اون نمی‌ تونه!، قصه صوتی

جغد گفت: «اون دختره رو نگاه کنین. من هر روز می‌بینمش که با مادرش میاد جای صندوق پست. امروز تنهاست و یک نامه هم تو دستشه که می‌خواد پست کنه. من می‌گم نمی‌تونه پستش کنه. آخه قدش خیلی کوتاهه.»

کرکس گفت: «من می‌گم می‌تونه. حالا دیگه قدش بلند شده. مادرش از مدت‌ها پیش باید بهش اجازه می‌داد که اون خودش این کار رو بکنه.» و بعد با نوکش فوت محکم و صداداری کرد.

– «من می‌گم نمی‌تونه.»

– «من می‌گم می‌تونه.»

جغد گفت: «اگه بتونه، من می‌رم و می‌گردم و یک موش صحرایی برات پیدا می‌کنم، میارم که بخوری.» و بال‌هاش رو پرباد کرد.
کرکس خندید: «اگه نتونه، من می‌رم و می‌گردم و یک مار برات پیدا می‌کنم و میارم. می‌دونم که چقدر مار دوست داری؛ اما می‌دونم که اون می‌تونه.» و دمش رو بالا و پایین کرد.
جغد سقلمه‌ای به کرکس زد: «داره میاد. تقریباً رسیده. حالا می‌تونه یا نمی‌تونه؟»

دخترک به سمت صندوق پست  دوید. روی نوک پنجهٔ پاهاش ایستاد و پاکت نامه رو توی صندوق انداخت.

کرکس بال‌هاش رو بالا و پایین برد و به هم زد: «من بردم! من بردم! می‌دونستم که می‌تونه. می‌دونستم. می‌دونستم. می‌دونستم. هاهاهاهااااااا!»

جغد ابروهاش رو به هم کشید: «فکر می‌کنم که این یعنی که من باید برم برات یک موش صحرایی پیدا کنم بیارم.»

– «آره، درسته. و حواست باشه که یک موش چاق‌وچله باشه.»

کرکس، جغد رو که پروازکنان دور می‌شد تماشا کرد: «هه‌هه‌هه‌هه. حقشه. من می‌دونستم که دختره می‌تونه.»

 

کرکس نگاه کرد و دخترک رو دید که دوان‌دوان داره دور می‌شه: «من می‌دونستم که تو می‌تونی.» مدتی بعد، کرکس کنار جغد نشسته بود و داشت بزرگ‌ترین موشی رو که تو عمرش دیده بود با اشتها می‌خورد.

چیزی نگذشت که پسربچه‌ای همراه با پدرش به اون طرف اومدن. «نگاه کن. باباهه می‌خواد به پسرش دوچرخه‌سواری یاد بده. شرط می‌بندم که بچه‌هه می‌افته.»

«من شرط می‌بندم که یاد می‌گیره.» کرکس این رو گفت و یک لقمهٔ دیگه از غذاش خورد.

جغد گفت: «ای بابا، باز هم که شروع کردیم!» و به کرکس که به موش صحرایی نوک می‌زد نگاه کرد: «خیلی‌خوب، اشکالی نداره. مثلل این که خودم باید برم برای خودم یک مار پیدا کنم.»

فایل صوتی
برگردان:
علی حسین قاسمی
نویسنده
مارگو فاليس
Submitted by editor95 on