کتاب «ادسون آرانتس دوناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش» داستان نویسندهای است که قصد دارد داستانی واقعی از حادثهای هولناک بنویسد. قراردادش را هم با ناشر بسته.
او میخواهد از واقعهای بنویسد که در نوجوانی شاهدش بوده و پدر و مادرش را هم در آن از دست داده است. ماجرایی که البته صرفا یک واقعه شخصی نیست و با تاریخ کشور پیوند دارد: حادثه آتشسوزی سینما رکس آبادان.
نویسنده به سبک و سیاق همیشگی کاغذ را جلوی رویش میگذارد و یک خط حلزونی روی آن میکشد. خطی که به او در تمرکز و یافتن جزییات دنیای داستانیاش کمک میکند. البته نویسنده خوب میداند قصهاش را باید از کجا شروع کند، شخصیتهای اصلی و فرعی کداماند، مکان داستانش کجاست و چه جزییاتی دارد و در چه ساعت و زمانی رخ داده. او خودش شاهد ماجرا بوده و چون قصد دارد داستانی واقعی بنویسد، فقط کافیست به حافظهاش رجوع کند و آنها را روی کاغذ بیاورد: سال ۵۷ است؛ او به همراه خواهرش لیالی و دوستهایش زیته، ژان لویی و شملی که یک طناب بسته به پای قورباغهاش، در یک شب گرم نزدیک یک درخت بیعار پشت یک کلیسا در آبادان نشستهاند و فانتا مینوشند؛ یک کامیون ارتش هم با سربازهای خسته و تکیه داده به اسلحههایشان هم از روبرویشان میگذرد. او حتی با خودش قرار گذاشته که قصهاش با آواز یک خواننده عرب آغاز کند که صدایش از رادیوی یک خیاطی در سوی دیگر خیابان به گوش میرسد.
همه چیز به نظر خوب پیش میرود تا اینکه ناگهان چیزی از نقطه کانونی خط منحنی بیرون میپرد. نویسنده سعی میکند تمرکزش را از دست ندهد و به کارش ادامه دهد. اما کمی بعد دوباره آن چیز یا چیز دیگری از توی منحنی بیرون میپرد. نویسنده ابتدا گمان میکند که آن چیز گرد حتما همان قورباغه شملی داستانش است که حالا ایستاده کنار کتابهای سوارشده روی هم و گاهی تکانهای ریزی میخورد. اما کم کم متوجه میشود که او یک انسان است. یک پسر سیاه سوخته مو فرفری که لهجه جنوبی دارد، فانتا مینوشد و سراغ خرگوش شکلاتیاش را از نویسنده میگیرد. سیاسمبویی با اسم عجیب و غریب ادسون آرانتس دوناسیمنتو که خودش را قهرمان داستان نویسنده میداند؛ قهرمانی که نویسنده نه از آن خبر داشته و نه قصدی هم بر وجودش. نویسنده حالا باید سعی کند او را یکجوری دک کند تا بتواند برگردد سر نوشتن داستان واقعیاش. اما به نظر میرسد به این راحتیها نیست و حالا دیگر عوض کردن کاغذ و کشیدن خطهای منحنی مکرر و تمرکز روی نقطه کانونی نمیتواند به او کمک کند.
«جمشید خانیان» نویسنده کتاب «ادسون آرانتس دوناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش» برخلاف راوی و شخصیت اصلی رمانش که او هم یک نویسنده است، هم به تفاوت ساختاری و ذاتی واقعیت با داستان - و به بیان بهتر دنیای واقعی با دنیای داستانی- آگاهی دارد و هم «ناخودآگاه» را خوب میشناسد و از نقش و تاثیر پنهانیاش بر دنیای مقابلش که عینی و قابل لمس است آگاه است.
در واقعیت سینمایی به آتش کشیده شده و صدها نفر بیگناه در آن جان دادهاند اما حالا در داستان با قهرمانی روبرو هستیم که خواستار تغییر سرانجام ماجراست.
در داستان راوی از همه چیز خبر دارد و جزییات داستانش را آماده کرده اما ناگهان خرگوشی از نقطهٔ کانونی خط منحنی بیرون میپرد که راوی هیچ نشانهای از او در خودآگاهش پیدا نمیکند –صحنهٔ آشنای خرگوش و لانهاش که آلیس را به سرزمین عجایب میکشاند و در نمادپردازی ورود به دنیای تاریک و ناشناختهٔ ناخودآگاه در ادبیات و روانشناسی استفاده میشود و جمشید خانیان با استفاده از همین دو قاعده و البته قاعده سومی که احترام، پذیرش و باور هوش و درک مخاطب نوجوان است و در سایر آثارش نیز دیده میشود، دست به آفرینش اثری میزند که هم واقعیت هولناک تاریخی را بیان میکند و هم داستانی جذاب و خواندنی به نمایش میگذارد.
درباره نویسنده کتاب «ادسون آرانتس دوناسیمنتو و خرگوش هیمالیاییاش»
جمشید خانیان از نویسندگان برجسته ادبیات کودکان ایران است که آثارش جایزههای بسیاری را از آن او کرده است. از آثار مطرح او میتوان به کتابهای «طبقه هفتم غربی»، «عاشقانههای یونس در شکم ماهی»، «یک جعبه پیتزا برای ذوزنقه کباب شده» و «گفتوگوی جادوگر بزرگ با ملکه جزیره رنگها» اشاره کرد.