قلک های گلی روزگار کودکی

در بساط  یک دست‌فروش، یک قلک گلی دیدم. یادم  آمد از روزگار کودکی وعیدی گرفتن یک قلک نو که آن را با دستلاف‌های نو (اسکناس‌های نوی لای کتاب ) و سکه های براق عیدی تبرک می‌کردیم. و بر اسب رویاها و آرزوها سوار می‌شدیم تا در پایان سال با گرد آورده‌ها چه‌ کنیم ؟خریدن یک توپ لاستیکی رنگی و یک اسباب بازی، یک دفترچه خاطرات قفل دار، عکس‌های هنرپیشه‌ها، ورزشکاران ، یا ...

می‌شود گفت ؛ قلک، قلک است و برای پس انداز. اما هر قلکی، قلک گلی نیست، مثل قلک‌های بانک ملی که کلید داشت و هر وقت دلت می خواست ان دا باز می‌کردی ! قلک گلی تمرین شکیبایی بود. و انتظار و انتظار، شنیدن صدای سکه‌های خردی که پدر یا مادر در آن می‌انداخت و خودت از پول تو جیبی‌هایت جمع می‌کردی. رسیدن به محتویات قلک با شکستن آن میسر می‌شد وشکستن آن به معنی شکستن عهدی بود که با خود بسته بودی. بارها وسوسه می‌شدی که آن رابشکنی و به آرزوهای کوچکترت برسی ولی دورنما تو را به شکیبایی‌ترغیب می‌کرد.

یعنی برای رسیدن به خواسته‌ها باید صبور بود. در اسفند ماه چه لذتی داشت شکستن قلک و شمردن  پول‌ها، اما هیچ  لذتی بالاتر از آن تبود که مادر تورا کنار بکشد و یواشکی به تو بگوید « قرض میدی !! بعدا بهت پس میدم !» وتو بدون ذره‌ای تردید، آن‌ها را می‌دادی چون می‌دانستی آن را به شکل لباس کفش نو واسباب بازی تحویل می‌گیری. کاش بچه‌های امروز هم عیدها قلک گلی عیدی می‌گرفتند.

نویسنده
ثریا قزل ایاغ
Submitted by editor on