وبلاگ کتابک
خبر خبر خبردار
گل آمده به بازار
یکی، دو تا، نه، ده تا
نه ده، نه صد، چه بسیار
به برف و سرما گفته
حساس میکنم همه مدارهای فضایی ترا به غفلت
پرسه میکشند
میخواهم در اکنون تو تست برآرم
ما که زمین را به سرگردانی نمیخواستيم
خانه کوچک ما
چه گرم و چه باصفاست
به چشم ما بچهها
بزرگ مثل دنیاست
مامان نازنینم
از پشت شیشه
یک باغ پیداست
باغی که سبز است
باغی که زیباست
باغی که سرخ است
باغی که پر گل
سبز، مانند بهار
رنگ دستان تو را میگویم
من، دلم میخواهد
مثل باران باشم
که بیارم خود را
قطره
موش کوچولو که هیچ چیز از دنیا را ندیده بود، نخستینبار که خطر کرد، اندوهگین شد. این داستان ماجرایی است که موش کوچولو برای مادرش بازگو کرده است:
باز زنبور عسل
صبح زود آمد خرید
هر کجای باغ را
شادمانه سر کشید
گفت: ای گلها سلام
قاطر که مدت زیادی استراحت کرده و غذای بسیار خوبی نیز خورده بود، احساس قدرت میکرد و سرش را بالا گرفته بود و با غرور میخرامید.
قصهی آش نذری بیبیترنج
هنوز آفتاب نزده بود که خروس از توی باغ بنا گذاشت به قوقولی قوقو کردن و یک صبح دیگر توی روستا شروع شد. حالا وقت آن بود که بابارحیم و بیبیترنج از خواب بیدار شوند؛ حتمی مرغ...
یک ماهی و یک اردک
هر دو تو حوض کوچک
با هم شنا میکردن
وقتی که ما را دیدن
حیوونیا ترسیدن
یک روز خری در چراگاه میگشت که چند ملخ را دید. ملخها با خوشحالی روی علفها جیرجیر میکردند. خر با تعجب به آواز ملخها گوش کرد. آواز آنها آنقدر شاد بود که خر احساساتی شد و آرزو کرد کاش مانند ملخ...
کبوتر ناز من
تنها نشسته
دلم براش میسوزه
پرش شکسته
به من نگاه میکنه
ساکت و خسته
گرگ گرسنه بهدنبال بزی بود که نوک صخرهای در حال جست وخیز بود، جایی که پنجهی گرگ به آن نمیرسید.
سگ در آخوری که پُر از علفهای خشک بود، خوابش بُرده بود. گلهی گاوهای خسته و گرسنه که از مزرعه برگشتند، سگ را بیدار کردند. سگ عصبانی شد و به گاوها اجازه نداد به آخور نزدیک شوند و طوری دندانهایش را...
زرد و گلی
رنگ به رنگ
سفید و سیاه
از همه رنگ
چرخ میزند
توی هوا
پروانه با بال قشنگ
خرسی در جنگل بهدنبال نشانههای روی درختهایی بود که به زمین افتاده بودند، جایی که زنبورها در آن عسل مخفی کرده بودند.
جوجه پرطلایی
زرد و سرخ و حنایی
پرهات رنگارنگه
راه رفتنت قشنگه
ای جوجه قشنگم
جوجه رنگارنگم
پروانه رنگ رنگ زیبا
باز آمدی به خانه ما
در گوشه پنجره نشستی
تا باغ قشنگ را ببینی
مهمان قشنگ رنگ رنگم
خرگوش که برای خوردن شبدر از لانهاش بیرون رفت، فراموش کرد در را قفل کند. پس راسو بهآرامی وارد لانهی خرگوش شد.
لینک کوتاه: