نعیمه آقا تهرانی از مروجان انجمن دوستداران ادبیات کودکان و نوجوانان اصفهان از اردیبهشت ماه امسال به بیمارستان تخصصی کودکان "امام حسین" اصفهان می رود و برای کودکان قصه می گوید و با آن ها یک کاردستی درست می کند تا اضطراب و دلهرهی کودکان بیمار را کم کند و لبخند بر لبانشان بنشاند.
در بخش همودیالیز که کودکان مجبورند چند ساعت به دستگاه وصل باشند او برای کودکانی که این ساعات را به سختی تحمّل می کنند و از بی تحرکی رنج می برند، قصّه می گوید. آن ها را همراه شخصیت های قصّه می کند، ماسک به چهرۀ آن ها می زند و با آن ها نمایش می دهد و از رنج آن ها می کاهد. خودش می گوید: "هنگامی که داشتم برای کودکان کتابی را به نمایش در می آوردم، متوجه شدم کودکانی که خواب بوده اند کم کم بیدار شده و نمایش ما را تماشا می کنند." کودکی هفتۀ پیش بی قراری می کرده و نگذاشته کنارش برود هفتۀ بعد او را به اسم صدا می زند و خاله قصّه گو همراه او با استفاده از ماسک هایی که برده نمایش جالبی اجرا می کند که همه را به وجد می آورد.
در این بخش کودکان چون همیشه زودتر می آیند و با کتاب ها آشنا می شوند. آن ها کتاب های تصویری را دوست دارند. کتاب های پارچه ای کدوقل قل زن، عروسک های دستکشی، دوخونه، یک کدو و یک پلنگ توجه کودکان حتا آن ها که زیر دستگاه هستند را خود مشغول می کنند . آن ها به کدو قل قل زن نگاه می کنند و به این پرسش خاله قصه گو می اندیشند حالا که پیرزن می خواد برگرده چه کار کند تا پلنگ او را نخورد. آن ها پاسخ می دهند: "از راه رودخانه با قایق برگرده"، "با هواپیما بره تا اصلاً پلنگ او را نبیند" یا ده ها پاسخ جالب دیگر.
بچه ها شعرهایی را که بلدند می خوانند و جایزه می گیرند. وقتی خاله قصه گو کتاب های کارتی و عروسکی را نشان می دهد کودکان کتاب عروسکی را انتخاب می کنند و او می خندد، قصّه می گوید، نمایش اجرا می کند تا کودکان فضای خسته کننده، دلگیر و پر استرس بیمارستان را فراموش کنند و لذّت ببرند.
خاله قصه گو سراغ یک دختر دبیرستانی می رود و قصّۀ بیژن و منیژه را برای او بازگو می کند. تجربه خوبی بود.
وقتی کتاب "موقولی" را می خواند مادر هم می خندد که چه قدر موقولی این داستان شبیه موبینای من است.
کودکی بزبزقندی را شنیده با عروسک های او قصّه را برای هم اتاقی اش نمایش می دهد و باهم لذّت می برند. در اتاق هایی که بچه های بزرگتر دارند کتاب های کارتی را مرتب می کنند.
همه جا افزون بر کودکان مادر ها هم از او تقاضا می کنند که بماند. او را خاله مهربون صدا می کنند. شادمانه کتاب هایی را که به آن ها هدیه می دهد به مادرانشان نشان می دهند. او وارد هر اتاقی می شود کودکان گریانند و وقتی بیرون می آید همه خندانند. خاله قصه گو خشنود است که و توانسته آن ها را شادمان کند و با خود می گوید: "ارزش انسان ها به لبخندی است که بر لب ها می نشانند."