محمد درویش، پژوهشگر موسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع کشور، عضو هیأت علمی، مسئول گروه اقتصادی -اجتماعی در بخش تحقیقات بیابان و مشاور بخش محیط زیست کتابک است.او دانش آموخته ی کارشناسی ارشد در رشته ی مرتع و آبخیزداری و مدیریت محیط زیست از دانشگاه تهران و واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد است. درویش بیش از ۶۰ عنوان کتاب، مقاله و گزارش دارد که می توانید در تارنمای او با نام "مهار بیابان زایی" فهرست آن ها را پیدا کنید. او هدف خود از انتشار این تارنما را "دستیابی به نوعی هماندیشی و همافزایی مثبت با هموطنان در حوزهی محیط زیست" تعریف می کند. محمد درویش هم اکنون مسئول تهیه ی برنامهی کلان پژوهشی بخش تحقیقات بیابان در چشمانداز ۲۰ ساله است.
آقای درویش لطفا در مورد طرح مهار بیابان زایی توضیح بدهید. آیا بیابان زدایی به از بین رفتن یکی از زیستگاه ها نمی انجامد وبا مفهوم حفظ محیط زیست در تضاد نیست؟
اصطلاح بیابان زدایی در کنار جنگل زدایی و مرتع زدایی به غلط به کار می رود. هیچ کس جنگل زدایی نمی کند و همه این عمل را محکوم می کنند، ولی اصطلاح بیابان زدایی را خیلی راحت به کار می برند. بیابان زدایی کار درستی نیست. بیابان یک اکوسیستم طبیعی است. در جایی که تبخیر و شدت گرما زیاد و بارندگی کم است، باید گیاهان و جانورانی که در بیابان هستند، از گونه هایی باشند که سطح تبخیرشان کمتر باشد. بیابان بهترین پاسخ به نیازهای این گونه هاست. حالا اگر ما بیابان زدایی کنیم، یعنی تنوع زیستی حاکم بر یک محدوده ی کره ی زمین را نابود کنیم، بسیاری از گونه های سخت پوست و خزندگان و گونه ها ی گیاهی از جمله گز، تاغ و دیگر گونه های ویژه ی مناطق بیابانی، همه از بین خواهند رفت و اینهمه ذخیره ی ژنتیکی نابود خواهد شد. ژنی که می گویم یعنی ما. ما که می گویم یعنی نسل بشر و ما امانت دار آن ها هستیم. ما باید توجه داشته باشیم که هر اکوسیستمی محدوده ی خاص خودش دارد. نباید بگذاریم این محدوده ها تغییر کنند. یعنی وجود بیابان در جای خودش درست و ضروری است، اما قرار نیست که بیابان تهران یا ارومیه را هم بگیرد. ما باید بیابان زایی را مهار کنیم. تمام تأکید من این است که بیابان زدایی را بگذاریم کنار و بگوییم مهار بیابان زایی.
شما اصطلاح مهار بیابان زایی را انتخاب کرده اید یا این اصطلاح از پیش به کار می رفته است؟
رشته ی تحصیلی من در زمینه ی منابع طبیعی و مدیریت محیط زیست است. ولی خودم بیابان را خیلی دوست دارم. به باورمن، بیابان ها صندوق ارزی پایدار ایرانیان هستند. باید نگاه مان را به بیابان تغییر بدهیم و ببینیم بیابان چه سودها و امتیاز هایی دارد که ما از آن ها آگاهی نداریم.
از دیگر امتیاز های بیابان ها انرژی خورشیدی و معادنی هستند که در آن ها وجود دارند و ما از آن ها استفاده نکرد ه ایم. عادت کرد ه ایم به هر جا که رویش دارد بگوییم زمین آباد و به جایی که رویش ندارد و علف در نمی آید بگوییم زمین به درد نخور و بایر. باید این نگاه را تغییر بدهیم. ممکن است جایی که رویش نداشته باشد، ارزش هایش بیشتر باشد. ما در یک کشور خشک زندگی می کنیم که بیشترمناطق آن بیابانی است و این موضوع از چالش های ما و از بحران هایی است که با آن از نظر اقلیمی درگیر هستیم. ولی می توانیم با تغییر نگرش، این تهدید را به یک فرصت، و کشورمان را به ثروتمندترین کشور دنیا تبدیل کنیم. ما این امکان را داریم. .عرصه ای به طول و عرض هشتصد کیلومتر می تواند نیاز انرژی جهان را برای یک سال تأمین کند. ما چنین عرصه ای را در کشورمان داریم. یعنی نه تنها می توانیم برق خودمان را تأمین کنیم، می توانیم برق تمام دنیا را برای یک سال تأمین کنیم و بزرگترین صادرکننده ی برق منطقه باشیم، با کمترین آلودگی. این ها امتیاز هایی هستند که بیابان ها دارند.
ما در جامعه ای زندگی می کنیم که کودکان از آغاز دوران کودکی یاد نمی گیرند به درختان و جانوران احترام بگذارند. به نظر شما که برای طبیعت کار می کنید، مشکل از کجا ریشه می گیرد؟
مشکل از خود ما ست، ما بزرگ تر ها که یاد نگرفته ایم به طبیعت احترام بگذاریم و چون یاد نگرفته ایم ، نمی توانیم به بچه ها ی مان هم یاد بدهیم. ما خودمان قربانی همین نا آگاهی هستیم. اما حالابا وجود اینترنت و رسانه ها و شمار زیاد دانشجویانی که در این عرصه فعالیت می کنند و امکان گسترش آگاهی از اهمیت محیط زیست بیشتر شده است. اگر بچه ها ببینند که پدرها و مادرهای شان به محیط زیست اهمیت می دهند و زباله ها را بیرون نمی ریزند و چراغ ها را بیهوده روشن نمی کنند، آن ها هم به موضوع محیط زیست حساس می شوند باید کاری کرد که بچه ها وقتی واژه های گل و درخت و طبیعت را می شنوند، همان احساسی را پیدا کنند که با شنیدن واژه های محبت و عشق و مردانگی به آن ها دست می دهد. این آموزش ها باید از خانواده و از نظام آموزشی آغاز شود. در کتاب علوم اجتماعی سال سوم دبستان آقایی به اسم آقای هاشمی هست که در ایران می گردد. می رود شیراز می گوید: رفتم شیراز، شاه چراغ و بازار وکیل را دیدم و شعری هم در آرامگاه حافظ خواندم و برگشتم. اما شیراز ۱۸ منطقه ی حفاظت شده دارد که در این کتاب به هیچ یک اشاره ای نشده است. این موضوع های ریز بچه ها را حساس می کند. آقای هاشمی باید دو هفته در شیراز بگردد. باید برود به پارک ملی، دریاچه ی پریشان و تخت جمشید و پاسارگاد و ... . وقتی در کتاب های درسی به این موضوع توجه نمی شود، بچه ها هم یاد نمی گیرند.
شما چه راهکار هایی به خانواده ها پیشنهاد می کنید که بتوانند بچه ها را با محیط زیست آشنا کنند و با طبیعت مهربان باشند؟
چند وقت پیش طرح همیار پلیس اجرا شد که در آن از بچه ها می خواستند در نقش پلیس های کوچک به پدر و مادرها یاد بدهند کمربند ایمنی ببندند یا تذکرات راهنمایی و رانندگی بدهند. عین این طرح را می توان با نام همیار سبز یا همیار طبیعت یا همیار محیط زیست اجرا کرد و به بچه ها یاد داد که مطابق اصل ۵۰ قانون اساسی، وظیفه ی حفاظت از محیط زیست، وظیفه ای همگانی است. بهترین کاری که پدران و مادران می توانند بکنند، این است که در مقابل بچه ها به جای شعار دادن عمل کنند. بچه ها با حرف زدن یاد نمی گیرند، با عمل کردن یاد می گیرند.
شما نقش نهاد آموزش و پرورش را به عنوان کسی که کار محیط زیستی می کند، چگونه می بینید؟ این نهاد باید در این زمینه چه کارهایی انجام بدهد تا وظیفه ی حفظ محیط زیست در ذهن بچه ها نهادینه شود؟
به نظر من کشوری موفق می شود که در مسیر توسعه ی پایدار حرکت می کند. این کشور باید روی افراد زیر ۱۸ سال خود سرمایه گذاری کند. آموزش و پرورش آن باید کارآمد ترین بخش کشور باشد و نخبگانش باید جذب آموزش و پرورش بشوند و بالاترین منزلت را باید کارمندان آموزش و پرورش کشور و بعد دانشگاه ها داشته باشند. اگر این اتفاق افتاد، آن وقت می توان امیدوار بود که نسل آینده که مدیران این کشور خواهند بود، از چنان منزلت و بینش ودانش و سلوکی برخوردار باشند که این کشور را درست و سزاوارانه اداره کنند. ولی این اتفاق در آموزش و پرورش ما رخ نداده است. متأسفانه بیشتر مردودی ها جذب آموزش و پرورش می شوند و کمترین بها به آموزگاران داده می شود. آموزگاری که با هزار بدبختی و گرفتاری سرکلاس می آید، چقدر وقت مطالعه دارد که بداند طبیعت چیست و توسعه ی پایدار یعنی چه و چگونه می تواند به زبان ساده این مقوله هارا بیان کند. خیلی سخت است، دانش می خواهد، تکنیک می خواهد.
مدرسه ی پسرم با موزه ی حیات وحش قراردادی بسته است که جانوران زنده را به نوبت می آورند و به بچه ها نشان می دهند. بچه ها آن ها را لمس می کنند، به گردش های علمی می روند. هرچند وقت یکبار یک کارشناس به مدرسه می آید و برای شان صحبت می کند. خود من هم چندین بار در مدرسه های راهنمایی درباره ی محیط زیست سخنرانی داشته ام.
آموزش و پرورش باید اول خودش به این نتیجه برسد که محیط زیست اهمیت دارد و بعد در درخواست هایش برای جذب نیرو، تخصص محیط زیست را هم بیاورد. باید آموزشگر محیط زیست هم باشد که اول به آموزگاران دیگر درس بدهد که چگونه و با چه مبحثی وارد مقوله ی محیط زیست شوند. درمورد آلودگی هوا و خاک صحبت کنند، به بچه ها آموزش دهند که کمتر از ظرف های یکبار مصرف استفاده کنند. بچه ها خیلی خوب الگو می گیرند و خیلی باهوش هستند. تناقض ها را هم خوب می فهمند. تفاوت حرف با عمل خوب را تشخیص می دهند.
شما فکرنمی کنید که کارشناسان محیط زیست هم به سهم خود کم کاری کرده اند؟
ما نهادهای میانی داریم که به آن ها می گویند نهادهای ترویجی. کاری که پژوهشگران در حوزه ی تحقیقاتی انجام می دهند، قبل از اینکه به واحد اجرایی برود و برسد به دست مردم، ساده سازی می شود. نتیجه ی تحقیقاتی که من انجام می دهم، پر از فرمول و انتگرال است. این ها برای کشاورزی که می خواهد از نتیجه ی فرمول من استفاده کند، میزان فرسایش خاکش کاهش پیدا کند یا حاصل خیزی خاکش بالا برود، قابل درک نیست. این نهادهای میانی به نام نهاد ترویج ومشارکت های مردمی در دانشگاه ها برای همین کار ساده کردن نتیجه ی تحقیقات، تخصص می بینند. الان ما کارشناس و کارشناس ارشد ترویج داریم، ولی متخصص ترویج کم داریم. کشور ما در این زمینه کم کار کرده و سازمان ترویج بسته است.
آیا شما فکر نمی کنید نبود آگاهی در جامعه در باره ی محیط زیست، مشکل اصلی در این زمینه است؟
یک بخش عمده اش به نا آگاهی برمی گردد، ولی همه اش هم به فقر فرهنگی مربوط نیست. بسیاری از افراد جامعه فقر فرهنگی ندارند. دغدغه ی محیط زیست هم ندارند. این بحث خیلی در جامعه باب شده است که چون کشور ما 14 میلیون فقیر دارد و مردم ما غم نان دارند، مجال ندارند به محیط زیست فکر کنند. آن هایی هم که غم نان ندارند به محیط زیست فکر نمی کنند. اصلا اینکه ما زباله از توی ماشین به بیرون پرت کنیم، همان قدر زشت است که به یک نفر سیلی بزنیم. چطور حاضر می شویم که چنین کار ضد ارزشی را انجام بدهیم، یا آب دهان روی زمین بیندازیم. این یک معضل و بیماری است. خیلی باید کار بشود ودست کم نسل امروز که تحصیل کرده است باید بتواند نسل آینده را در این زمینه بهتر تربیت کند.
چند تشکل غیردولتی در ایران مشغول فعالیت های زیست محیطی هستند که ما در کتابک در این یکی دو سال گذشته برخی را که برای کودکان کار می کنند، شناخته ایم. ولی آن ها هم نتوانسته اند خیلی تأثیر گذار باشند. فکر نمی کنید که آن ها هم به خاطر کم کاری نهادهای بزرگتر و موثرتر مثل آموزش و پرورش یا خانواده در این زمینه یا به دلیل همان فقر فرهنگی، کار زیادی از دست شان برنمی آید؟
چند تا عامل هست که به همدیگر مرتبط هستند، یکی اینکه آن کسانی که در این حوزه کار می کنند آیا عشق این کار را دارند؟ چقدر به کار خود وارد هستند؟ چخوف می گوید که از میان همه ی کسانی که برای دعای باران به دامنه ها می روند، تعداد اندکی با خودشان چتر می برند. یعنی تعداد اندکی باور دارند که این دعا مستجاب می شود. حتی در حوزه ی محیط زیست هم تعداد اندکی با خودشان چتر می برند. تعداد اندکی از آن ها وقت می گذارند که در روزهای تعطیل برای محیط زیست حرکتی انجام بدهند که در آن اضافه کاری و پول نباشد. به نظر من اگر عشق باشد، معجزه اتفاق می افتد.
چرا مؤسسه ای به این گستردگی مثل مؤسسه ی شما، شناخته شده نیست؟ فکر می کنم این موسسه ها رسالت دارند که عرصه را بازتر بگذارند تا علاقه مندان بیایند و ببینند وآن ها را بهتر بشناسند.
این بازدید ها به تازگی راه افتاده اند. اینجا به هیچ کس مجوز ورود نمی دادند. تازه شش ماه است که مردم می توانند بیایند و بازدید کنند. ما مشکل زیاد داریم. سبد ملاحظات ما در محیط زیست جایی ندارد و نهادهایی هم که دارند فعالیت می کنند، جایی ندارند. مردم ما بهترین پیتزا فروشی های شهر و بهترین رستوران های شهر را می شناسند. می دانند بهترین فیلم روی اکران کدام است، وقت بازی پرسپولیس و استقلال را می دانند، ولی هیچ کدام نمی دانند که باغ اکولوژی مؤسسه ی تحقیقات، بزرگترین باغ خاورمیانه است که در کنار شهر قرار دارد و خیلی از فیلم های سینمایی در زمینه ی اکولوژی اینجا فلیمبرداری شده است. یک جایی است که اگر چشمان شما را ببندند و ببرند تان آنجا، فکر می کنید که در شمال هستید. همان بوی شمال می آید و همان درخت های خزه بسته شمال در آنجا هست. خیلی از فیلمبرداری ها اینجا انجام می شود، چون هزینه ی کمتری دارد.
ایران روزی را به نام روز درختکاری نام گذاری کرده است و کارهای نمادینی هم در آن روز انجام می شود، اما ما در تفکر آدم هایی که این روز را بزرگ می دارند، هیچ تغییری نمی بینیم. چرا چنین مناسبت هایی تأثیرگذار نیستند؟
من پارسال یادداشتی برای روز درختکاری نوشتم ودر آن به همین نکته اشاره کردم که با وجود تمام این شعارهایی که می دهیم و تمام این سخنرانی هایی که انجام می شوند، همچنان تغییری نمی بینیم و شیب پایداری محیط زیست ما به سمت منفی است. ایران درآغاز برنامه ی پنج ساله ی چهارم از نظر پایداری محیط زیست رتبه ی ۱۳۰ از بین ۱۴۸ کشور مورد بررسی را به دست آورد. امسال که سال پایانی برنامه ی پنج ساله ی چهارم است ،رتبه ی ما شده ۱۳۵. یعنی به ازای هر سال برنامه، یک پله عقب رفته ایم.