در کتاب «موشی کوچک، خرسی بزرگ»، موشی و خرسی با هم دوست هستند. یکی خیلی کوچک و یکی خیلی بزرگ. برای همین خرسی همیشه مواظب است تا موشی زیر دست و پا له نشود.
در این کتاب، خرسی و موشی، یکی بزرگ و یکی کوچک، میروند تا با بقیه دوستانشان در جنگل، مثل همیشه گردش کنند. در این کتاب آنها با هر دوستی که روبرو میشوند، ویژگیای دارد که اتفاقا دوست دیگرشان کاملا متضاد آن است. مثلا خرسی بزرگ است و موشی کوچک؛ راسو کند است و خرگوش تند؛ سار پایین پرواز میکند و جغد بالا؛ جنگل ساکت است و دوستان شلوغ؛ بیرون سرد است و غار گرم. تمام این خصوصیات مرتب در قالب شعر تکرار میشود. اما با وجود تمام این تفاوتها همه با هم دوست و در کنار یکدیگر هستند.
مجموعه کتاب «خرسی و دوستان» شامل ده جلد است. هر کدام از کتابها داستان متفاوت و مجزایی دارد. اما در تمام آنها خرسی محور داستان است و دوستانش بنا به شرایط همراه او هستند. هسته اصلی تمام داستانها دوستی، همکاری و زندگی در کنار یکدیگر است. کتابها متنهایی ساده و شعرگونه دارند. تصاویر کاملا درشت، رنگی و کاملا گویای ماجرایی است که در هر صفحه اتفاق میافتد.
در «خرسی چرا میترسی؟» خرسی برای پیدا کردن آب و غذا به جنگل میرود. اما بعد هوا باد و باران میشود. خرسی راه غار را گم میکند و میترسد. دوستانش که منتظر او هستند، دنبال او میروند و او را پیدا میکنند و همگی به غار برمیگردند.
«دندون خرس لق شده» ماجرای خرسی است که با دوستانش مشغول غذا خوردن است. ناگهان حس میکند چیزی در دهانش تکان میخورد، دندان شیریاش لق شده. او نگران است اگر دندانش بیفتد دیگر درنیاید. اما دوستانش او را از نگرانی درمیآورند.
کتاب «خرسی و یه دوست جدید» ماجرای یک روز تابستانی است که خرسی برای بازی به بیرون میرود. دنبال دوستی برای بازی میگردد که موشی را پیدا میکند. اما ناگهان زیر بوتهها موجودی خجالتی پیدا میشود. جغدی که دوست جدید خواهد بود.
کتاب «خرسی مریضه تب داره» داستان یک روز صبح است که خرسی در غارش از خواب بیدار میشود، حسابی تب کرده و مریض شده است. دوستانش که متوجه میشوند هر کسی با خودش چیزی میآورد تا از او مراقبت کنند. خرسی صبح روز بعد خوب میشود؛ اما حالا دوستانش سرما خوردهاند و او باید مراقبشان باشد.
در «خرس و رنگهای قشنگ» خرسی و موشی در جنگل به راه میافتند. آنها با رسیدن به قسمتهای مختلف جنگل و دیدن دوستانشان، در هر قسمت از جنگل با رنگهای مختلف و چیزهای مختلف روبرو میشوند.
کتاب «خرسی بازم غذا میخواد» در زمان اول بهار اتفاق میافتد. خرسی که از خواب زمستانی بیدار شده، هم گرسنه است و هم لاغر شده. او با دوستانش به دنبال غذاهای مختلف میرود، اما هرچه میخورد باز هم گرسنه است. دوستانش برایش در غار جشن اول بهار گرفتهاند، و تمام کادوها، خوراکی هستند.
در «خرسی میتونه بشماره» خرسی و موشی بعد از خوردن صبحانه، شروع میکنند به شمردن هرچیزی که میبینند، از یک خورشید که در آسمان است، تا دو سیب در دستهای خرگوش، و ... آنها کلی چیز میتوانند در اطرافشان پیدا کنند که شمردن آنها را بلدند.
در کتاب «خرسی و غار و خر و پف» ابتدای زمستان است و خرسی برای خواب زمستانی به غار رفته است. اما دوستانش که از سرمای بیرون غار اذیت شدهاند، یکی یکی به غار میآیند. کمکم غار شلوغ میشود و باعث میشود تا خرسی از خواب بیدار شود. ابتدا عصبانی میشود، اما کمکم خواب از سرش میپرد.
خرسی در «خرسی میگه مرسی» تنها و بیحوصله در غار نشسته است. تصمیم میگیرد غذایی بپزد و دوستانش را دور هم جمع کند. اما هیچ چیز در خانه ندارد. دوستانش به سراغش میآیند و هر کدام خوراکی کوچکی همراه خود میآورند. اول خرسی از اینکه خودش چیزی ندارد خجالت میکشد، اما بعد همه با هم چیزهایی که آوردهاند را در غار خرسی درست میکنند و دور هم خرسی برایشان قصههای زیادی را که بلد است تعریف میکند.