قصه‌های جنگلستون: اندر حکایت شکار خرمگس (قصه اول)

شیرهای جنگلستون این جور نبودند که بروند شکار کنند و دلی از عزا در بیاورند. از وقتی اینترنت آمده بود همه‌اش می‌نشستند پای کامپیوتر و یا چت می‌کردند یا تو شبکه‌های اجتماعی سرک می‌کشیدند. اما بشنوید از یکی از روزهای زمستان که شیر نر و شیر ماده‌ای گرسنه و وامانده توی آپارتمانشان نشسته بودند و درباره شکار حرف می‌زدند.

شیر نر نعره‌ای سوسولی کشید و گفت: «چه کنیم؟ روده کوچیکه داره روده بزرگه رو می‌خوره؟»

شیر ماده دستی به موهای فرفری و سرخش کشید و گفت: «پاشو برو یک چیزی شکار کن بیار، این که نشد زندگی.»

شیر نر توی آینه نگاهی به موهای ژولیده‌اش کرد و گفت: «اگر حالشو داشتم یه آرایشگاه می‌رفتم. چی‌کار کنم که نه حال دارم، نه یال، نه کوپال.»

شیر ماه گفت: «کنسرو ماهی هم نداریم، من که می‌خوام از این به بعد رو بیارم به گیاه‌خواری. می‌گن انرژی مثبت داره.»

شیر نر، همان‌جا که ایستاده بود، از توی آینه نگاهش کرد و گفت: «گیاه‌خواری! خیلی پست‌مدرن شدی. ما شیریم و باید به سنت‌هامون احترام بذاریم.»

شیرماده کنترل تلویزیون را برداشت و کانال‌ها را بالا و پایین کرد. یک‌مرتبه شکمش قاروقور کرد و بدجوری صدا داد. صدایی شبیه قدقد یک مرغ تخم‌گذار. شیر نر گفت: «این صدای چی بود؟ نکنه تک‌خوری کردی؟»

شیر ماده گفت: «نه بابا، شلوغش نکن، صدای شکمم بود. تازگی‌ها صداش اینجوری شده. بیا بشین فوتبال نگاه کن. الان بازی منچستر و چلسی شروع می‌شه.»

شیر نر گفت: «فکر کردم شاید مرغی خروسی بوقلمونی چیزی لمبوندی و ما رو پیچوندی.»

شیر ماده پوزخند زد و رفت تو فکر. تلویزیون داشت آگهی بازرگانی نشان می‌داد. از همین تبلیغاتی که کفر بینندگان را در می‌آورند. خرهای خرپول جنگلستون سازفروشی باز کرده بودند و دنبال مشتری می‌گشتند. هم سازهای سنتی داشتند، هم جاز و هم کلاسیک. گویندهٔ خر با صدای نخراشیده‌ای می‌گفت: «به سایت ما بروید و با خرید یک پیانوی خانوادگی یک سازدهنی جایزه بگیرید.»

با خرید یک پیانوی خانوادگی یک سازدهنی...

با خرید یک پیانوی...

این انعکاس صدای خر بود که در گوش‌های شیر تکرار می‌شد. شیر نر یکهو دست‌هایش را به هم کوبید و گفت: «پیانو! می‌گم چطوره یک پیانو سفارش بدیم. می‌تونیم از این خرها اینترنتی خرید کنیم.»

شیر ماده پوزخند دیگری زد و گفت: «پیانو! ما داریم از گشنگی می‌میریم، اونوقت تو می‌گی پیانو سفارش بدیم؟ خل شدی؟»

شیر نر گفت: «نه، خل نشدم. یه پیانو که سفارش بدیم دلی از عزا در می‌آریم.»

فوری کامپیوتر را روشن کرد و دنبال روباه قرمز گشت. خیلی زود مرورگر فایرفاکس را باز کرد.

شیر ماده خمیازه‌ای کشید و گفت: «من که سر در نمی‌یارم. می‌خوای پیانو بزنی که اشتهامون کور بشه، یا توقع داری من کلیدای پیانو رو تو روغن سرخ کنم و واسه‌ات کلیدپلو درست کنم؟»

شیر نر با لبخندی پلید گفت: «هیچ‌کدوم. اصلاً پیانو یک چیز انحرافیه. تو چرا فکرت رو به‌کار نمی‌اندازی؟»

شیر ماده قیافه شیرهای فکور را به خودش گرفت و به خودش فشار آورد. چیزی به مغزش نرسید. مثل شیرهای شرور گفت: «خب. واضح‌تر حرف بزن ببینم چی می‌گی.»

شیر نر گفت: «پیانو بهانه است آی کیو. مهم اون دو تا خری هستند که پیانو را می‌یارن تو خونه. حالا روشن شد؟»

شیر ماده غش‌غش خندید. «ای کلک! تو باید روباه می‌شدی. زودباش سفارش بده. زود... زود...»

ناگهان شیر نر محکم روی میز کوبید و مثل اجدادش غرید: «لعنتی! لعنتی!»

میز شکست و کامپیوتر ولو شد روی زمین. شیر ماده گفت: «چی شد؟ چرا همچین کردی؟»

شیر نر درمانده و کلافه گفت: «لعنت به این شانس! به این می‌گن بزبیاری. نمی‌دونم اینترنت قطع شده یا مودم مشکل داره.»

شیر ماده پوزخند بعدی را زد و خودش را انداخت روی مبل و گفت: «نابغه، دیروز یادت رفت اشتراک اینترنت رو تمدید کنی.»

شیر آهی کشید و سبیل‌های شل و ولش لرزید: «دلت خوشه. پولم کجا بود.»

شیر ماده گفت: «پاشو، پاشو برو چند تا مگس شکار کن. شیری که نتونه خر شکار کنه باید رژیم مگس بگیره.»

قصه‌های جنگلستون: اندر حکایت لاغری بدون درد و خونریزی (قصه دوم)

قصه‌های جنگلستون: اندر حکایت صدای شکم در روز روشن (قصه سوم)

نویسنده
فرهاد حسن‌زاده
Submitted by editor on