"باستیان" پسرک چاق ده یازده ساله که برای فرار از دست مسخره شدن از سوی همکلاسیهایش به کتابفروشی آقای "کوراندر" پناه برده، متوجه میشود نه تنها آقای کوراندر بچهها را دوست ندارد بلکه آنها را موجوداتی پر سر و صدا میداند که همه چیز را خراب میکنند، اما باستیان از هنگام ورود به کتابفروشی به کتابی خیره شده که انگار نیروی جاذبه دارد و او را بدون مقاومت به سوی خود میکشد.
با لمس کردن کتاب احساس میکند ماجرایی در حال آغاز شدن برای اوست و او نمیتواند جلوی آن را بگیرد. به عنوان کتاب خیره میشود: "داستان بی پایان"! با خود فکر میکند انگار این همان کتابی است که بارها در خواب دیده و از وقتی به دام بلند پروازی افتاده، آن را آرزو کرده است.
چگونه میتوانست به آن دست یابد؟ آقای کوراندر بسیار واضح به او گفته بود که نه تنها کتابی به او هدیه نمیدهد، بلکه حتی نخواهد فروخت اما نیروی خارق العاده کتاب نمیگذارد او بدون آن کتابفروشی را ترک کند. اکنون برایش روشن شده که اصلاً به خاطر همین کتاب به شکل مرموزی آن جا کشیده شده است. از غیبت آقای کوراندر استفاده، کتاب را با عجله در زیر پالتو پنهان و خود را از کتابفروشی به بیرون پرتاب میکند. او دزدی کرده است. دزدی کتاب....
این کتاب چگونه کتابی است که یک کودک را وادار میکند آن را برباید؟
بر اساس دیدگاههای روانشناسی، میل کودک به وارد شدن به دنیای رؤیا و خیال پردازی بسیار زیاد است و "داستان بیپایان" نوشته "میکائیل انده"، داستان سفر به دنیای ناشناختهها و رویاست. سفری است بی انتها که خواننده خود را به ماجراجویی در چندین داستان میکشاند. قهرمان نوجوان آن پی در پی بین دنیای واقعی و خیال در سفر و رفت و آمد است و به هر دو دنیا شکوفایی میبخشد. به نظر میرسد خیال و واقعیت برای او جدایی ناپذیر و در هم تنیدهاند و شخصیت داستان، بخشی از هردوی آنهاست.
کتاب، داستانی است از ادبیات کلاسیک جهان که راه ورود به سرزمین رویاها را به همه نشان میدهد. با خواندن آن احساس میکنید کتاب، امانتی است که باید آن را به دیگری بسپارید تا قدم به داستانی بی پایان بگذارد.
مقالهی مرتبط:
معرفی کتاب و فیلم داستان بیپایان