کتاب «فرشته پدربزرگ» داستانی معناگرا درباره مرگ و زندگی است.
نخستین تصویر داستان، پدربزرگ بیماری را نشان میدهد که نوهاش به دیدن او رفته. پسر کوچک میگوید که پدربزرگ قصه گفتن را دوست دارد و هر بار او را میبیند چیزهایی برای گفتن دارد. در ادامه روایتهای کوتاه پدربزرگ را میخوانیم؛ اینکه در کودکی چه تجربههایی را از سر گذرانده، نزدیک بوده با یک ماشین تصادف کند، توی چاله بیفتد، غرق شود، غازها به او حمله کنند. اینکه چطور از بالاترین شاخههای درخت بالا میرفته، یا سگها از او میترسیدند. اینکه حواسش نبوده که اوضاع چقدر میتواند خطرناک باشد، چطور دوستش یوسف را از دست داده، بزرگ شده، جنگ را تجربه کرده، گرسنگی، تلاش برای یافتن کار. اینکه چطور عاشق شده، ازدواج کرده، خانه ساخته، ماشین خریده و بالاخره پدربزرگ شده و چه اوقات خوبی را با نوهاش گذرانده است.
این خلاصه محتوای نوشتاری کتاب است اما به زودی میفهمیم که آنچه پدربزرگ نقل میکند همه داستان نیست. یوتا باوئر نویسنده و تصویرگر کتاب با بهکارگیری دوگانهٔ تصویر و جملات، بازی معنایی جالبی را خلق کرده است. وقتی تصاویر را نگاه میکنیم جملهها معنای دیگری پیدا میکنند. پدربزرگ داستان زندگی خودش را تعریف میکند و ما در تصاویر فرشتهای را میبینیم که چطور از کودکی همیشه همراه پدربزرگ بوده و در تمام آن ماجراها نقش داشته است.
داستان «فرشته پدربزرگ» با توجه به موضوعی که روایت میکند، شاید تلخ به نظر برسد اما علیرغم اینکه باوئر از جنبههای تلخ زندگی مانند تصادف، تنهایی، از دست دادن دوست، گرسنگی، جنگ، زورگویی، مرگ، حادثه و… میگوید با حضور «فرشته» همه این تلخیها را تلطیف میکند. او با بهکارگیری این تکنیک، سطحی از «معنا» را به داستان وارد میکند: حقیقت همه آن چیزی نیست که ما میبینیم. وقتی سگها از ترس میلرزیدند پای یک فرشته وسط بوده همانطور که جان سالم بهدربردن از تصادف ماشین یا پیدا کردن یک شغل و… بقیه ماجراهای کتاب نیز.
وجود «فرشته» درواقع همان نیمه پر لیوان است؛ موجودی که تجربهها را معنادار میکند. فرشته در داستان میتواند قوت قلبی برای کودک باشد تا آن را به تجربهها و زندگی شخصی خود تعمیم دهد و صرف نظر از تقویت سرمایه معنوی (Spirtual Capital) تکنیکی برای پشت سر گذاشتن زمان و مکان در دنیای کودکانه است.
فضاسازی جادویی در داستانها این امکان را به کودکان میدهد که به نحو مناسبتری با چالشهای درونی و روانشناختی اثر کنار بیایند. این ویژگی در سنین ۵ تا ۱۰ سال در داستانهای کودکانه درواقع تاییدی بر دنیای درونی کودک است بدون اینکه مانعی برای رشد توانمندی ذهنی او باشد. کودک میداند که این داستانها واقعی نیستند اما باز هم از خواندن آنها لذت میبرد. به تعبیر رابرت فیشر «مطالعه و گفتگو درباره این نوع داستانهای جادویی به بچهها کمک میکند تا موانع و مشکلاتی را که ممکن است در زندگی خودشان با آن روبرو شوند درک کرده و بر آنها غلبه کنند.» (Stories for Thinking,Fisher.Robert,۱۹۹۸) ضمن اینکه باوئر در داستان فرشته پدربزرگ برخوردی واقعبینانه با زندگی دارد.
پدربزرگ همواره تلاش کرده و حتی در جایی اشاره میکند: «من بزرگ شدم ولی زندگی آسانتر نشد.» این شیوه طرح و بهکارگیری فرشته بهخوبی بیانگر این است که حضور او قرار نیست نقش فردی را نادیده بگیرد بلکه تاکیدی بر سرمایه معنوی و ضرورت وجود «معنا» برای یک زیست سالم است...