عبدالرحیم جعفری، پایه گذار انتشارات امیرکبیر و کتاب های طلائی بود. او ۱۲ آبان ۱۲۹۸ در تهران زاده شد. عبدالرحیم جعفری در سال ۱۳۲۸ انتشارات امیرکبیر را پایه گذاشت و در سال ۱۳۴۰ انتشار مجموعهی کتابهای طلائی را آغاز کرد. کتابهای طلائی مجموعهای از نامدارترین داستانها و قصههای جهان با بیش از ۸۰ عنوان کتاب در قطع رقعی بود که جلد و صفحه آرایی یکسانی داشتند.
عبدالرحیم جعفری در کتاب «در جستجوی صبح» به شرح حال زندگی خویش پرداخته است:
من در دوازدهم آبان ماه سال 1298 شمسی در آخر بازار عباسآباد یکی از محلات فقیرنشین جنوب تهران متولد شدم در حالی که پدرم چند ماهی قبل از تولدم مادرم را ترک کرده بود و مادرم با کار نخریسی برای جوراببافها مخارج خود و مرا که تنها فرزندش بودم تأمین میکرد.
تا کلاس چهارم ابتدایی در مکتبخانه و دبستانهای علامه و ثریا در تهران درس خواندم و چون مادرم قادر به تأمین مخارج خانواده نبود در حالی که بیشتر از دوازده سال نداشتم مرا به چاپخانهٔ علمی که در آن سالها به طریقه چاپ سنگی کار میکرد سپرد. در اولِ کار من در چاپخانه پادویی میکردم و بعضی اوقات کتابهای چاپ شده را روی سرم میگذاشتند و به کتابفروشیها میبردم. در آن روزگار در تهران برای ماشینهای سنگین برِ نبود و این ماشین با دست کار میکرد. یک نفر چرخ را میگرداند و یک نفر هم با دست کاغذ به ماشین میداد و یک نفر هم کاغذ چاپ شده را از ماشین میگرفت. هرکدام یک گونی هم مثل پیشبند به خود میبستیم. استاد ماشین هم بهکار ما نظارت میکرد.
من پس از مدتی برای کاغذبگیری از ماشین انتخاب شدم و چون قدم کوتاه بود و به ماشین نمیرسید چند آجر و سنگ زیر پاهایم میگذاشتند که دستم به سیلندر ماشین برسد. صبح شنبه به چاپخانه میرفتم و صبح جمعه مرخص میشدم. در شبانهروز 2 وعده 2 ساعته در چاپخانه استراحت میکردم. برای روز یک ریال و شب دو ریال مزد میگرفتم و از بس روی پاهایم میایستادم پاشنه پاهایم ترَک برمیداشت و مادرم روزهای جمعه که تعطیل بودیم، برای مداوا پیه بز داغ میکرد و لای ترَکها میریخت.
بعضی از روزهای تابستان که کار چاپ کمتر بود عصرها تعدادی از کتابهای افسانهای مثل امیر ارسلان، حسین کرد، رستمنامه، فلکناز و عاق والدین و از این قبیل کتابها را که در آن چاپخانه چاپ میشد زیر بغل میزدم و در خیابانهای تهران راه میافتادم و داد میزدم «آی رستمنامه، فلکناز، عاق والدین، شمایل روز عاشورا داریم» و یا بعضی از روزهای تعطیل تابستان با چند نفر از کارگران که همسن و سال خودم بودند، بعضی از همین کتابها را روی الاغی که کرایه میکردیم بار کرده و به دهات اطراف تهران میرفتیم و با داد زدنِ «کتاب داریم، قرآن و مفاتیح چاپ اعلی و رستمنامه داریم» کتابفروشی میکردیم و در ازای فروش کتابها مرغ و تخممرغ و غاز و یا بز و میش کوچکی یا حبوبات به ما میدادند که به شهر آورده و آنها را به عوض پول کتابها به کتابفروشیها میدادیم.
پس از چند سال ماشینهای چاپخانه تبدیل به ماشینهای چاپ مسطح حروفی شد و من به قسمتهای مختلف صحافی و حروفچینی منتقل شدم تا سال 1320 که قوای متفقین ایران را اشغال کردند و من داوطلبانه برای خدمت سربازی به نیروی هوایی اعزام شدم.
پس از دو سال خدمت سربازی به چاپخانه برگشتم و شبها به کلاسهای اکابر میرفتم و مدتی پس از ازدواج بهواسطه مبتلا شدن به بیماری تیفوس که در زمان اشغال ایران در تهران شیوع یافته بود قادر به کار کردن در چاپخانه نبودم و با تعدادی از همان کتابهای قدیمی و افسانهای چاپ سنگی و دو سه قالیچه و مقداری خنزرپنزرهای خانه به مسجد شاه تهران رفتم و در سکوی شرقی دالان مسجد شاه که به طرف بازار حلبیسازها (بینالحرمین) میرفت بساط کتابفروشی پهن کردم و به فروش کتاب پرداختم. پس از دو سال کتابفروشی علمی از من دعوت کرد که برای سرپرستی و امور حسابداری و میرزایی که در آن موقع با چرتکه و سیاِ انجام میگرفت به آنجا بروم.
تا سال 1328 در آن کتابفروشی بهکار ادامه دادم و چون به خواندن و مطالعه کتاب علاقهمند بودم و آتش عشق به چاپ و نشر کتابهای ادبی و علمی در دلم شعله میکشید، در همان سال استعفا دادم و با پسانداز سالهای کارگری و کارمندی مؤسسه امیرکبیر را در یک اتاق شانزده متری در قسمت فوقانی یکی از ساختمانهای خیابان ناصرخسرو تأسیس نموده و با شور و شوق و آرزوهای دور و دراز به چاپ کتابهای علمی و ادبی که آرزویم بود پرداختم.
چون از بچگی مرا «تقی» صدا میزدند به یاد میرزا تقیخان امیرکبیر، صدراعظم اصلاحطلب تاریخ معاصر، نام امیرکبیر را برای مؤسسهام انتخاب کردم.
در آن روزگار آن کتابها خریدار زیادی نداشت و کتابها باد کرد و ورشکست شدم. ولی با عشق و علاقهای که به کار نشر داشتم از پای ننشستم و پس از چند ماهی سرقفلی یکی از دکانهای ناصرخسرو را با وامی که از یکی از کاغذفروشها گرفتم خریداری کرده و امیرکبیر به آن دکان انتقال یافت و به فروش و چاپ و نشر کتاب ادامه میدادم. کتابهای سایر ناشران را با نوشتافزار میخریدم، هم در دکان میفروختم و هم به شهرستانها میفرستادم، در اوایل کار همسرم برای صندوقداری تا مدتها به آن دکان میآمد و با من همکاری میکرد. بر اثر تلاش و زحمات شبانهروزی و روابط حسنه با مؤلفان و مترجمان و ناشران و کتابفروشان آن زمان و نوآوریهایی که در کار نشر به وجود آورده بودم کمکم مؤسسهام توسعه پیدا میکرد و رونق میگرفت بهطوری که تا سال 1336 قریب پانصد کتاب در رشتههای مختلف چاپ و منتشر کردم و نام امیرکبیر بلندآوازه شد. (در کارنامهای که در همان زمان امیرکبیر منتشر ساخت فهرست این کتابها مندرج است) ولی بهواسطهٔ کار و فعالیت شبانهروزی چشم چپم دچار خونریزی شد و با معالجاتی که در تهران و 2 ـ 3 کشور خارج انجام گرفت متأسفانه معالجات مؤثر واقع نگردید و بینایی چشم چپم را از دست دادم. در سال 1337 دومین فروشگاه خود را در خیابان شاهآباد (جمهوری فعلی) تأسیس کردم.
تصویر یکی از فروشگاههای انتشارات امیرکبیر
در سال 1342 پس از نابسامانیهای بسیار در امر چاپ و توزیع کتابهای درسی که جنجال آن به مجلس و روزنامهها و مجلات کشیده شده و دانشآموزان کشور و اولیای آنها را بهستوه آورده بود، شرکتی بهنام شرکت طبع و نشر کتابهای درسی ایران مرکب از 130 نفر از ناشران و کتابفروشان و چاپخانهداران با تصدی و مدیریت من در تهران تشکیل شد. این شرکت بدون هیچگونه وابستگی و گرفتن وام و کمک دولتی با سرمایه خود و با تلاش و سعی شبانهروزی موفق گردید در اولین سال تأسیس خود، در شهریور سال 1343 کتابهای درسی را پنجاه تا هفتاد درصد ارزانتر از سالهای قبل به مقیاس وسیع در تهران و سراسر مملکت در اختیار دانشآموزان قرار دهد و برای اولین بار در تاریخ مملکت به غائله کتابهای درسی خاتمه بخشد. بدین ترتیب مشکل بزرگ خانوادههای ایرانی از این حیث برطرف گردید و با وجود تورم روزافزون در کشور، در مدت دوازده سال فعالیت آن شرکت، کتابهای درسی به همان بهای سالهای اولیه تأسیس عرضه میگردید و از این بابت بارها و بارها مورد تشویق و امتنان مردم و کتابفروشان قرار گرفت.
با وجود این خدمت بزرگ و ایثارگرانه که دوازده سال از عمر خود را شبانهروز برای پیشرفت آن و رفاه دانشآموزان و اولیای آنها صادقانه فدا کردم، در بهمن 1358 به دادسرای انقلاب احضار و به همین خاطر محاکمه شدم. پس از آزادی از زندان و چهار سال بلاتکلیفی و سرگردانی مؤسسهای که با خون دل بسیار بوجود آورده بودم، مصادره و به سازمان تبلیغات اسلامی که ارتباطی با احکام صادره علیه من نداشت واگذار گردید.
با اینکه احکام صادره علیه من به واسطه بیاساس بودن و کذب تمامی اتهامات وارده هیچ مبنا و مستندی نداشت و از طرف دادگاه عالی انقلاب و دادستانی انتظامی قضات و دادسرای دیوان عالی کشور و قضات شورایعالی قضایی بیاعتبار و خلاف قانون و شرع مقدس و خلاف قانون اساسی تشخیص داده شده و غیرقانونی بودن آن را اعلام کردند، با همه اقدامات و زحماتی که کشیدم به واسطه عدم ضوابط و حاکمیت روابط تا امروز موفقیتی در استرداد تشکیلاتم بهدست نیاوردهام.
اکنون بیش از 25 سال از اولین بازداشت من در زندان اوین و محاکمهام میگذرد و من که آن تشکیلات وسیع فرهنگی و خدمتگزار و آن تحولات بزرگ در امر چاپ و نشر کتاب را با دست خالی و با همت و تلاش و رنج سالیان دراز بوجود آورده بودم و میرفت که مؤسسهام یکی از بزرگترین مؤسسات نشر کتاب در خاورمیانه بشود و خدمات فرهنگی را چون گذشته برای ملت و کشورم انجام دهم بهجای اینکه مرا تشویق و زندگی سراسر رنج و فعالیت و موفقیت مرا سرمشقی برای جوانان کشورمان قرار دهند، خانهنشین شده و شاهد اضمحلال مؤسسهای هستم که از فرزندانم برای من عزیزتر است.
عبدالرحیم جعفری، پایهگذار انتشارات امیرکبیر
در خاتمه متذکر میگردد که بر خلاف شایعات چند تن رقبای واماندهٔ صنفی، در سراسر عمر و فعالیت خود به هیچ مقام و دستگاهی وابستگی نداشته، و در هیچ حزب و گروه و دستهای نبوده، هیچ دوست و خویشاوند دولتمردی نداشته و نیز از هیچ کمک دولتی اعم از مالی و غیره استفاده نکرده و به بانکها بدهکار نبوده و هیچ معامله و مقاطعهای با دولت نداشتهام و زندگی شغلیام خلاصه میشده است در چاپ و نشر و ترویج کتاب و کار و کار و تلاش و فعالیت شبانهروزی و کلنجار رفتن با مأموران سانسور که گریبانگیر تمام ناشران فعال و دلسوز آن دوران بود و کارمندان قدیمی امیرکبیر و ناشران باسابقه بخوبی به سوابق امر آشنا هستند.»