پرسشهایی از حدیث لزرغلامی برای نویسندگان جوان و علاقهمندان به نوشتن
۱. آیا در کودکی و نوجوانیتان فکر میکردید که نویسنده شوید؟
در کودکی و نوجوانی تصور درستی از شغلها نداشتم. فقط دلم میخواست یک جوری توی چشم باشم. برای همین مدام میرفتم روی سن. مجری میشدم و شعر میخواندم! حتی وقتی که شروع به نوشتن قصه هم کردم، انگار درست نمیدانستم که پایان این کار «نویسندگی» است. با جریان کلمات و کتابها جلو رفتم. مثل کسی که توی یک رودخانه خروشان بود و با آب آن رودخانه رفت.
۲. در دوره کودکی و نوجوانیتان کدام کتاب یا کتابها روی شما تأثیر گذاشتهاند؟ چهچیزی در این داستانها بود که شما را تحتتاثیر قرار میداد؟
«شازده کوچولو» را که خواندم رفتم زیر تخت و یکعالمه گریه کردم. گمانم کتابهای گریهدار را دوست داشتم. کتابهایی که در آن یک عشق گریهدار بود. مثل «خورشید را بیدار کنیم». هر چیز که اندوهگینترم میکرد، دوستتر داشتم.
۳. چه شد که تصمیم گرفتید بنویسید و نویسنده شوید؟
خیلی اتفاقی داستان نوشتم. و همانطور که دوست داشتم، توانستم از همان وقت که سنم کم بود، خودم را جا کنم و کارم چاپ شود. چون به نشریات کودک و نوجوان که در نوجوانی من خیلی فعال بودند رفت و آمد کردم، یکهو خودم را میان یکعالمه نویسنده و شاعر دیدم. با آنها بزرگ شدم. واقعاً بین آنها بزرگ شدم و فقط آنها را میشناختم. گمانم هیچ راه دیگری غیر از نویسنده شدن نداشتم.
۴. ایدههای داستانهایتان چطور و از کجا به ذهنتان میرسد؟
همیشه با ذهن خالی شروع به نوشتن میکنم. و این راز همیشه برای خودم نامکشوف است که خوب پس این قصه به یکباره از کجا آمد؟
خیلی کم پیش میآید که به قصد نوشتن پشت لپتاپ بنشینم و صفحه سپید را باز کنم اما شروع به نوشتن چیزی نکنم. به هر حال سوژهها حتماً از درونم میآیند. من فقط درباره عشق مینویسم.
۵. هنگامی که در نوشتن به مشکلی برمیخورید و نمیتوانید بنویسید و ایدهای پیدا نمیکنید و کارتان به گره میخورد، چه میکنید؟
میگذارم زمان بگذرد. وقت خواب در حالی که چشمهایم را بستهام و یکجورهایی در خلسه و رؤیا هستم به آن فکر میکنم و راهش را پیدا میکنم. حتماً باید راهش را پیدا کنم. چون نصفه ماندن کار یک جور احساس ناتوانی به من میدهد و مضطربم میکند.
۶. برنامه کاری روزانهتان چطور است؟ چقدر کتاب میخوانید و چقدر درگیر نوشتن هستید؟ چه ساعتهایی مینویسید و روزتان را معمولاً چگونه میگذرانید؟
من و دوستانم دفتری داریم که دیوارهای آن به رنگ اسمش است. بنفش! من تقریباً تمام روز را در آن دفتر با دوستانم میگذرانم. مگر این که لازم باشد بروم کلاس زبان یا جلسهای بیرون از آن جا داشته باشم. همانجا مینویسم، میخوانم، مهمان دعوت میکنم، توی حیاطش گردش میکنم، عکس میگیرم، خسته میشوم و همهٔ امیدها و ناامیدیهایم را در آن جا پیدا میکنم.
نوشتن برایم ساعت خاصی ندارد. هر وقت که لازم داشته باشم مینویسم. نوشتن به من دلداری میدهد. نوشتن همیشه مرا نجات داده است.
۷. آیا در دورهای از نوشتنتان، تحتتاثیر نویسنده خاصی بودهاید؟ چه کتابها و نویسندههایی شما را در دوران نوشتنتان شگفتزده کردهاند و روی شخصیت و دیدگاه ادبیتان تأثیر گذاشتهاند؟
در کودکی کتابی داشتم از «مهدخت کشکولی» که اسمش بود «رسم ما، سهم ما». کتابی که در آن نقاشیای از یک پری دیده میشد که دستهایش بوی شیر تازه میداد! او آمده بود تا به پسر غمگینی دلداری بدهد. من همیشه در جستجوی آن پری بودم. برای اوست که مینویسم. او روی من تأثیر گذاشت. کتابهایی هم که محمد حقوقی درباره شاعران درآورده بود برایم مهم بودند. عاشق خواندن مصاحبهها و نقدهای کار شاعران بودم. در آنها لغتهای تازه، نگاههای متفاوت و دنیاهای جدید پیدا میکردم و اینها مرا عوض میکرد.
۸. کدام داستان یا کتابتان را از بقیه بیشتر دوست دارید و به آن دلبستگی بیشتری دارید؟ متوجهام که هر نویسندهای همه داستانهایش را مثل بچههایش دوست دارد، ولی اگر بخواهید یکی از داستانهایتان را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟
من غزلهایم را یک وقتی خیلی دوست داشتم، حالا کمتر. هر چیزی را که مینویسم تا مدت کمی، مثلاً دو سه روزی خیلی دوست دارم، بعد همینطور کم و کمتر میشود تا زمانی که بالاخره به نظرم میرسد کهای بابا این چیست که من نوشتهام؟ و یا حتی فراموشش میکنم. وقتی آن را ورق میزنم یادم نمیآید که آن را در چه حالی نوشتهام. اصلاً من آن را نوشتهام یا نه؟ نمیدانم. شاید هم یک روز کتابی نوشتم که بیشتر از بقیه یا برای همیشه دوستش داشته باشم.
۹. چرا تصمیم گرفتید نویسنده کودک و نوجوان شوید؟ چه چیزی شما را به انتخاب این مخاطب برای داستانهایتان علاقهمند کرد؟ نوشتن برای کودکان و نوجوان چه جذابیتها و چه سختیهایی دارد؟
من انتخاب نکردم که برای بچهها بنویسم. این شکل نوشتن، آن شکلی است که بیشتر حال مرا خوب میکند. حالا اتفاقاً این شکل مناسب خواندن برای بچههاست. اصلاً نوشتن، کاری کودکانه است حتی نوشتن برای بزرگترها.
۱۰. نوشتن برای کودکان و نوجوانان چه تفاوتی با نویسندگی برای بزرگسالان دارد؟
مثل تفاوتی که بین یک لباس بچگانه با لباس بزرگترهاست. هر دو از جنس پارچه هستند و هر دو میتوانند بسیار زیبا یا بسیار زشت باشند، اما خوب باید به تنشان بیاید. خود نوشتن برای بچهها با بزرگترها هیچ فرقی نمیکند. هر دو معجزه هستند. هر دو خلق جهانهای تازهاند. فقط باید اندازه بچهها باشد، یعنی بتوانند با آن نسبتی برقرار کنند.
۱۱. به چه موضوعاتی علاقهمندید و چه موضوعاتی ذهن شما را درگیر میکند و وسوسهتان میکند که دربارهاش بنویسید؟
مرگ! از کودکی با هراس مرگ از خواب پریدهام. و عشق. دلبستگیهای معصومانه یا پلید. و این روزها هم قدرت! این مثلث مرگ و عشق و قدرت میتواند من را به درون خودش بکشاند و غرق کند.
۱۲. دیدگاهتان به ادبیات چگونه است؟ در نوشتن به دنبال چه چیزی میگردید و اگر بخواهید جهانبینیتان را در کل مجموعه آثارتان بازگو کنید، چه خواهید گفت؟
این سؤال برای من سخت است. نمیتوانم همهٔ آنچه که درباره ادبیات فکر میکنم را در چند جمله خلاصه کنم. اصلاً جواب مشخصی برای این سؤال ندارم که چرا مینویسم؟ مینویسم چون آشفته هستم. نوشتن من را امیدوار میکند، حداقل در فاصله شروع تا پایان یک داستان، آدمِ امیدواری هستم. همیشه فکر میکنم آنها که چیزی خلق نمیکنند به چه امید زندهاند؟ چگونه روزگارشان را میگذرانند؟ من دوست ندارم فقط مصرف کننده جهان باشم. دوست دارم تولیدکننده باشم. رؤیا و ترس خلق کنم و به همه بگویم که چقدر ما همه تنها هستیم.
۱۳. هر نویسنده از برخورد با مخاطبانش خاطرههایی دارد. کدام سؤال یا گفتگو یا برخورد با مخاطب کودک و نوجوان برای شما شگفتانگیز بوده است و شما را به فکر فرو برده و ذهنتان را مشغول کرده است؟
یک وقت برای بچههای خیلی کوچولو داستانی میگفتم که براساس کتاب «غوغولی قوقویم» بود. به بچهها گفتم چشمهایشان را ببندند تا من وردی بخوانم و آنها بچه غول شوند. آنها چشمهایشان را بستند و بعد با لذت و هیجان چشمشان را باز کردند و بازی را با من ادامه دادند. تنها یک نفر از آنها بود که ناامید شده بود. با صدایی بلند که در آن آهی کوتاه پنهان شده بود، گفت: «ئهههه...دروغی بود». همه بچهغول شده بودند، جز او که در واقع از همه بچهغولتر بود!
۱۴. از میان نویسندگان ایرانی ادبیات کودک به آثار کدام نویسنده یا نویسندگان علاقهمند هستید و چه کتابهای ایرانی را دوست دارید و خواندنش را به دیگران توصیه میکنید؟
دوست دارم به همه بگویم که شعر بخوانند. حافظ یا فروغ فرخزاد لزوماً برای بچهها شعر نگفتهاند اما بچهها میتوانند آن شعرها را بخوانند و برای خودشان یک جهان شخصی با آن شعرها بسازند. من فکر میکنم این شعرها را باید در کودکی خواند. نیما را و سهراب را و مهدی اخوانثالث را میشود برای بچهها خواند و تصویرهای منحصربهفردی آفرید! کتاب «هزار سال شعر فارسی» که کانون منتشر کرده، میتواند یکی از بهترین انتخابها باشد.
از نویسندگان ایرانی هم یادم میآید در نوجوانی من کتابی به اسم «افسانهها» داشتم که «مهدخت کشکولی» نوشته بود و نشر شباویز منتشرش کرده بود. هنوز هم آن کتاب شاهکار است.
۱۵. کدام شخصیت داستانی را در داستانهای کودکان بیشتر از همه دوست دارید و چرا؟
«آدام» را که توی قلب «زه زه» زندگی میکرد خیلی دوست دارم. آدام توی قلب زه زه پیر شد و مجبور شد که از آنجا برود. هنوز هم وقتی به او فکر میکنم، قلبم فشرده میشود.
۱۶. آخرین کتاب کودک و نوجوانی که خواندید و خیلی دوستش داشتید چه بود، و چرا از این کتاب خوشتان آمد؟
«اقیانوس انتهای جاده» را که «نیل گیمن» نوشته خیلی دوست داشتم. یک نفس خواندمش. آخرش نمیتوانستم کتاب را ببندم. باید دوباره هم بخوانمش. جادویش از آن جنس جادویی بود که من توی کلمات میخواستم. قصهای که سرراست و دروغی و احمقانه نبود. مثل «هزارتوی پن» خوب بود. مثل «پیپی جوراب بلند» خوب بود. مثل «پینوکیوم خوب بود. من از کتابهای دروغگو که تنها در تأیید چارچوبها و قواعد نوشته میشوند، بیزار هستم.
۱۷. برای نوجوانان و نویسندههای جوانی که به نوشتن علاقه دارند، چه پیشنهادها و راهنماییهایی دارید؟
من فکر میکنم که نویسنده باید شجاع و نترس باشد! اگر بترسد و نخواهد که تغییر کند، نمیتواند داستانهایی بنویسد که بچهها دوستش داشته باشند! نویسنده، یک ماجراجوست نه یک معلم که مدام میخواهد نکات مهمی به ما یاد بدهد! کارمند ادبیات نیست، جادوگر است. میتواند پرواز کند و از پرواز کردن نمیترسد. همین.
- معرفی کتاب روبی از حدیث لزرغلامی