برای بحث پیرامون این نکته که آیا «ماهی سیاه کوچولو» نوشته زنده یاد صمد بهرنگی را میتوان در مقوله «فابل» (Fable) بررسی کرد یا نه، ضروری است که توضیحی هر چند مختصر درباره این نوع ادبی و پیشینهٔ آن بازگوییم.
در یک تعریف موجز و با توجه به ساخت و محتوای آن دسته از حکایاتی که به نام «فابل» شناخته شدهاند میتوان گفت که در اصطلاح ادبی فابل نوعی افسانه و داستان کوتاه است که شخصیتهای آن حیوانات اعم از پرندگان، ماهیها، وحوش و یا حیوانات اهلی هستند و خواننده در پایان داستان به یک حقیقت اخلاقی و یا پندی که داستان میدهد واقف میشود.
سابقه و تاریخ این نوع ادبی، یعنی داستانهایی از زبان حیوانات با نام «ازوپ» (Esop) گره خورده است. ازوپ بردهای یونانی بود که داستانهای بسیار زیبا و بکری که از زبان حیواناتاند و پندهای اخلاقی فراوانی نیز دارند به او منتسب است. با این که دوران زندگی ازوپ به قرن ششم پیش از میلاد باز میگردد اما با یقین کامل نمیتوان گفت که ازوپ، پردازنده نخستین این قبیل داستانها باشد چرا که حدود یک هزار سال قبل از ازوپ، داستانهایی با شخصیتهایی از حیوانات و بسیار پندآمیز، در میان مردمان مصر قدیم، ایران باستان و هند و چین رایج بوده است. و نیز در این نکته تردیدی نباید کرد که کتاب (پنج تنتره) (Pancatantra) یا (پنجا کهیانه) که به (کرتک و دمنک) و یا (کلیله و دمنه) معروف است در حدود قرن پنجم میلادی توسط برهمنی دانشور و فرزانه به نام (ویشنوشرما) جمعآوری و تدوین شده است.! [1]
در سایت کتابک بخوانید: افسانههای ازوپ
وقتی که برهمنی اهتمام خود را صرف جمعآوری این داستانهای پندآمیز میکند نشانگر این نکته است که داستانها و امثالی این چنین، صدها سال پیش از آن، در فرهنگ شفاهی مردم وجود داشته و سینه به سینه نقل شده است. شباهتهای موجود در بعضی افسانههای ازوپ و داستانهای موجود در کلیله و دمنه و یا آثار مشابه در میان ملل دیگر، میتواند دال بر این نکته باشد که یا ازوپ این افسانههای را از منبعی شرقی شنیده یا خوانده و یا اینکه به دلیل توارد و یا مناسبات خاص میان انسان و حیوانات در قرون گذشته و تخیل سرشار آدمی، این تشابهات و همانندیها اجتنابناپذیر بوده است. دلیل این همخوانی و تشابهات هر چه که باشد سبب گردیده است گنجینهای عظیم از این قبیل داستانها به فرهنگ بشری افزوده شود. غنای این آثار به حدی بوده است که در طول اعصار، داستانهایی از زبان حیوانات خود به یک نوع ادبی تبدیل شده و حتی شاخههایی نیز یافته است که در بعضی خصوصیات با یکدیگر تفاوت داشته و از شکل اولیه (فابل) جدا هستند. کوتاه و بلندی داستان، شیوه گفتگوی شخصیتها، معنی رمزی داستان و یا سمبولیک بودن فضا و مکان اتفاقات، دلالت ماجرا بر بعضی وقایع سیاسی و اجتماعی، میتواند از صفات ممیزه بعضی از فابلها با یکدیگر باشند. اگر به این خصوصیات ویژگی عرفانی بودن داستان را نیز اضافه کنیم در خواهیم یافت که اثر شکوهمندی همچون منطقالطیر، عطار نیشابوری و یا بعضی داستانهای مولوی و آثاری مشابه خود در یک طبقهبندی دیگر جای میگیرند.
جنبههای «الگوری» آنها قویتر است. الگوری (Allegory) از ریشه یونانی، به معنی رمزی و با استعاره صحبت کردن و یا روایت داستانی است. در فابلها، موضوع داستان بسیار صریح است و با اینکه مراد از داستان آوردن حکایتی است تا اینکه پندی نیز به خواننده و یا شنونده عرضه شود اما پیام رمزی و سمبولیک الگوری ژرفتر از فابل است. به همین جهت امکان دارد داستان طولانیتر شده و لزومی هم نداشته باشد که رمز و کلید داستان در انتهای اثر به مخاطب داده شود. در الگوری، هر شخصیت و یا هر واژه و یا توصیفی میتواند بازتاب شرایط سیاسی و اجتماعی جامعهای باشد. به این دلایل است که با قاطعیت نمیتوان گفت که آثاری همچون منطقالطیر عطار و یا موش و گربه عبید زاکانی و یا آثاری امروزیتر همانند «قلعه حیوانات» جرج ارول و یا داستان «ماهی سیاه کوچولو» که محور بحث ماست فقط یک (فابل) ساده باشند. چون تمام شخصیتها از حیواناتاند. بدینگونه لازم است که تفکیکی ظریف میان انواع فابلها قائل شد و این به معنی کمارزش دانستن صورت کلاسیک این افسانهها نیست.
در ادبیات غرب به جز ازوپ که به عنوان چهرهای شاخص در مبحث فابلهای اولیه مطرح است، نابغهای همچون لئوناردو داوینچی دو قرن پیش از قصههای لافونتن، قصهها و افسانههایی را پدید آورده است که نمونههایی درخشان از (فابل) هستند.[2] آثار لافونتن نیز با اینکه سرچشمه الهامی به جز داستانهای ازوپ و افسانههای شرقی ندارد و وی به گونهای مکرر از حکیم خردمند هندی «پیل پی» یا «بید پای» یاد میکند و صریحاً میگوید از آثار وی به نام «کتاب روشنایی» و «سیرالملوک» را که توسط داود اصفهانی از فارسی به فرانسه ترجمه شده استفاده کرده و یا از ماجراهای سندباد و گلستان سعدی نیز با خبر بوده، همگی در مقوله (فابل) قابل بررسیاند. لکن آثار نویسندگان بزرگ دیگری همچون «کریلوف» و «شچدرین» با اینکه منابع الهام اصلیشام فابلها بودهاند و خود صراحتاً اذعان کردهاند که از زبان ازوپ و لافونتن بهره گرفتهاند، اما در خلق آثارشان حکایتی دیگر ساز کردهاند.
سالتیکوف شچدرین درباره خودش میگفت: «مضمون لایتغیر تمام آثار ادبی من اعتراض دائمی به ستم، ریا، افترا، درنده خویی، خیانت، اندیشههای باطل و مانند اینها بوده است. هر چه میخواهید انبوه نوشتههای مرا جستجو کنید، یقین داشته باشید که چیزی جز اینها نخواهید یافت».
به جز شچدرین و کریلوف، نویسندگان دیگری در اروپا بودهاند که در قرن اخیر از نوع ادبی (فابل) بهره گرفته و داستانهای شگفتی از زبان حیوانات ساز کردهاند، بیاینکه کوتاهی و ایجاز فابلهای اولیه را رعایت کرده و یا خود را ملزم به دادن پندی اخلاقی به خواننده کنند. برای نمونه کتاب جنگل (1894) از رود یارد کیپلینگ، فابلهایی برای زمان ما (1940) از جیمز تروبر و مزرعه حیوانات(1945) از جورج ارول چنان که ذکرش رفت. در این اثر با اینکه از قواعد (فابل) یعنی دارا بودن شخصیتهایی از حیوانات رعایت شده، اما کیست که وقتی اثر را میخواند و پوسته ظاهری داستان را میشکافد و به مغز آن میرسد، هجو دیکتاتور و ترسیم اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلط بر یک جامعه را درنیابد؟
پدید آمدن چنین آثار عمیقی نشان میدهد که نوع ادبی «فابل» نیز در طی قرون به تکامل رسیده و ویژگیهای جدیدی یافته است. در ادبیات دوره مشروطه ایران نیز تأثیرپذیری از فابل و خلق آثاری در قالب نظم و نثر با بهرهگیری از شخصیتهای حیوانات وجود دارد. در بعضی آثار نسیم شمال و ادیبالممالک از زبان حیوانات، نکاتی روشنگرانه از اوضاع سیاسی و اجتماعی بیان میشود. «ایرج میرزا» به دلیل آشنایی با زبان فرانسه و ارادتی که به «لافونتن» دارد بعضی آثار او را به شیوایی ترجمه و بازسرایی میکند. پس از کودتای سوم اسفند و تسلط دیکتاتوری رضاخانی، فضای سیاسی خفقانآلودی بر ایران چیره میشود و این فضا، ادبیات خاص خود را میطلبد. شاعران و نویسندگان به زبانی رمزآلود و سمبلیک روی میآورند تا بتوانند پرده از چهره ستمکاران زمانه و حکام جور بردارند. بدین ترتیب ادبیات آرمانگرایانهای رشد میکند که با زبان رمز و کنایه سخن میگوید و چنین است که در سالهای پس از 1332 و شکست تلخ نیروهای سیاسی، دستگاه ممیزی و سانسور به ستیز با آثاری برمیخیزد که در آنها به زبان رمز و کنایه از شب، شقایق، گل سرخ و ... سخن رفته است. در چنین فضای خفقانآوری هدایت، نیما، چوبک و شاملو آثاری قابل تأمل میآفرینند.
صادق هدایت در قضیه خردجال، با استفاده از عناصر فابل هجو تلخ و گزنده از دستگاه جور را رقم میزند. نیما در اشعاری همچون مرغ آمین، ققنوس، و یا داستانهایی چون «توکایی در قفس» و «آهو و پرندهها» از عناصر فابل به خوبی بهرهگیری میکند. دو داستان چوبک با نامهای «همراه» و «همراه» (شیوهای دیگر) بر بنیاد «فابل» استوارند، اما در داستانهای دیگری همچون «انتری که لوطیاش مرده بود»، «قفس» و «عدل» با اینکه محور داستان را حیوانات (انتر، مرغ و خروس و اسب) تشکیل میدهند، حکایتی دیگر ساز میشود.
«خروس زری پیرهن پری» از شاملو نیز کاری است در خور و با بهرهگیری کامل از عناصر تشکیلدهنده فابل.
در سال 1347 شمسی، یعنی همان سالی که «صمد بهرنگی» به ارس پیوست، چاپ اول «ماهی سیاه کوچولو» منتشر شد. نویسنده در این داستان با بهرهگیری از تمام خصوصیات فابل اعم از زبان، تکنیک، کاراکتر حیوانات و شیوه بیان ماجرا، در یکی از تاریکترین دوران سیاسی و فرهنگی ایران، اثری میآفریند که به دلیل رمزی و سمبولیک بودن بیشتری الگوری است تا فابل، چرا که این داستان به جز پوسته اصلی داستان به افقهای دیگری نیز نظر دارد. «ماهی سیاه کوچولو» در اندک مدتی چندین بار چاپ میشود و نویسندگان دیگری را نیز به تقلید وامیدارد و خود به عنوان بانی سبک جدید در خلق داستان برای کودک و بزرگسال بدل میشود.
نگارنده نمیداند که زندهیاد بهرنگی، قبل از نوشتن این داستان «ماهی عاقل» و یا «کپور خیالباف» را که هر دو از آثار «شچدرین» هستند را خوانده بود یا نه؟
با اینکه صمد در سال 1347 از میان ما رفت و نخستین چاپ «قصه برای بزرگسالان» با ترجمه «باقر مؤمنی» در آبان ماه 1349 منتشر شده است، اما بعید نیست که بهرنگی با ذهن جستجوگر و پویایی که داشته بعضی آثار شچدرین، را خوانده باشد. با اینکه ماهی سیاه کوچولو، داستان مستقلی است، اما اگر از مشابهتهای تصادفی و توارد بگذریم هر دوی این داستانها میتوانستهاند از منابع الهام بهرنگی در خلق ماهی سیاه باشند جالب اینکه صمد قبل از چاپ اثر در نامهای به دوستی از آن به عنوان «ماهی سیاه کوچولوی دانا» نام میبرد و بعدها با هوشمندی صفت «دانا» را از دنباله نام کتاب حذف میکند. دلیل این حذف بسیار روشن است چرا که نویسنده نمیخواهد خواننده را قبل از خواندن کتاب در موضعی قرار دهد که فکر کند این ماهی تافته جدابافتهای است و چون دانا است پس هر کاری که میکند درست است. صمد میخواهد با حذف صفت دانایی، خواننده بزرگ و کوچک مخیر کند و به او این امکان را بدهد تا که پس از خواندن داستان با خود کلنجار رفته و خود پاسخ سئوال را بیابد که آیا حرکت ماهی سیاه برای جستجوی جهانی تازه و رسیدن به دریا عملی صحیح بوده است یا نه؟
شچدرین نیز در انتخاب نام «ماهی عاقل» برای شخصیت داستانش تعمد دارد و طنز سیاهی در همین عنوان نهفته است. داستان از این قرار است که یک «کولی ماهی» برای فرار از خطر مرگ و خورده شدن توسط دیگران، تمام عمر گوشه انزوا برمیگزیند و با ترس و لرز و بدبختی و دلهره و بدون دیدار دوستی، صد سال عمر میکند. او با اینکه تمام لذات زندگی را بر خود حرام کردهام ورد زبانش این است: «خدایا شکر که هنوز زندهام». این کولی ماهی با اینکه اشتیاق گردش در سراسر رودخانه و دیدن دریا را دارد اما ترس از مرگ بر او چیره است او به زندگی تهی و بیمعنایی آویخته است و سرانجام در تنهایی میمیرد. داستان بهرنگی از همان جا آغاز میشود که داستان «شچدرین» به پایان رسیده است «ماهی سیاه» حزم و احتیاط این ماهی را نمیپسندد، او با آگاهی قدم در راهی میگذارد که میداند خطر مرگ نیز در آن هست. اما جهانبینی ماهیسیاه، مرگ برای رسیدن به افقهای جدید و در راه آرمان را میپسندد. پیام شچدرین و بهرنگی در هر دواش یکی است اما هر دو نویسنده از زاویه دید خود به یک موضوع نگاه کردهاند.
ماهی عاقل شچدرین در نوشته دیگری از بهرنگی با نام «چوخ بختیار» نیز تجلی دارد. چوخ بختیار آدم به ظاهر بسیار خوشبختی است که به یک زندگی تهی از آرمان آویخته و به فلسفهی «بابا به من چه» معتقد است. فلسفهای که ماهی سیاه نیز به ستیز با آن قیام کرده است. بهرنگی در ماهی سیاه بدون اینکه بخواهد به زور تیپ تراشی کند ذهن خواننده را آزاد میگذارد که در جهان پیرامون خود به جستجوی پروتوتیپ(Prototype) برآید. اشخاص داستان بسیار ملموس و واقعیاند: ماهی سیاه، مادر ماهی سیاه، همسایهای که قصد نصیحت دارد. کفچه ماهیها، قورباغه، مارمولکی که خنجری به ماهی سیاه هدیه میکند. خرچنگ، آهو، مرغ سقا و ماهی سرخ کوچولویی که در انتهای داستان خوابش نمیبرد و شب تا به صبح در اندیشه دریاست...
ماجراهای داستان بسیار دقیق اندیشیده شدهاند. با اینکه ماهی سیاه به قصد یافتن آخر جویبار، علیه تفکر کهنه دیگر ماهیان قد علم میکند اما این عمل او کلیشهای و از روی احساسات سطحی نیست، او موجودی است که به خودآگاهی رسیده و بر خلاف عرف جامعهای که در آن زندگی میکند میخواهد در هر مقولهای تدبر و تفحص کند. او برای رسیدن به دریا خطر را به جان میخرد. ماهی سیاه داستانی رمزی است. تمثیلی است از دانایی و عشق به حرکت و جستجو که مرگ را خوار میدارد:
«اگر یک وقتی به ناچار با مرگ روبهرو شدم که میشوم، مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...»
تمهید نویسنده برای پایانبندی داستان بسیار فکورانه است. روایت سرگذشت ماهی سیاه پایانی ندارد. همین که پس از پایان سخن راوی، ماهی سرخی به خواب نمیرود و تاصبح به فکر دریاست بیانگر این است که ماهی سیاه در انجام رسالت موفق بوده است. بیتردید شبی دیگر در پی خواهد آمد که ماهی پیر دیگری داستان سفر و کشف و شهود ماهی سرخ کوچولویی را بازگوید و کسی چه میداند که این بار چه تعداد ماهی سرخ و سیاه و طلایی در اندیشه دریا تا به صبح نخواهند آرمید...
بهمن – 1377