داستان «لاک پشت و من» را ماریت تورنکویست (Marit Tornqvist) نوشته و تصویرگری کرده است. این نویسنده و تصویرگر، مهارت ویژهای در به تصویر درآوردن استعارهها در تصویر و داستان دارد. «لاک پشت و من» داستانی استعاری، زیبا و پر از رمزوراز و شگفتی است؛ داستانی دربارهی وطن، مهاجرت، عشق، هویت و مسئولیت؛ داستانی دربارهی دوستی عجیب پسری با یک لاکپشت!
پدربزرگ شب تولد پنجسالگی نوهاش، داستانی دربارهی دوستیاش با یک لاکپشت میگوید. ما، در مقام بیننده و خواننده، همراه پدربزرگ و نوه، که روی پایش نشسته است، به سالها قبل میرویم؛ زمانیکه پدربزرگ پسری پنجساله است و در روز تولد پنجسالگیاش، پدربزرگش از چمدانش لاکپشتی کوچک بیرون میآورد و به او هدیه میدهد!
پدربزرگ او مهاجری است که از زادگاهش به کشوری دیگر آمده و این لاکپشت، در سفری به زادگاهش، بیخبر از او، در ساحل، به درون چمدان خزیده است؛ لاکپشتی کوچک که همه دوستش دارند: «لاکپشت آنقدر کوچک بود که در جیبام جا میشد. و در قطار اسباببازیام. و توی تخت عروسکام.» تا اینکه روزی مردی که در تصویر، سایهی بزرگ بیسرش روی لاکپشت افتاده، با صدایی که آهنگی شوم دارد، پسر را میترساند و به او میگوید که این لاکپشت صد سال عمر میکند و بزرگ و بزرگ و بزرگتر میشود. این سخن پدر و مادر پسربچه را میترساند. آنها از خود میپرسند: لاکپشت، با هیکل بزرگ، چطور از پلهها بالا برود یا از در رد شود؟ چهکسی پس از مرگشان قرار است مراقب لاکپشت باشد و به او غذا بدهد؟
«اما من شاد و شنگول بودم. به دلام افتاده بود که از حالا تا همیشه لاکپشت کنارم میماند! برای همهی عمر.» حضور پسر با لاکپشت در مدرسه برای همهی بچهها رخدادی تازه و جالب است. در تصویر میبینیم که پسر لاکپشت را به تیر دروازه بسته و فوتبال بازی میکند. لاکپشت با بندی دور گردنش همیشه همراه پسر است؛ این دو همهجا با هم هستند، انگار قرار است همهی عمر با هم باشند: «هرجا من بودم لاکپشت هم بود. هرجا لاکپشت بود من هم بودم.» اما وقتی سالها میگذرد و پسر بزرگ میشود و لاکپشت بزرگتر، در مدرسه دور هر دو خط میکشند. داستان میگوید که انگار هر دو را در قفسی میگذارند و از این دو، پسر و لاکپشت، میخواهند که به باغ وحش بروند: «آنها قفسی روی زمین کشیدند و ما مثل دو زندانی توی آن نشستیم.»
لاکپشت، که نشان و استعارهای از زادگاه و وطن است، کمکم به استعارهای برای هویت مهاجر در کشوری دیگر بدل میشود و وقتی مهاجر بزرگ میشود، وقتی تفاوت پسر با دیگران بزرگتر و نشاندارتر میشود، کسی دیگر او را نمیخواهد. او چیزی دارد که شخص دیگری آن را ندارد و اگر میخواهد این تفاوت را نگه دارد و کنار نگذارد، باید بهتنهایی مسئولیت آن را بپذیرد. پدر و مادر به پسر میگویند لاکپشت خیلی کاهو میخورد و از پسر میخواهند، حالا که به مردی جوان تبدیل شده، با لاکپشت از خانه برود.
پیشتر، پدر چارچوب درِ خانه را برای لاکپشت بزرگ کرده بود و حال در تصویر میبینیم که دوباره آن را کوچک میکند و پسر با لاکپشت به جایی دیگر میرود. اینبار لاکپشت استعارهای از پذیرش مسئولیت در بزرگسالی است. پسر ابتدا خوشحال است، اما این دو تنها شدهاند و این تنهایی و بیکسی پسر را آزار میدهد: «تنها شدیم... لاکپشت که حرف نمیزد.. نگران بودم... با هم بودن شدنی نبود.»
خرید کتاب کودک درباره مسئولیت پذیری
این طردشدگی از سوی دیگران، پسر را، که حال به مردی جوان بدل شده است، مجبور میکند تصمیمی مهم بگیرد. پس لاکپشت را نزد عموی خود به زادگاهشان میبرد؛ جایی که داشتن لاکپشت نهتنها عجیب نیست که امری پذیرفتنی است و همه با خود لاکپشت دارند.
پسر بدون لاکپشت باز میگردد، اما کمکم میفهمد که بدون لاکپشت کامل نیست؛ انگار هویتاش را از دست داده است. لاکپشت مثل سگ جانوری خانگی نیست، لاکپشت هویت است، وطن است: «اما سگ که لاکپشت نمیشد! وقتی برای قدم زدن بیرون میرفتم هیچکس من را نمیشناخت و سلامی نمیکرد. بی لاکپشت کسی نبودم، دیگر خودم هم نبودم.»
وقتی خبر مرگ عمو میآید پسر سراسیمه بازمیگردد، دنبال لاکپشت میگردد و در ساحل با زنی آشنا میشود که مراقب لاکپشت است. اینجا به وطن و مسئولیت و هویت، عشق هم اضافه میشود؛ پسر با زن خانوادهای تشکیل میدهد و لاکپشت همیشه با آنها میماند. زن نشانی از همان وطن است، یکی است شبیه به پسر جوان، و تفاوت را میپذیرد. زن، همفکر اوست؛ کسی که لاکپشت را دوست دارد. وقتی زن پیر و بیمار میشود کنار لاکپشت در ساحل زادگاهش میمیرد و از آن پس، پیرمرد همیشه با لاکپشت میماند.
قصه تمام میشود و ما در تصویر لاکپشت را میبینیم که از پشت مبل بیرون خزیده است. و حالا نوبت نوه است که در شب تولد پنجسالگی لاکپشتی هدیه بگیرد. لاکپشت کوچکی که در ساحل به درون چمدان پدربزرگ خزیده است.
وقتی این کتاب زیبا را با و برای کودکان میخوانید از زادگاهشان، شهر و روستایی که در آن به دنیا آمدهاند بپرسید. از تفاوتهایشان در لهجه، زبان و پوشش و غذا بپرسید و به کودکان بگویید تفاوتهاست که زیبایشان میکند. با بچهها دربارهی مفهوم وطن صحبت کنید و برایشان بگویید که دوستی بیزمان است و در هر رابطهای باید بدانند که چه مسئولیتهایی دارند؛ اگر مسئولیت دوستی و عشق را بپذیرند، اگر تفاوتهایشان را دوست بدارند و به خودشان باور داشته باشند، انسانهایی شادتر و آگاهتر خواهند بود. اگر در کلاس درس یا محله و شهر بچهها مهاجرانی حضور دارند، با آنها دربارهی مهاجرت و پذیرش دیگری صحبت کنید. به آنها بگویید که زیبایی در تفاوت است، نه یکرنگی.
کتاب «جزیره ی شادی» داستان تصویری دیگری از ماریت تورنکویست است که همانند کتاب پیش رو سرشار از استعارههای رنگین و شگفت است.