فضانوردها در کوره آجرپزی

«فضانوردها در کوره آجرپزی»، داستان دو پسر مهاجر از خراسان جنوبی است که کارگران کورهٔ آجرپزی هستند. «سبزعلی»، یکی از پسران، پای‌اش در میان خاک به چیزی تیز گرفته و زخمی شده و گرفتار بیماری مهلک کزاز شده‌ است. «چمن»، پسر دیگر، می‌خواهد او را نجات دهد؛ اما از این بیماری خلاصی نیست. سبزعلی بیمار است و هذیان می‌گوید: «بی‌بی من رفتم توی کوزه شنا کنم. آن‌قدر به من نگو سوسک سیاه! ببین ماهی شدم!... نه مرا نیاندازید توی تنور!» چمن که می‌خواهد او را زنده نگه دارد، به یاد فیلمی می‌افتد که در تلویزیون دیده‌اند: فیلمی درباره‌ی سفر به ماه: «مگر قرار نیست با هم به کره ماه برویم؟ فضانوردها را یادت رفته؟ کره ماه را چه؟ نگاه‌اش کن، از پنجره پیداست! آن سیاهی‌های روی‌اش را ببین! آن‌جا آب و درخت است!» اما سبزعلی آرام نمی‌گیرد و مرتب تکرار می‌کند که می‌میرد. او از مرگ می‌ترسد: «من که مردم، زیر خاک‌ام می‌کنید! مثل بابا غریب! چمن نگذار مارها گوشت تن‌ام را بخورند!» چمن با تصویرهایی که از سفر به ماه برای سبرعلی می‌سازد، تلاش می‌کند او را تا سحر بیدار نگه دارد؛ زیرا گفته‌اند سبزعلی، سحر را نخواهد دید و این درد، درمانی ندارد: «درمان‌اش مرگ است!»

گفت‌وگوی شبانه این دو، پر از فقدان و تاریکی و امید و نور است. تاریکی، واقعیت پیرامون‌شان است. فقدان، جاهای خالی زندگی‌شان است که سال به سال، نه تنها پر نشده که خالی و خالی‌تر شده است. امید و نور، خیال‌شان است که دست‌سازی با واقعیت‌های پیرامون‌شان است. ماه سرزمینی شبیه همین دنیاست اما خالی از رنج. ماه برای آن دو، رهایی از رنج کوره‌پزخانه، رهایی از درد و رسیدن به زن، لذّت و میل است. ماه شبیه به هر آن‌ چیزی است که سبزعلی و چمن در واقعیت می‌خواهند اما به آن دست نمی‌یابند: ازدواج و خانه، خانواده‌ای خوش‌بخت و گرم که در واقعیت از آن‌ها دور و دست‌نیافتنی است. دیدن سفر فضایی فضانوردها به کره ماه در تلویزیون قهوه‌خانه، بخشی از تخیل گریزگاهی یا امیدآفرین برای این دو می‌شود که خود را از رنج‌های بی‌پایان کار زمینی در کوره‌های آجرپزی رها کنند و به بالا بروند. به جایی که نور و آسایش، تندرستی و مهربانی است. چمن، کنار سبزعلی تا سحر می‌نشیند و برای او از ماه و رویای‌های‌شان می‌گوید تا این‌که سحر، دل تاریکی را می‌شکند و سبزی، سحر را می‌بیند: «بگو سحر را دیدی! بگو زنده می‌مانی! بگو به ماه می‌رویم! بگو!»

در این روایت، زندگی دورتر از مرگ ایستاده است و یک سوی این گفت‌وگو می‌کوشد که با تمام توان، جای زندگی و مرگ را جابه‌جا کند و زندگی را که از دوست‌اش روی برگردانده به او نزدیک‌تر از مرگ کند. نکته مهم در این داستان نوع نگاه نویسنده به وضعیت سخت این کودکان است و طرح این آموزه که در سخت ترین لحظه‌ها نیز می‌توان با گریز به تخیل‌های آرام بخش، راهی برای فردایی روشن تر پیدا کرد.

«فضانوردها در کوره آجرپزی» برای اولین‌بار در سال 1367 در انتشارات امیرکبیر،کتاب‌های شکوفه، منتشر شد و کتاب برگزیده شورای کتاب کودک و مجله سروش نوجوان شد.

به تازگی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، تاک، این کتاب را با تصویرگری محمدباباکوهی منتشر کرده است.

تصویرگر
محمد باباکوهی اشرفی
سال نشر
1400
نویسنده
محمدهادی محمدی
نگارنده معرفی کتاب
Submitted by skyfa on