سخنرانی جانی روداری نویسنده ایتالیایی برنده جایزه هانس کرستین آندرسن، بخش دوم

جانی روداری تنها نویسنده‌ی ایتالیایی است که توانست در سال ۱۹۷۰ جایزه‌ی «هانس کریستین آندرسن» را به دست آورد. در ادامه متن سخنرانی او را هنگام دریافت جایزه می‌خوانیم. 

«جانی روداری»[1]

از هیئت داوران سپاسگزارم که این افتخار را به من دادند تا جایزه بزرگ و محبوب آندرسن به من داده شود. از آقای «آزاولا[2]» برای آن‌همه لطفی که داشتند و درباره من و کتاب‌هایم مطالب زیبایی فرمودند، سپاسگزاری می‌کنم. ولی اگر قرار باشد از همه کسانی که مدیون‌شان هستم قدردانی کنم، در این فرصت اندکی که در اختیارم است، هرگز از همه‌شان نمی‌توانم یاد کنم.

موفقیّت خود را در وهله نخست، مدیون پدرم هستم. او یک نانوا بود و گربه‌ها را بسیار دوست داشت. ما همیشه در خانه‌مان گربه داشتیم؛ شاید به این دلیل است که همیشه گربه، یکی از شخصیت‌های داستانی در داستان‌هایم است. مانند داستان گربه‌ای که در کار تجارت بسیار باکفایت بود و با کوشش خود یک فروشگاه قصابی توانست باز کند. این گربه، کنسرو موش آماده می‌کرد و می‌فروخت، و برای رسیدن به هدفش شمار بسیاری قوطی زیبا خرید و برچسبی روی آن‌ها چسباند با این نوشته: «با خرید هر قوطی از این کنسروها، سه قوطی کنسرو رایگان بَرنده شوید.»

مشکل بزرگ گربه این بود که هیچ موشی دُم به تله نمی‌داد تا او را به شکل کنسرو درآورند. سرانجام پس از مدتی، گربه تصمیم گرفت مسیر کار تجاری‌اش را تغییر دهد و ... .

بخش نخست
بخش سوم
بخش چهارم
بخش پنجم و پایانی
 

یا یکی دیگر از داستان‌هایم که آن‌هم دربارهٔ گربه‌ای است به نام «میلان». صاحب آن، رئیس ایستگاه راه‌آهن شهر «بلونیا» است. هرگاه قطاری از راه می‌رسد، گربه از خانه رئیس می‌پَرَد بیرون تا آن را تماشا کند. صاحبش با این نگرانی که نکند گربه کوچکش زیر چرخ‌های قطار برود، بی‌درنگ پشت سر آن بیرون می‌آید و با صدای بلند فریاد می‌زد: «میلان! میلان!» و مسافران با این تصوّر که به شهر «میلان» رسیده‌اند، با خوش‌حالی دست‌های‌شان را به‌هم می‌مالند و از قطار بیرون می‌پَرَند. به این ترتیب، رویدادها و ماجراهای جالبی پیش می‌آید که هر کدام از آن‌ها، داستانی را می‌سازند.

من در حقیقت فکر می‌کنم جایزه آندرسن انگیزه‌ای بزرگ و شور و شوق بسیاری در من پدید آورد، تا داستان‌های دیگری دربارهٔ گربه بنویسم. ولی امیدوارم داستان‌هایم کسی را به اشتباه و کژفهمی دچار نکند که بگوید این داستان‌ها برای رشد کودکان، برای این که به بزرگ‌سالانی صادق و متعهد تبدیل شوند، بدآموزی دارد. بی‌گمان هنگامی که سخن از زبر و زرنگی گربه‌هاست، از آن هم برداشت خوب و درست می‌توان کرد، و هم برداشت بد و نادرست می‌توان داشت. مثلاً شنیده‌ام که می‌گویند رویدادهای مهم و جدی را در قالب یک داستان شاد، به‌خوبی و درستی نمی‌توان بازگو کرد؛ ولی بهتر است عادلانه داوری کنیم. از دیدگاه شما، یک فرد جدی و یا یک پیشامد مهم، چگونه می‌تواند باشد.

برای نمونه، از «اسحاق نیوتن» می‌توانیم یاد کنیم. به باور من، او یک فرد بسیار مهم و جدی است. برپایه گفته عموم (که اگر درست باشد) یک روز او زیر درخت سیبی نشسته بود که از آن بالا، سیبی بر سرش افتاد. (تا این‌جا هیچ نکتهٔ جدی وجود ندارد.) هرکس دیگری جای او بود، از این پشامد ناراحت می‌شد و حتی کلمه‌های ناسزایی نیز بر زبان می‌آورد، و به دنبال جایی دیگر برای نشستن زیر سایه می‌گشت. ولی آقای نیوتن از خودش پرسید: چرا این سیب از آن بالا افتاد؟ چرا بالا نرفت؟ چرا به چپ یا راست نیفتاد و مستقیم به‌سوی زمین پایین آمد؟ چه نیروی اسرارآمیزی در این موضوع هست؟

شاید یک فرد بی‌ذوق و بدون خلاقیت با شنیدن این مطالب بگوید: این آقای نیوتن هرگز آدم جدی نیست. او به نیروهای اسرارآمیز باور دارد، و گمان می‌کند در جهان جادوگر یا ساحره‌ای هست، یا فکر می‌کند سیب مانند یک قالی پرنده، می‌تواند پرواز کند و به هر سو برود. او در این سن و سال به داستان‌های جادویی و قصه پریان می‌اندیشد و ... .

بر خلاف این باورها، باید اعتراف کرد که آقای نیوتن، قانون جاذبه را کشف کرد؛ چون اندیشه‌ای باز و روشن داشت، چون با بهره‌گیری از قدرت تخیل خود، می‌توانست خوب فکر کند و درباره ناشناخته‌ها خیال‌پردازی کند. برای این که کسی دانشمندی واقعی باشد و رویدادهایی را بتواند کشف کند که پیش از آن ناشناخته بودند، یا جهانی بهتر از آن چیزی که هست ایجاد کند، یا به هدف‌های عالی خود برسد، به ذوق، خلاقیت و خیال‌پردازی نیاز دارد.

من فکر می‌کنم افسانه‌های دروغین پریان – هم افسانه‌های نو و هم افسانه‌های کهن – به رشد و پرورش فکری می‌توانند کمک کنند. این افسانه‌های تخیلی کلیدهایی را به ما می‌دهند که با آن‌ها راه‌های نویی را برای رسیدن به حقایق می‌توان پیدا کرد. آن‌ها حقایقی درباره جهان به کودکان می‌آموزند و این روش تفکر را در آن‌ها پدید می‌آورند که جهان را بتوانند ارزیابی و بررسی کنند.

به باور من، نوشتن داستان‌های تخیلی و فانتزی، هم شیوه‌ای سودمند و مناسب است و هم فعالیّتی سرگرم‌کننده و جالب. به‌ندرت پیش می‌آید که کاری افزون بر سرگرم‌کننده بودن، بتواند سودمند و کارساز نیز باشد و جایزه هم بدهد.

این پدیده بسیار ارزشمند است که کسی شغلش درعین شایسته بودن، سرگرم‌کننده و جذاب نیز باشد. به هر حال، چنین شغلی مانند مدینه فاضله است و یا بهتر بگوییم، نوشتن داستان‌های تخیلی مانند مدینه فاضله، همه ویژگی‌های خوب را دارند. البته باید اذعان داشت که گاهی برخی از داستان‌های تخیلی پس از گذشت سال‌ها واقعیت پیدا می‌کنند. برای نمونه، افسانه‌هایی که درباره قالی یا کشتی پرنده بودند که امروزه حقیقت یافته‌اند، و به اختراع و ساخت انواع هواپیماها و جت‌های فراصوت انجامیده‌اند. هرچند چنان که در افسانه‌ها می‌آید، ما نمی‌توانیم بگوییم: «ای میز! پُر از خوراکی‌های خوش‌مزه شو»، ولی می‌توانیم بگوییم: «لباس‌های چرک و آلوده، شسته شَوید» یا «ظرف‌های کثیف، شسته شوید»، که با به‌کارگیری از ماشین لباس‌شویی یا ظرف‌شویی این کار انجام شدنی است.

سرانجام روزی تخیلات ما به واقعیت خواهند رسید، موضوع مهم این است که آرزوهای معقولی داشته باشیم و چیزهایی را بخواهیم که آن‌ها را به واقعیت بتوان نزدیک کرد. هیچ‌کس به‌تنهایی جهان خیالی و جادویی ندارد. ما باید همگی باهم با شعور و بینش و دقت، با بردباری و شکیبایی، با صداقت و درستی و با بهره‌گیری از قدرتِ تخیل، چنین جهانی را بیابیم و جست‌وجو کنیم. یکی از راه‌هایی که به چنین جهانی می‌توانیم برسیم، نوشتن داستان‌هایی است که کودکان را به خنده وادار می‌کنند. در این جهان هیچ‌چیز زیباتر از آن نیست که کودکی شاد شود، و اگر روزی برسد که همه کودکان جهان باهم بخندند، بی‌گمان آن روز، روز بسیار بزرگی خواهد بود، پس بکوشیم تا به آن‌جا برسیم.

از این که به گفته‌های من گوش کردید، بسیار سپاسگزارم.

برخی از کتاب‌های جانی روداری را می‌توانید از کتاب هدهد تهیه کنید.


[1]. Gianni Rodari

[2]. Azaola

برگردان:
فاطمه زمانی
منبع
Bookbird, No. 2, (1970) P: 3-4
Submitted by admin on