کتاب های ادبیات داستانی برای کودکان
داستان یک سلسله وقایع حقیقی یا غیرحقیقی است که به طور زنده و آمیخته با جزئیات بیان شده باشد به نحوی که متخیله خواننده یا شنونده بتواند آنها را در لحظه مجسم کند. داستان، ساخته و پرداختهی ذهن خلاق فردی به نام نویسنده است. گرچه از واقعیتهای بیرونی برداشتهایی شده است، ولی همهی این واقعیتها از صافی ذهن، عواطف و احساسات و پیشدانستههای نویسنده گذشته و از پایگاه و موقعیت اجتماعی او نشأت گرفته است و با کمک ذهن خلاق خواننده و مشارکت اوست که کامل میشود. داستانهای کودکان و نوجوانان نیز قائل این تعریف هستند، خواه داستانهای کاملاً تخیلی و فانتزیگونه باشد یا واقعی.
آیا نام مجید برای شما آشنا است؟ فکر می کنم خیلی از شما مجید را می شناسید! او شخصیت اصلی قصه های مجید است که در ۵ جلد توسط هوشنگ مرادی کرمانی نوشته شده است. مجید نوجوانی اهل کرمان است، او پدر و مادر خود را از دست داده و با بی بی، مادر بزرگش زندگی می کند.
آنان با حقوق باز نشستگی پدر بزرگ روزگار می گذرانند ولی بی بی با بافتن ژاکت و فروش آن ها و مجید با کار در نانوائی در بعد از ظهرها و ایام تابستان کمک خرج خانه هستند.
چهارشنبه, ۲۰ مرداد
مجموعه ۳۵ داستان کوتاه که گاه در قالب خاطره و برخی در گونه داستان های واقعگرا و تخیلی بیان شده است. داستان ها بیشتر در شهرهای آذربایجان و برخی هم در شهرهای شمالی ایران رخ می دهد. ماجرای آن ها به رویدادهای پیش و پس از انقلاب و گاهی به دوران جنگ ایران و عراق مربوط می شود.
یکشنبه, ۱۰ مرداد
«سرزمین سایههای دلتورا»، رمانی است بسیار پُرهیجان و خواندنی، برای دوستداران رمان های فانتزی-تخیلی. رمانهای سهگانه، به دنبال همدیگر هستند و برای پی بردن به رمز و راز «افسانهای دلتورا»، مطالعهی هر سه جلد لازم است.
فضاهای داستان بینظیر است و مکانهای اسرارآمیز جذّابی دارد با نامهایی شگفتانگیز، مانند «جنگل سکوت» یا «جزیرهی توهّم»؛ لبریز از سحر و جادو. قهرمانان داستان، خیلی دوستداشتنی و صمیمیاند. ترجمهی خیلی روان، ویرایش عالی و فونت خوانای کتاب، نیز خواننده را وامیدارد داستان را یک نفس بخواند تا پایان ماجراهای سحرآسا را کشف کند.
سه شنبه, ۲۲ تیر
کتاب «دختر ستارهای» داستان ورود استار گرل، دختری که تا 16 سالگی در خانه درس خوانده، به دبیرستان مایکا در آریزونای آمریکا است. او با رفتار خود دبیرستان را دستخوش دگرگونی میکند. استارگرل متفاوت است؛ در لباس پوشیدن و رفتار. به همه کمک میکند، تیم رقیب را هم تشویق میکند، برای هممدرسهایهای خود آهنگ تولد میخواند و عاشق یاری رساندن به افراد تنها و درمانده است. این همه تفاوت در مدرسهای که «معمولی بودن» بزرگترین فضیلت است، استارگرل را در وضعیت دشواری قرار میدهد.
پنجشنبه, ۱۷ تیر
آقای گام پیرمردی بداخلاق با چشم های خون گرفته است که از بچه ها و حیوانات و بازی و بلال متنفر است. خانه ی او از کثیفی و به هم ریختگی می تواند جایزه ی "شلخته ترین" را ببرد و باغچه اش از زیبایی و پاکیزگی جایزه ی "زیباترین" را! او خیلی مراقب باغچه اش است چون در غیر این صورت پری کوچولویی با ماهی تابه خدمتش می رسد.
بنابراین هنگامی که یک سگ گنده ی دوست داشتنی گل های باغچه اش را می جود برای نجات باغچه و البته خودش تلاش می کند سگ را از بین ببرد...
پنجشنبه, ۳ تیر
« کارا لندری » به روزنامهنگاری علاقهی فراوانی دارد. والدینش یک سال پیش متارکه کردهاند و او به ناچار پس از طی روزهایی بحرانی به مدرسه جدیدی میآید. او در مدرسهی جدید به روز نامهنگاری ادامه میدهد.
یکشنبه, ۳۰ خرداد
"راب" دوازده ساله که به تازگی مادرش را از دست داده تمام دلتنگی هایش را در یک چمدان بزرگ پنهان کرده و هرگز در آن را نمی گشاید. او با پدرش در یک متل در فلوریدای امریکا کار می کند. راب به نوعی بیماری پوستی مبتلاست که در اثر ناراحتی تشدید می شود.
به ناچار به طور موقت از مدرسه اخراج می شود. دوستی او با "سیستین" دختری که برخلاف راب تمام احساسات خود را بروز می دهد، همچنین ارتباط او با یک ببر، زندگی اش را دگرگون می کند و باعث می شود راب در چمدان خاطراتش را باز کند و با حقایق رو به رو شود.
دوشنبه, ۱۷ خرداد
"یواکیم" ۹ ساله در خانواده ای در نروژ زندگی می کند که پدر در اثر بیماری روانی در بیمارستان بستری است. مادر ضمن آن که دلش برای او تنگ می شود تحمل کارهایش را ندارد. این موضوع سبب کشمکش یواکیم با خود می شود که کدام حق دارند.
او ناراحت و در رابطه با دوستانش دچار مشکل است. او هم مثل پدر قادر به رو به رو شدن با دیگران نیست و دوستی آن ها را نمی پذیرد. او مایل نیست پدر و مادرش از هم جدا شوند و معتقد است در این تصمیم او هم باید مداخله داشته باشد، اما چگونه یواکیم موفق می شود اعتماد به نفس از دست رفته اش را بازیابد ....؟
سه شنبه, ۴ خرداد
"پکا" معلول به دنیا آمده است با دست و پای معیوب، گردن کج، چشم های چپ. او پی در پی مریض می شود و از حرف های عجیبش هم نمی شود سر درآورد. او تخیل و افکار عجیب و جالبی دارد و در جهان بیش از هر چیز دیگر "دوست داشتن" را می فهمد.
خانواده ی پرجمعیت وغیر مرفه او با شش هفت بچه و مادر بزرگ پیر با این همه مشکلات و مسائل بچه های دیگر چه می کنند؟ پکا در مدرسه و اجتماع می تواند جایی برای خود داشته باشد و به حساب بیاید؟
یکشنبه, ۲۹ فروردین
آیا شما گنجشک اشی مشی را می شناسید؟ داستان او را در دوران کودک شنیده اید؟ دخترک هم نمی داند، پس باید بپرسد. او از یک گنجشک معمولی سئوال می کند. اما او هم اشی مشی را نمی شناسد! ا
گنجشک به راه می افتد و از دیگران می پرسد ولی مثل اینکه کسی نمی خواهد چیزی به او بگوید و حتی بعضی ها سعی می کنند او را از ادامه راه منصرف کنند! چرا؟ اما نه! بلاخره ننه گنجشکه شهامت بخرج می دهد و داستان را برای او نقل می کند. شما هم می خواهید ماجرای اورا بدانید؟
سه شنبه, ۲۴ فروردین
تا به حال بر سر دوراهی ماندهای؟ انتخاب سخت است مگر نه؟ بر سر سه راهی چطور یا چهار راهی یا چه میدانم مثلا" هزار راهی؟ هر چه تعداد راه ها بیشتر باشد، انتخاب سختتر میشود مگر نه؟ اما خودمانیم، هیجانانگیزتر هم میشود مگر نه؟
چهارشنبه, ۱۸ فروردین
جس تنها پسر یک خانواده پر جمعیت است و در عین حال همیشه تنهاست. بزرگترین آرزویش این است که برنده مسابقه دو بین کلاس پنجمی ها شود. همه ی تابستان مشغول تمرین بوده و حالا بریا شکست دادن همکلاسی ها لحظه شماری می کند.ما نخستین روز مدرسه شاگردی جدید - دختری به نام لزلی - با جسارت وارد زمین بازی پسرها می شود و از همه جلو می زند.
یکشنبه, ۱۵ فروردین
اسب سفید از گله جدا می شود و به باغ سیب می رود. سیب درختان چیده شده اند و تنها یک سیب سرخ بر شاخه باقی مانده است. اسب سیب را از شاخه می چیند و بر یالش سوار می کند. حالا اسب و سیب دیگر تنها نیستند. اما هنگامی که اسب از میان درختان می گذرد، شاخه ها سیب را از روی یال اسب به درون رود می اندازند. سیب به همراه رود به گندمزار می رسد. اسب هم به دنبال سیب روان می شود. پسرکی سیب را از جوی آب می گیرد. اما هر بار پسرک سیب را به دهانش نزدیک می کند اسب شیهه ای می کشد. پسرک نیز سیب را با طناب برگردن اسب می آویزد.
یکشنبه, ۲۳ اسفند
"این عکسی از کثیف ترین شهر کشور است.... این شهر با بیش از پانصد رای از طرف افرادی که قبلا در آنجا بودند، بالاترین مقام را آورد.... بیلی شوکه شده بود. این خبر چقدر برای شهر وحشتناک و خجالت آور بود!
بیلی آدم کثیفی نبود... هیچ وقت توی خیابان زباله نمی ریخت یا وقتی چیزی می خورد آشغالش را دور نمی انداخت...."
چهارشنبه, ۱۹ اسفند
"ادوارد" عروسک خرگوشی کوچکی است ساخته شده از چینی، مغرور و خود پسند که صاحبش "ابیلین" را خیلی دوست ندارد. از اطرافیان او هم دل خوشی ندارد. ادوارد در یک سفر دریایی از دست ابیلین به داخل آب می افتد و این گونه است که یک سفر باور نکردنی را آغاز و صاحبان جدیدی پیدا می کند. سرانجام نیروی عشق و عاطفه ادوارد و ابیلین را به هم می رساند هر چند که ابیلین دیگر خودش مادر شده است و ادوارد هم دچار دگرگونی در رفتار.
شنبه, ۸ اسفند
«قهرمان دنیا»، داستان پدر و پسری است که همدیگر را خیلی دوست دارند.
نه ببخشید!
درستتر این است که بگویم داستان پدر و پسر ماجراجویی است که عاشق یکدیگرند!
پدر و پسری که در یک کاروان چوبی زهوار دررفته، پشت یک پمپ بنزین کوچک، در یک جادهی دورافتاده زندگی میکنند.
یکشنبه, ۱۸ بهمن
جری اسپینلی از نویسندگان پر افتخار کودک و برنده مدال «نیوبری» است. این کتاب او از سوی چهار نهاد و مؤسسه به عنوان کتاب سال برگزیده شده است.
پنجشنبه, ۱۵ بهمن
کتاب «مومو» دختر هشت و یا شاید هم دوازده سالهای است تنها و بی کس که نه تنها کسی نمیداند کی به دنیا آمده، از کجا آمده و خانوادهاش کجایند، حتی خودش هم نمیداند! اما مومو هنر بزرگی دارد که او را تنها نمیگذارد و آن گوش کردن صبورانه به حرفها و درددلهای مردم است. او برای همه گوش شنوا دارد و برای هر کس که به دلداری و همدردی نیاز دارد راه حلی درست و عاقلانه پیشنهاد میکند.
شنبه, ۱۲ دی
چند بار برای شما پیش آمده که نتوانسته اید در یک ظرف مربا، آبلیمو یا روغن و . . . را باز کنید ؟ آنوقت چه می کردید؟ جلال هم موفق نمی شود در شیشه مربا را باز کند. حتی مادر ، آقای زینلی ، همسایه ی آنها ، همکلاسی ها ، معلم و پلیس و بقیه هم نمی توانند در آن را باز کنند.
فکر می کنید جلال چه کرد ؟ او ابتدا سراغ مغازه دار می رود ولی کار به همین جا ختم نمی شود، او به "اداره کل نظارت بر مواد خوراکی وبهداشتی" رفته و شکایت خود را مطرح می کند. رییس کارخانه هم با خبر شده و در جستجوی علت مسئله است و سرانجام معلوم می شود که . . .
چهارشنبه, ۹ دی
حواس مامی جون پرت شده است. چیز گم می کند و کارهای عجیب و گاه خندهدار انجام میدهد. پزشک میگوید بیماری آلزایمر گرفته است. خاطرات مامی جون چون برگهای درخت در فصل پاییز، یکی یکی میریزند و گم میشوند. همهی خانواده برای تقویت حافظهی مامی جون دست به کار میشوند تا سلولهای خاکستری مغز مادربزرگ را فعال کنند و ... .
شنبه, ۲۱ آذر
اولین نشانه های بلوغ که در نوجوان سیزده چهارده ساله هست با خوردن یک تن ساندویچ همبرگر و پیتزا بروز می کند. بچه ها به سرعت بزرگ می شوند به طوری که نمی دانند با دست و پای درازشان چه کار کنند.
اغلب شبیه به میمون می شوند، احساس بدی دارند و همه صورتشان پر از جوش است. راوی داستان "کلونک" که پسری دوازده ساله است برای حل این مشکلات راه حل خوبی پیدا کرده، کتاب خواندن و کتاب خواندن. او که در اثر شکسته شدن پایش قادر نیست تا مدت ها هاکی بازی کند و باید خانه نشین باشد با کلونک، پسری هم سن خودش آشنا می شود و...
چهارشنبه, ۱۸ آذر
"من هرگز مغز نداشتم، تا آنکه گوژپشت آمد و اجازه داد مدتی مغز او را قرض بگیرم، و این حقیقت است، تمام حقیقت". ماکسول، معروف به ماکس دیوانه، پسر کین قاتل است و اگر راستش را بخواهید، با آن هیکل گنده و بدترکیب، با پدر زندانیاش مو نمی نزند. اما کوین گوژپشت که بود و چرا ماکس اجازه می داد بر روی شانههایش سوار شود؟
چهارشنبه, ۱۸ آذر
"بنجی فاولی"، معروف به "موش"، به خاطر یک لحظه اشتباه حالا مجبور است که با "مارو همرمن" و پسری که ژاکت مشکی پوشیده، درگیر شود. همرمن با آن هیکل گندهاش الان باید توی دبیرستان باشد، نه توی دبستان؛ ولی بنجی ناخواسته او را مسخره کرده و حالا باید آماده درگیر شدن با او بشود. بنجی چه کاری میتواند بکند؟ فرار کند، مخفی شود ... یا با او روبرو شود؟
سه شنبه, ۱۹ آبان
سالامانكا دختر سیزده ساله ی سرخ پوست، نمی تواند فقدان مادرش را بپذیرد و به همین دلیل پدربزرگ و مادربزرگش به مدت یك هفته او را با خود به سفر می برند، سفری بلند كه در آن سالامانكا قدم های مادرش را دنبال می كند، و در این سفر بلند است که تجربه ای عمیق و سازنده کسب می کند، تجربه ای درباره ی قضاوت کردن.
یکشنبه, ۱۰ آبان