درسهایی درباره نوشتن برای کودکان
دیگر بهانهجویی نکنیم و نگوییم که زمانی برای نوشتن نداریم.
بیشتر آدمهایی که میخواهند نوشتن را شروع کنند، این جمله را بسیار تکرار میکنند:
من وقتی برای نوشتن ندارم. سَرَم شلوغ است.
حقیقت اینجاست که سَرِ نویسندگان هم شلوغ است. به اشتباه تصور میکنیم که آنها آدمهایی بیکار با اوقات فراغت بسیار هستند. نویسندهها هم مثل همهی انسانهای دیگر، درگیر زندگی هستند. بچه دارند. ازدواج کردهاند. غمِ نان آزارشان میدهد. بسیاری از آنها شغلهای دیگری بهجز داستاننویسی دارند و ...
شاید پُر بیراه نباشد که بگوییم حتی بیشتر از آدمهای دیگر، گذرِ زمان را حس میکنند و تیکتاک فرسایندهی عقربههای ساعت را بیشتر میشنوند. اما در این شلوغی سرسامآور چه روشهایی دارند که میتوانند داستان بنویسند؟
ریموند کارور (نویسندهی آمریکایی) شبها وقتی که نگهبانی میکرد، داستان مینوشت.
مارگارت اتوود (نویسندهی کانادایی) هم وقتی کودک نوزادش را میخواباند، بیدار میماند و داستان مینوشت.
آگاتاکریستی (نویسندهی انگلیسی) خودش میگفت بسیاری از ایدههای داستانهایش، هنگام ظرف شُستن به ذهنش میرسید.
آسترید لیندگرن (نویسندهی سوئدی) بسیاری از داستانهایش، وقتی شبها برای بچههایش قصه میگفت، به ذهنش میرسید.
از این نمونهها در دنیای نویسندگان بسیار است.
اما از این زندگینامهها و تجربههای نویسندگان بزرگ، چه میآموزیم؟
یک: میفهمیم که همهی ما چقدر وقتهای پِرت داریم، که بهراحتی آنها را هَدر میدهیم. بدون اینکه خودمان آگاه باشیم، ساعتها میگذرند و ما آنها را از دست میدهیم. دقیقههایمان را بیهوده میگذرانیم و کارهایی را که دلمان میخواهد به تأخیر میاندازیم. حقیقت اینجاست که بیماری تنبلی در جان و اعماق ما ریشه دوانده است. برای نویسنده شدن باید که بتوانیم این وضعیت را تغییر دهیم و ساعتهای بیهودگیمان را صرف فعالیتهای خلاقانه و تولید ادبیاتِ داستانی کنیم.
دو: در هر زمانی میتوان به داستانها فکر کرد. فقط کافیست عاشقِ نوشتن و داستان باشیم. ما برای فکر کردن به عشقمان به هیچ زمان و مکان و آداب خاصی احتیاج نداریم. هر جا که باشیم به او فکر میکنیم. در مهمانی، هنگام ظرف شستن یا آب دادن به گلدانها، وقتِ رانندگی در خیابان یا راهرفتن روی تِرِدمیل. هیچ فرقی نمیکند. در همهجا میتوان به داستانها فکر کرد و آنها را ساخت. فقط کافیست که یکی از دلمشغولیهایمان ادبیات باشد.
پس بیاییم به ساعتها و دقیقههایمان اهمیت بدهیم. در همین شروعی که میخواهیم قلم بهدست بگیریم و بنویسیم. دیگر بهانهجویی نکنیم و نگوییم که زمانی برای نوشتن نداریم. تجربهی نویسندگان بزرگ نشان داده است که عشق و علاقه به ادبیات میتواند راهش را در زندگی ما باز کند، در عمقِ جانمان ریشه بدواند و وقتهای بیهوده و تلفشدهمان را پُر کند.
درکِ زمان برای نوشتن و نویسنده شدن بسیار مهم است. در آینده دربارهی مبحث زمان و اهمیتش در داستاننویسی صحبت خواهیم کرد. اینکه یک نویسنده چگونه میتواند با زمان بازی کند، در زمان حرکت کند و به گذشته و آینده برود. چگونه زمان داستانی را فشرده کند و یا کش بیاورد. برای همین مهم است که در همین شروع خودش درکش را از زمان درست کند و بتواند اهمیت عقربههای ساعت و گذر خورشید و ماه را درک کند.
ادامه دارد...
- درس یکم: ترس از کاغذ سفید
- درس دوم: یادداشت روزانه، متنی شبیه به تنهاییمان
- درس سوم: چشمهای کورِ عادتکرده
- درس چهارم: از این گوش بشنو و از اون گوش در نکن!
- درس ششم: زندانِ کاغذهای مچاله (دور ریختن)
- درس هفتم: تا پخته شود، خامی! دربارهی اهمیت مطالعهی تاریخ ادبیات کودکان
- درس هشتم: به خبری که هماکنون به دستم رسید، توجه فرمایید!
- درس نهم: باغچهی تکرارناپذیر داستان ها
- درس دهم: کیمیاگر کلمات و تصاویر
- درس یازدهم: خانهای با دیوارهای آبنباتی
- درس دوازدهم: خرسی که سرزمینش را دزدیدند