کتاب های ادبیات داستانی برای کودکان
داستان یک سلسله وقایع حقیقی یا غیرحقیقی است که به طور زنده و آمیخته با جزئیات بیان شده باشد به نحوی که متخیله خواننده یا شنونده بتواند آنها را در لحظه مجسم کند. داستان، ساخته و پرداختهی ذهن خلاق فردی به نام نویسنده است. گرچه از واقعیتهای بیرونی برداشتهایی شده است، ولی همهی این واقعیتها از صافی ذهن، عواطف و احساسات و پیشدانستههای نویسنده گذشته و از پایگاه و موقعیت اجتماعی او نشأت گرفته است و با کمک ذهن خلاق خواننده و مشارکت اوست که کامل میشود. داستانهای کودکان و نوجوانان نیز قائل این تعریف هستند، خواه داستانهای کاملاً تخیلی و فانتزیگونه باشد یا واقعی.
جورج پسر نوجوانی که شیفته ی داستان ها و ماجراهای جنگ جهانی دوم و هواپیماهای بمب افکن نازی و تانک های غول پیکر ارتش خودی با اطلاعات زیادی درباره آن ها است. روزی او با اردوی مدرسه به موزه ی جنگ جهانی دوم می رود.
چهارشنبه, ۱ خرداد
جو مالونی پسری نوجوان و غیرمعمولی است که با مادرش در شهرهلموت زندگی می کند. او رفتارعجیب وغریبی دارد. او لکنت زباندارد و خجالتی و دست و پا چلفتی هم هست. درون او یک قلب پنهان است و احساس های گوناگونی چون آواز چکاوک ها و گاهی حرکت آرام و مرموز ببری را در سرش حس می کند.
چهارشنبه, ۱ خرداد
به قصه متیو بازینگتون خوش آمدید! این قصه همه اش راجع به متیو بازینگتون است. فکرمی کنید متیو بازینگتون چه کسی است؟ نخیر! او نه ستاره پاپ، نه فوتبالیست شهر و نه مأمور مخفی است، او یک بچه ی ده ساله معمولی با موهای خرمایی و سه دانه کک ومک روی لپ چپ است که آرزو دارد روزی به یک مگس تبدیل شود، ولی هرچه زور میزند نمی تواند خود را به شکل مگس درآورد.
سه شنبه, ۳ اردیبهشت
باران دختر نوجوانی حدود سیزده – چهارده ساله است که همیشه روزنوشت های خود را در دفتر خاطراتش می نویسد. او با مادرش که مدیر دبیرستان است، پدربزرگ و خواهر دانشجویش، نگار زندگی می کند. پدر استاد دانشگاه است ولی از آنان جدا شده و تنها گاهی با نگار و باران گفتگوی تلفنی دارد.
یکشنبه, ۱۸ فروردین
جناب اهریمنی ازدیوانه سر ناراحت و ناراضی است زیرا به اندازه ی کافی خرابی و تباهی و آزار به وجود نیاورده است. او وقت کمی دارد که کم کاری و تنبلی اش را جبران کند: از ساعت پنج بعد از ظهر تا دوازده نیمه شب همان روز که سال به پایان می رسد؛ و تازه ناگهان مهمان ناخوانده ای هم از راه می رسد: خاله تیرانای جادوگر که نیم قرنی است از او بی خبر بوده.
دوشنبه, ۲۸ اسفند
هارشا پسر شانزده ساله و پسر کوچک شاه تانسر با برادربزرگش بنام راجا و خواهر کوچکشان، راجاسری در قصر زندگی می کنند. هارشا جوانی خوددار، زیرک و باهوش است . او کوچکتر از خواهر و برادرش است ولی پیشگویان پیش بینی کرده اند که هارشا به تاج و تخت خواهد رسید. راجا برادر او پسری ساکت و بی تکلف است که با دیگران بسیار فرق دارد. پس از مدتی پادشاه کاناج از راجاسری خواستگاری می کند. پدر و مادر با وجود هشدارهای پیشگوی دیوانه بر شوم بودن این ازدواج به سبب ملاحظات سیاسی ازدواج آن دو سرمی گیرد.
دوشنبه, ۲۸ اسفند
در یک شب مهتابی دفترچه ای خالی روی میز قرار گرفته و دخترکی نه ساله با موهای مشکی خیال دارد خاطرات خود را در آن بنویسد. او دفترچه اش را باز می کند و نخستین جمله اش را می نویسد: "اسم من مینا است و من عاشق شبم."
یکشنبه, ۲۷ اسفند
مار و مارمولک تصمیم می گیرند با هم دوست شوند. دوستی بین این دو موجود نمی تواند پیامدی نداشته باشد. آن دو هم جنس نیستند و هر یک ویژگی خاص خود را دارد و همین گاهی سبب سو تفاهم ها و در نتیجه کدورت هایی بین آن می شود.
شنبه, ۵ اسفند
کلویی دختر نوجوان خیال پردازی است. او دوست دارد از زندگی پیرمرد خانه به دوشی که در پارک زندگی می کند سر در بیاورد. این کنجکاوی داستان آقای بو گندو را پیش می برد؛ داستان شکل گرفتن دوستی بین مردی که بارزترین ویژگی اش بوی گند است و دختری که یک مادر وسواسی دارد. مادر کلویی نامزد نمایندگی مجلس شده و اگر بفهمد دخترش یک خانه به دوش را با خودش به خانه آورده و او را در انباری پنهان کرده است قشقرق به پا می کند!
شنبه, ۵ اسفند
الا دختری هشت ساله که پس از ازدواج دوباره مادر با جک و بارداری او اکنون با دو رقیب روبروست: ناپدری ونوزاد جدید. به همین خاطر پیوسته در حسرت و آرزوی روزهایی است که با مادرش تنها زندگی می کرد و مادر فقط برای او بود.
شنبه, ۵ اسفند
آبیلین دختر دوازده ساله ای است که پدرش، گیدئون تاکر، او را به شهر مانیفست در کانزاس نزد یک دوست قدیمی می فرستد، شهری که خود بخشی از دوران کودکی و جوانی اش را آنجا سپری کرده است.
شنبه, ۵ اسفند
«مین لی» دختری نوجوان است از خانواده ای فقیر و کشاورز که در دره ی «کوه بی ثمر» و در کنار مزرعه ی برنج زندگی می کند. شب ها پدرش با گفتن قصه های زیبا او را سرگرم و به دنیای خیال می برد.
شنبه, ۵ اسفند
وودرو پسری دوازده ساله با چشمانی چپ است که یک شب مادرش ناگهانی خانه را ترک می کند و ناپدید می شود و او ناچار برای ادامه زندگی پیش پدربزرگ و مادربزرگ خود در یکی از شهرهای ویرجینیا می رود.
شنبه, ۵ اسفند
چه وقتی بهترین زمان انجام کارهاست؟ چه کسی مهم ترین است؟ کار درستی که باید انجام داد چیست؟ وقتی نیکلای جوان در جستجوی پاسخ این پرسش های مهم، به لئو، لاک پشت پیر خردمند، روی می آورد مطمئن است که او پاسخ آن ها را می داند. اما پاسخ خود نیکلای به فریاد کمک خواهی، او را مستقیماً به پاسخ هایی که در پی شان است می رساند.
یکشنبه, ۲۹ بهمن
نیوتن، پسر نوجوانی که تازه به شهر اینجل فالز آمده، در اولین روز گرم و آفتابی شاهد آمدن هزاران هزار پروانه رنگین کمان زمردی به این شهر است. او و همکلاسی اش ونسا پروانه ها را تعقیب می کنند تا بفهمند چرا پروانه ها هر سال به انجل فالز می آیند.
سه شنبه, ۳ بهمن
پسرک در اولین سالی که به مدرسه می رفت در راه مدرسه با آقای سومر آشنا شد. در آن زمان او می توانست از درخت بالا برود و حتی برای چند لحظه ی کوتاه پرواز کند. بعدها دوچرخه سواری یاد گرفت تا برای رفتن به خانه ی معلم پیانویش که دوشیزه ای بدخلق و ترسناک بود مجبور به پیاده رفتن نشود.
دوشنبه, ۲ بهمن
آیدابی دختری ١٠ ساله است عاشق طبیعت، درختان و زمین. او با پدر و مادرش در مزرعه ای بیرون شهر زندگی می کند.او به مدرسه نمی رود و با پدر و مادرش درس می خواند اما به علت بیماری سرطان مادر او به ناچار به مدرسه می رود.
شنبه, ۲ دی
"ورت" ١١ ساله در خانواده ای به دنیا آمده که جادوگری از مادربزرگ به مادرش و او به ارث رسیده است. اما ورت دوست ندارد جادوگر شود. او از کودکی پدرش را ندیده و هر بار از مادر سراغ او را می گیرد مادر از پاسخ دادن خودداری می کند.
شنبه, ۲ دی
جید و ویکی دو دوست صمیمی و جدانشدنی هستند. یک روز که با هم بر سر اینکه در گروه دو باشند یا نمایش با هم بگو مگو می کنند و جید هم تصمیم می گیرد از شرکت در هر دو گروه انصراف دهد. ویکی با عصبانیت از جید جدا می شود و بلافاصله با ماشین تصادف می کند.
شنبه, ۲ دی
دخترک فقیر برای گذراندن روزگار خود ناچاراست نزد جادوگر پلیدی کارکند. او هر شب با کوزه ای آب که از چشمه می آورد و با صابون جادویی که از مادر به یادگار دارد و هیچوقت کوچک نمی شود خود را می شوید.
شنبه, ۲ دی