- درس دوازدهم: خرسی که سرزمینش را دزدیدند