هر بار که خبری وحشتناک دربارهی کودکان و نوجوانان میشنویم، هر بار که خبر تیراندازی در مدرسه یا بیمارستانی را میشنویم، هر بار که بمبی در مسجدی منفجر میشود، ناگهان از این خشونت جا میخوریم؛ اما وقتی درد بیشتری در قلبمان احساس میکنیم که شلیککنندهی آن اسلحه نوجوان یا کودکان باشند. شخصیت کتاب فاجعه در دبیرستان میدل تاون نیز از حادثهی تیراندازی در یک دبیرستان اندوهگین و وحشتزده شده است؛ اما او نرفته تا از کشتهشدگان قهرمان بسازد، بلکه از این مرحله فراتر رفته است و به سراغ بانیان این «فاجعه» رفته تا نکتهای را یادآوری کند: «تیراندازان نیز قربانیاند».
شخصیت رمان که خود روزنامهنگار است، به سراغ خاستگاه دو نوجوان آمریکایی با نامهای برندن و گری میرود؛ همان دو نفری که این فاجعه را به وجود آوردهاند.
این دو بارها توسط هممدرسهایهایشان اذیت شدهاند و سرانجام برای انتقام و فرار از روند زندگیای که نمیتوانند تغییرش بدهند، همکلاسیهایشان را گروگان میگیرند و به آنان شلیک میکنند.
این کتاب میتوانست مقالهای چاپ شده در روزنامه باشد یا متنی علمی؛ ولی نویسنده خواسته است به درون زندگی شلیک کنندهها برود. این کتاب لحظات اوجی دارد که تنهایی، بیپناهی و تحقیر را توصیف میکنند. حسهای مشابهی که بارها برای نوجوانان پیش آمده و البته هشداردهنده است؛ چون در آینده اگر آن را از بین نبرند، به فاجعهای منجر میشود.