دیگر در خانه ی پسرک هفت صندلی بود

در خانه ی پسرک شش صندلی بود. صندلی اول و قدیمی ترین آن به پدر بزرگ تعلق داشت و به ترتیب صندلی های قدیمی و کمی قدیمی و قدیمی و خیلی نو و نو متعلق به سایر افراد خانواده یعنی مادر بزرگ، پدر، مادر، خواهرو برادر او بود. پسرک اجازه نداشت روی صندلی آنان بنشیند.

او نمی دانست چه کند چون هرجا می نشست به او می گفتند که این صندلی تو نیست، تا اینکه در یک روز جمعه و بارانی از پدر بزرگش پرسید چرا همه صندلی دارند و او ندارد. پدر بزرگ علت را برای او توضیح داد. پس آن دو با هم به بازار رفتند و چوب برای ساختن صندلی خریدند و یک صندلی نو ساختند. حالا دیگر پسرک هم یک صندلی داشت. او بر روی صندلی تازه اش و پدر بزرگ هم بر روی صندلی خیلی قدیمی اش نشستند و هردو از پنجره به باران نگاه کردند.

داستان حکایتی از دو نسل است و با وجود آن که بین آن ها فاصله ی زیادی است و سلیقه های متفاوت دارند ولی دل هایشان به هم نزدیک است و به آسانی با هم ارتباط برقرار می کنند و به تفاهم می رسند. ارزش گذاشتن به خواسته افراد ولو کوچکترین فرزند خانواده و به حساب آوردن او و بیان رابطه عاطفی بین این دو نسل از ویژگی های کتاب است که با تکرار رفتارها و گفتارها بیان می شود.  

 

تهیه کننده
فاطمه مرتضایی فرد
سال نشر
۱۳۸۹
ناشران
نویسنده
احمد رضا احمدی
پدیدآورندگان
Submitted by editor3 on