در دنیایی که بهتنهایی سفر کردن، همچنان برای بسیاری از دختران ناممکن است و بسیاری از زنان بدون همسرانشان به حساب نمیآیند، «سفر به سرزمینهای غریب» از دختری ماجراجو و خودمختار میگوید.
کتاب با معرفی روستایی دورافتاده آغاز میشود. روستایی که به سبب کمترین مراوده با شهر، مردماناش حرف ریشسفیدها را چشمبسته میپذیرند و زنها به نادیده گرفته شدن خود اعتراضی ندارند. روستا گرفتار نفرینی شده است که آن را به حساب فرار یکی از اهالی میگذارند: سالهاست هیچ نوزاد دختری متولد نمیشود!
سعید نوهی یکی از ریشسفیدان روستاست که پس از دیدن شهر، تصمیم به فرار از روستا میگیرد؛ درحالیکه چندین سال بعد به همراه همسرش، جواهر، و دو نوزادشان دوباره به روستا باز میگردد.
سعید که در سیزدهسالگی همراه با پدرش و باقی مردان روستا، دوهفتهای را در شهر گذرانده بود، دنیایی بزرگتر را به چشم دید: دنیایی که در آن دختران صورتهایشان را نمیپوشاندند و مهمتر از همه، سواد خواندن داشتند؛ همان چیزی که ریشسفیدها با آن مخالفت میکردند! در همین سفر شگفتانگیز بود که سعید با جواهر آشنا شد، دختری همسنوسال خودش که به سبب شغل پدر کتابفروشاش، با کتابها دوست و آشنا بود. دوهفته که سرآمد و زمان رفتن رسید، جواهر کتاب محبوباش را به یادگار به سعید داد: کتاب «سفر به سرزمینهای غریب». همین کتاب بود که سعیدِ بیستساله را دوباره به جواهر رساند و در ادامه، این کتاب تنها چیزی است که قمر، یکی از دو دختر دوقلوی آنها، همراه با خود به سفر دور و دراز میبرد.
قمر و شمس، دو فرزند سعید و جواهر، پای درختی در نزدیکی روستای پدری به دنیا میآیند. آن دو به دلیل فرار پدر، مطرود روستا هستند؛ به همین سبب کودکی آنها به گشتوگذار در اطراف خانه و خواندن کتاب میگذرد.
نفرین روستا همچنان پابرجاست و مدتهاست هیچ دختری به دنیا نیامده است. اهالی که به ذلیل غریب بودن جواهر گمان میکنند او جادوگر است، به ناچار برای رفع مشکلات کودکان خود به او رو میآورند. جواهر که بلد است چگونه گیاهان را به کار گیرد و ترکیب کند، جوشاندههای مرکب آماده و پس از مدتی، دلیل پسرزایی زنان روستا را کشف میکند. پس از حل این مشکل، خانواده سعید میان اهالی روستا پذیرفته میشوند.
زمان زیادی از پذیرفته شدن خانواده سعید در روستا نمیگذرد که جواهر بیمار میشود. اندکی پس از مرگ جواهر، سعید نیز از دنیا میرود و دو دختر همراه با عایشه، خدمتکارشان، تنها میمانند. از این پس، راه قمر و شمس جدا میشود. شمس به شهر میرود و ازدواج میکند و قمر پس از چندی، سفرش را آغاز میکند.
کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» دربارهی سفرهای دختری است که با جریان زندگی همراه میشود؛ چه کاروانی راهزنزده باشد و چه کشتی با دریانوردانی که به نمایش قمر، گمان میکنند او مرد است. قمر در همه حال از کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» مراقبت میکند و گاهی هم کتاب با داستانهای خود از قمر مراقبت کرده و او را از شّر راهزنها نجات میدهد.
کتاب «سفر به سرزمینهای غریب»، نثری ساده دارد و به سیاق داستانهای شرقی، قصهبهقصه پیش میرود؛ از این رو میتواند برای گروههای سنی پایینتر نیز خواندنی باشد.
سونیا نِمر، نویسندهی کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» زادهی فلسطین است. او که نامزد جایزهی آسترید لینگرین شده است، جوایز دیگری نیز در کارنامه دارد و کتابهایش به زبانهای گوناگون ترجمه شدهاند.
کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» از زبان عربی به فارسی برگردانده شده و روانشاد بتول فیروزان نیز متن برگردان را با متن اصلی مقابله کرده است.