تیستو اسم عجیبی است که در هیچ جا، هیچ کشوری و هیچ کتابی نمی توان پیدا کرد. او پسر کوچولویی است که هنگام تولد بزرگتر از یک نان در سبد یک نانوا نبود. یک مادر خوانده با لباس آستین بلند و یک پدرخوانده با کلاه سیاه در کلیسا برای او اسم می گذارند، ولی هیچ کس نمی تواند نام او را به زبان بیاورد و بدین ترتیب او را تیستو صدا می کنند. او انگشتان جادویی دارد که به هر چیزی دست می زند به گل و گیاه تبدیل می شود.
هنگامی که پدر و مادر او را به مدرسه می فرستند تا بعدها اداره کارخانه توپ سازی خانواده را برعهده بگیرد او نمی تواند بپذیرد که آدم بزرگ ها با عقاید و رفتار از پیش ساخته شده شان دنیا را به او بشناسانند، آدم بزرگ هایی که با عینک "عادت" به همه چیز نگاه می کنند. او نمی تواند بفهمد که چرا وقتی می توان با احساسات پاک بهتر زندگی کرد تا با احساسات ناپاک؛ وقتی که می شود با آزادی زندگی را بهتر گذراند تا با گرفتاری؛ وقتی همه چیز با صلح بهتر است تا با جنگ و بهتر بگوئیم؛ زندگی با نیکی بهتر است تا با بدی؛ پس چرا مردم با هم کنار نمی آیند؟
سرانجام تیستو با انگشتانش جادویی اش همه ی چیزهای زشتی را که انسان ها می سازند از جمله توپ های ساخت کارخانه ی پدرش را به گل تبدیل می کند و پس از به پایان رساندن ماموریتش به جایی می رود که به آن تعلق دارد، به آسمان.
نشان دادن و آشنا کردن کودکان و نوجوانان عصر ما با ارزش های والای انسانی چون صلح و دوستی بسیار ضروری است که در این کتاب به آن اشاره شده است.
در کتابک بخوانید: فعالیتهای پیشنهادی برای کتاب تیستو: سبز انگشتی